اکبر گنجی – همه روزه شاهد کشتن انسان های بی گناه در سراسر جهان بودهایم و هستیم. آنان نه تنها به دست دولتهای قدرتمند جهان و رژیمهای استبدادی کشته میشوند، بلکه به خاطر نزاعهای دینی، قومی، جنسی، بیگانه بودن (خارجی بودن) و… قتل عام میشوند.
توجیه قتل عام انسانهای بیگناه غیر نظامی- از جمله کودکان- گویی کاری ساده است. به عنوان مثال دولت آمریکا تحت عنوان مبارزه جهانی با تروریسم این عمل را توجیه می کند. هواپیماهای بدون سرنشین به مناطقی که افراد “مشکوک” به فعالیت های تروریستی در آنجا حضور دارند حمله میکنند، طی این موشک بارانها تاکنون صدها غیر نظامی کشته شدهاند. حدود یک پنجم کشتهشدگان افراد غیر نظامی بودهاند، نه “مشکوک”ها و تروریستها. توجیه این جنایت به شرح زیر است: این خطاها هزینه مبارزه با تروریسم است. از سوی دیگر، طی سالهای گذشته هواپیماهای ناتو بارها افراد غیر نظامی افغانستان را کشتهاند. در آخرین مورد- در ۳/۱۲/۹۱- هواپیماهای ناتو جان ۴ غیر نظامی را گرفتند.
در کشور نیجریه، گروه تروریستی “بوکوحرام” به مسیحیان و مراکز دینی آنها حمله کردند و تاکنون شمار زیادی از آنها را کشتهاند. در برمه، به گزارش نهادهای حقوق بشری (شورای حقوق بشر سازمان ملل، دیدهبان حقوق بشر و…) شاهد نسلکشی اقلیت مسلمان توسط بودائیان تندرو هستیم. آنان این اقلیت را بیگانه (خارجی) قلمداد میکنند.
قوم هزاره پاکستان نیز هدف حملات گروه سلفی لشکر جنگوی بوده است. حداقل ۶۰۰ هزار نفر هزاره در کویته پاکستان زندگی میکنند. بیشتر آنها افغانهایی هستند که در سالها پیش- به دلیل قتل عام شدن- به پاکستان مهاجرت کردهاند. حملات به این گروه از سال ۲۰۰۵ آغاز شد. فقط در یک ماه و نیم ابتدای سال ۲۰۱۳ میلادی، حدود ۱۸۰ تن از آنان کشته و حدود ۳۵۰ نفر زخمی شدهاند.
حداقل ۶۰۰ هزار نفر هزاره در کویته پاکستان زندگی میکنند. بیشتر آنها افغانهایی هستند که در سالها پیش- به دلیل قتل عام شدن- به پاکستان مهاجرت کردهاند. حملات به این گروه از سال ۲۰۰۵ آغاز شد. فقط در یک ماه و نیم ابتدای سال ۲۰۱۳ میلادی، حدود ۱۸۰ تن از آنان کشته و حدود ۳۵۰ نفر زخمی شدهاند.
کریم خلیلی- معاون رئیس جمهوری افغانستان- گفته است که فقط در دو سال اخیر سه هزار تن از هزارهها به دست تروریستها قتل عام شدهاند و این عمل مصداق “نسل کشی” است. بیشتر عملیات تروریستی را دو گروه جنگوی و سپاه صحابه انجام میدهند. گفته میشود که لشکر جنگوی با القاعده در ارتباط است. سپاه صحابه در سال ۱۹۸۵ تشکیل شد. حق نواز جنگوی، یکی از بنیانگذاران سپاه صحابه بود. لشکر جنگوی به اسم او نامیده و در سال ۱۹۹۶ تشکیل شد. ملک اسحاق – رهبر لشکر جنگوی- تا کلاس ششم ابتدایی تحصیل کرده و به شدت متأثر از مولانا حق نواز جنگوی است. اسحاق در سال ۱۹۸۹ به عضویت سپاه صحابه در آمد. ویژگی مهم آنان شیعه ستیزی است. تبدیل سپاه صحابه به حزب، کاهش فعالیتهای خشونتبار این حزب و ترور مولانا جنگوی در سال ۱۹۹۰ مجموعه رویدادهایی بود که به تشکیل لشکر جنگوی در ۱۹۹۶ منتهی شد. رهبری این گروه در ابتدا با ریاض بصره بود که در ماه مه ۲۰۰۲ به دست پلیس کشته شد. سپس رهبری گروه به اکرم لاهوری رسید که در سال ۲۰۰۲ بازداشت شد. گفته میشود که اسحاق که در سال ۲۰۱۱ از زندان آزاد شد، رهبری گروه را برعهده دارد. همان زمان اسحاق طی مصاحبهای گفته بود که همراه تشکیلاتش به «کار خوبشان»، یعنی جنگیدن با کسانی که مخالف برداشت آنها از اسلام هستند، ادامه خواهند داد. پلیس پاکستان در روز چهارم ماه اسفند سال ۹۱ مجدداً وی را بازداشت کرد. درباره این جنایتها چند نکته قابل ذکر است:
یکم- ارتش تروریستپرور پاکستان
ارتش پاکستان از گذشتههای دور با گروههای تروریستی اسلامگرا- همچون طالبان و القاعده و…- در ارتباط بوده است. آمریکا برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی که افغانستان را اشغال کرده بود، با همکاری عربستان سعودی، قطر و پاکستان نیروهای جهادی منطقه را راهی آن کشور کرد و از آنها پشتیبانی مالی و تسلیحاتی به عمل آورد. بدین ترتیب بود که طالبان و القاعده پدید آمد (رجوع شود به نطق هیلاری کلینتون در کنگره آمریکا که از توافق کامل دو حزب دموکرات و جمهوریخواه برای این عمل سخن گفته است: این بذری است که ما کاشتیم و اینک در حال دروی نتایج آن هستیم). برژینسکی هم گفته است که مقایسه دستاوردها نشان میدهد که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در برابر به وجود آوردن گروههایی چون طلبان و القاعده پرفایده بوده است.
ارتش پاکستان از گذشتههای دور با گروههای تروریستی اسلامگرا- همچون طالبان و القاعده و…- در ارتباط بوده است. آمریکا برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی که افغانستان را اشغال کرده بود، با همکاری عربستان سعودی، قطر و پاکستان نیروهای جهادی منطقه را راهی آن کشور کرد و از آنها پشتیبانی مالی و تسلیحاتی به عمل آورد. بدین ترتیب بود که طالبان و القاعده پدید آمد.
بعدها- در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون- القاعده اولین عملیات تروریستی را علیه آمریکا انجام داد. کلینتون به عنوان فرمانده کل قوا در سال ۱۹۹۶ تصمیم گرفت تا رهبران القاعده را که در اجلاسی محرمانه در افغانستان گرد آمده بودند، بمباران کند، اما مشکلی در این راه وجود داشت:
«پاکستان از طالبان و با کمی اغماض، از القاعده پشتیبانی میکرد. سازمان اطلاعات پاکستان، برای تعلیم طالبان و شورشیانی که در کشمیر میجنگیدند از برخی از همان اردوگاههایی استفاده میکرد که بن لادن و القاعده نیز از آن بهره میگرفتند. اگر پاکستان از قبل درباره حملههای برنامهریزی شده ما آگاهی مییافت، احتمال داشت که سازمان اطلاعات پاکستان به طالبان و یا حتی القاعده هشدار دهد.»(بیل کلینتون، زندگی من، ترجمه محمدرضا رضایی هنجنی و میترا معتضد، نشر البرز، جلد دوم، ص ۱۱۰۵)
از سوی دیگر نگرانی کلینتون این بود که اگر پاکستانیها اطلاع نداشته باشند، موشکهای شلیک شده به وسیله آمریکا را موشکهای هندوستان تلقی و به سوی هند موشک پرتاب کنند و جنگی در بگیرد و کار به استفاده از سلاحهای اتمی بینجامد. به همین دلیل معاون فرمانده ستاد مشترک – ژنرال رالستون- را به پاکستان فرستاد تا در زمان شلیک موشکها با عالیترین فرماندهان نظامی پاکستان در حال شام خوردن باشد:
«رالستون درست چند دقیقه پیش از آن که موشکهای ما به حریم هوایی پاکستان تجاوز کنند، به فرمانده نظامی ارشد پاکستان اطلاع میداد، به گونهای که برای هشدار دادن به طالبان یا القاعده بسیار دیر، اما برای اجتناب از ساقط کردن موشکهای ما یا تحریک حمله متقابل به هندوستان، زمان کافی وجود داشته باشد.»(بیل کلینتون، زندگی من، صص ۱۱۰۶- ۱۱۰۵)
همین عمل در دوران اوباما تکرار شد. دولت اوباما برای این که دولت پاکستان- متحد خودش- بن لادن را فراری ندهد، بدون اطلاع آنها به پاکستان حمله کرد و بن لادن و چند تن از همراهانش را کشت. علیرغم مخالفت رسمی دولت پاکستان، طی چند سال گذشته هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا مناطقی از پاکستان را موشکباران کردهاند و چند هزار تن را کشتهاند.
مسأله قتل عام هزارهها در چنین بستری قابل فهم است. سازمان ملل و کلیه نهادهای حقوق بشری بینالمللی این جنایات را محکوم کردهاند و میکنند، اما انگشت اتهام به سوی ارتش پاکستان نشانه رفته است که با گروه تروریستی لشکر جنگوی در ارتباط است. حتی فرماندار ایالت بلوچستان- منسوب دولت پاکستان- گفته است که نیروهای امنیتی کشور «یا در حالت ترس از تروریستها به سر میبرند و یا اصلاً خبر ندارند که با چه کسی طرف هستند».
عربستان سعودی و قطر با هزینه کردن دلارهای باده آورده نفتی- و برای دور کردن موج انقلابی منطقه از خود- جنگ شیعه و سنی راه انداخته و نزاع اساسی و عمیق دیکتاتوری و دموکراسی را که به نابودی آنان نیز منتهی خواهد شد، به نزاع شیعه و سنی و عرب و عجم، تبدیل کردهاند و میکنند.
سازمان ملل و کلیه نهادهای حقوق بشری بینالمللی این جنایات را محکوم کردهاند و میکنند، اما انگشت اتهام به سوی ارتش پاکستان نشانه رفته است که با گروه تروریستی لشکر جنگوی در ارتباط است. حتی فرماندار ایالت بلوچستان- منسوب دولت پاکستان- گفته است که نیروهای امنیتی کشور «یا در حالت ترس از تروریستها به سر میبرند و یا اصلاً خبر ندارند که با چه کسی طرف هستند».
دولتهای غربی به رهبری دولت آمریکا، با این که لزوماً موافق این عمل نیستند، در برابر متحدان مهم منطقهای خود سکوت اختیار کردهاند. مهمترین پایگاههای نظامی آمریکا در عربستان سعودی، قطر و بحرین قرار دارد. آنان قیمت نفت را هم پایین نگاه میدارند، در برابر نه تنها ثباتشان توسط آمریکا تضمین شده است، بلکه به آنها اجازه داده شده تا مقاصد خود را تعقیب کنند (به عنوان مثال، حمایت مالی و تسلیحاتی از گروههای سلفی سوریه که آمریکا آنان را «گروه تروریستی» به شمار آورده است).
سوم- سکولاریسم نه حکومت اسلامی
شیعیان اگر بخواهند زنده بمانند، به سود آنان است که در کل منطقه حکومتهای سکولار- خصوصاً سکولار دموکرات- حاکم باشد. حکومتهای دینی، حقوق اساسی متفاوتها و رقبا را نقض کرده و آنان را به شدت سرکوب میکنند. اگر بهار عرب به جایگزین شدن حکومتهای سلفی به جای دیکتاتوریهای سکولار منتهی شود، با استبدادی بیرحمتر از سکولارهای مستبد رویارو خواهیم شد. رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی، در مقایسه با گروههای سلفی طالبان و القاعده و جبهه نصرت و… گونه نرم باید به شمار رود. سکولاریسم بهترین ضامن حیات ادیان مختلف است، نه حکومتهای دینی که ادیان و مذاهب رقیب را سرکوب میکنند.
چهارم- عقیده مهم نیست،انسان مهم است
گروهی وقتی با آدمها روبهرو میشوند، مهمترین ویژگی آنان را عقایدشان به شمار میآورند: دیندار هستند یا بی دین؟ یهودی هستند یا غیر یهودی؟ مسیحی هستند یا غیرمسیحی؟ پروتستان هستند یا کاتولیک؟ مسلمان هستند یا غیر مسلمان؟ شیعه هستند یا سنی؟ مارکسیست هستند یا لیبرال؟ لیبرال هستند یا لیبرتارین؟ چپ هستند یا راست؟
وقتی با آدمها روبهرو میشویم اما مهمترین ویژگی آن است که آنها انسان هستند و باید از تمامی حقوقی که به انسانها- از آن جهت که انسان هستند تعلق میگیرد- برخوردار شوند. شیعه بودن هزارهها فاقد اهمیت است. آنان انسان هستند و نباید به خاطر باورهای مذهبیشان قتل عام شوند. درست به همان دلیل که انسانهای دیگری به دلیل یهودی یا مسیحی یا سنی یا بی دین بودن نباید قتل عام شوند.
پنجم- شهروندان آزاد و برابر
به گفته باهمادگرایان/ باهمستانگرایان انسان انتزاعی وجود خارجی ندارد. آدمهایی که در جهان زندگی میکنند، کاملاً وابسته به تاریخ و اجتماعی خاص هستند. زن یا مردی هستند که در فلان کشور و جامعه با فلان تاریخ و ویژگیهای خاص به دنیا آمدهاند و زندگی میکنند. وقتی انسان انتزاعی وجود خارجی ندارد، فرض حقوق برای مفهوم فاقد مصداق احتمالاً فاقد معنای محصل است.
شاید هانا آرنت اولین فیلسوفی بود که بر این نکته انگشت نهاد. باهمادگرایانی چون مک اینتایر، مایکل سندل، چارلز تیلور و مایکل والزر این دقیقه را بسط دادند. حقوق بشر، حقوق شهروندانی است که در جوامع خاص زندگی میکنند. به تعبیر دیگر، به گفته جان راولز، باید همه اعضای جوامع خاص را «شهروندان آزاد و برابر» به شمار آورد. این نقطه آغازین است.
در منطقهای که ما زندگی میکنیم، هنوز افراد «شهروندان آزاد و برابر» تلقی نمیشوند. برای این که نظامهای فاسد استبدادی بر این قلمرو سیطره دارند. هزارههای بیگناه توسط جنایتکاران قتل عام میشوند، چون منطقه گرفتار استبداد و فساد و تروریسم دینی است. تا وقتی مبنای تصمیمگیری «متحدان ما» و «دشمنان ما» باشد، مسأئل منطقه حل نخواهد شد. آخر پاکستان و عربستان و قطر تروریسمپرور چگونه متحدانی هستند؟
باید به شکاف اصلی پرداخت و دولتها و نیروها را از نظر دیکتاتوری و دموکراسی سنجید. یک بام و دو هوایی چاره بیچارگی منطقه نیست. اگر همه دولتها و نیروهای دموکرات و دموکراسیخواه «متحد» به شمار روند و کلیه دولتها و نیروهای مستبد از این مدار خارج شوند، اوضاع منطقه تغییر خواهد کرد و مردم منطقه- ازجمله هزاره و ایرانیان- فرصت خواهند یافت تا همچون «شهروندان آزاد و برابر» زندگی کنند.
منبع: رادیو زمانه