ذکیه عسکرزاده
گفتم در این روزها دلم هوای ابری ست
گفتا که عاشقان را کار دیگر جز این نیست
گفتم که بهر یکدم مرا ببر از این شهر
گفتا که این تمنا، توان لطف من نیست
گفتم از این ملالت دلگیر شدم و خسته
گفتا که حوت ماه است، هوای شهر ابری ست
گفتم به من ده از دل یک شاخه نسترن را
گفتا که این رفاقت شاید مرام من نیست
گفتم که نیست نایی از هجر و از فراقت
گفتا که بر تو شاید اما سزایی من نیست