ذکیه عسکرزاده
من از جنس شیشه ام
جسم من ضعیف
احساسم ظریف
دل من باریک
اما ! اراده ای من با تو یکسان است.
بر من سخت نگیر
اگرچه یک زنم
ولی
قانون حکم میکند که هردو یکسان ایم
بر من فریاد مزن
که صدای خشن تو
گوشهای مرا می رنجاند
و بید وجودم را می لرزاند
من دختر دیروزم
عروس امرزو
و مادر فردا
مرا حقیر مخوان
که خدا بر من ازج نهاده
و اینکه از خود بر مریم روح دمید
و مریم پسری چون مسیح زایید
من مظهر مهر و عاطفه ام
معلم مضمون عشق فرزندم
پس معلم و نگهبان را طلبی است
و آن اینکه مرا حقیر مکن
و نام مرا حقیر مخوان
که تو” یک زنی ”