ذکیه عسکرزاده
قامتم خم شد
کشــــتار دیگربس است
تن من رنجور شد
فکرم پریشان
ناله سر میدهم که …
دیگر بـــــــس است !
بهر من رحم من رحم کنید
طفل من بی شیر است
نگذارید تنهایم
کودکم را دیده ای ؟
خاک از چهره ای او برداشته ای ؟
چهره اش خون آلود است
صدایش خاموش !
ناله هایم بی صدا گشت
نای ار قلبم گرفت
قامتم خم شد
بهر یک طفل که نه !
بهر خاموشی اطفال .
می نویسم امروز
تا بخوانند فردا
کودکان دیگر
که من هم بودم مادر
مادریکه از دست داد
طفل شیر خوار که نه
بلکه ….
مهــــــــــــــــــد امید را !
کودکــــــــــــم !!!
دیگر آرام بخواب
جای تو امن است
مهد تو آرام
یاد تو !
جاویدان !