مهدی زرتشت
تاریخ یک هزار ساله ی قرون وسطی اروپا، در عین حال که جالب و خواندنی، عبرت انگیز نیست هست. قرون وسطی اروپا یا به عبارتی دیکتاتوری دینی، بزرگترین رویداد و حادثه هم در تاریخ مذهب است و هم در تاریخ بشر.
کشیش ها در طول هزار سال، خدا را در بند کشیدند و آن را با ادبیات نوع خود شان تفسیر و تبیین کردند و به مردم تبلیغ نمودند، برای انحراف ذهن مردم، دست به تبلیغات گسترده زدند، بهشت ساختند و معیارهای عجیب و غریبی برای آن برشمردند، مغرت نامه ها ساختند و برای تاراج اموال مردم، آن را به مردم فروختند، دادگاه تفتش عقاید ساختند و تمام کسانی را که از عقل و علم و آگاهی حرف زد، به سادگی تکفیر کردند، زیر جوخه های اعدام فرستادند، در کوره های آدم سوزی انداختند و یا مجبور شان کردند تا جلو ارباب زانو بزنند و از کشیش ها و صاحبان مذهب، عذر خواهی کنند و از گناه خودش توبه نمایند.
اما سرانجام، دیکتاتوری شکست خورد: ستون قصر دیکتاتور شکست، سقف فرو لغزید و پرنده ی عقل و احساس و آگاهی و علم، از قفس جهید و در آسمان غرب به پرواز در آمد. اما این حادثه ی بزرگ تاریخی، در صفحات تاریخ ماندگار شد و درسی شد برای تمام جوامع دینی.
امروز اما آنچه در افغانستان می گذرد، کماکان شبیه قرون وسطی غرب است. گروهی، در کیش مذهب در آمده، تقریباً همه چیز را در انحصار خویش در آورده و اخلاق و قانون و شیوه اعتقاد را از کارخانه ذهن شان بیرون می کشند و به خورد مردم می دهند. تمام تلاش شان، همچون اربابان قرون وسطی، مبارزه با عقل و علم و آگاهی است. آنها با بکار بردن شعارهای عوام فریبانه، زیرکانه سعی می کنند از احساسات توده ها استفاده کنند و چیزی که واقعیت دارد این است که برای بقای شان، از هیچ نوع ابزار و از هیچ نوع شعاری، فرو گذار نیستند.
در پی زمزمه نشر کتابی از عزیز رویش در کابل، عده ای به دستور شیخ محمد آصف محسنی به خیابان ریختند، هیاهو به پا کردند و شعار مرگ و تکفیر سر دادند. آنها عده ای از جماعت بی سواد مذهبی را به جیره گرفته و جماعت مذهبی را چونان عروسک ها، در دستان خود می چرخانند.
وقیع ترین ترفند و شعار شیخ آصف محسنی- ارباب مذهب- متهم کردن کسانی که در جهت آگاهی و علم و سواد قلم و قدم می زنند، به مسیحیت و «تبلیغ مسیحیت» است. این نخستین باری نیست که چنین اتفاقی می افتد و حکومت دیکتاتور مذهبی، دست به چنین اتهاماتی می زند، بلکه قبل از این، یکبار با همین شعارهای عوام فریبانه و با بکار بستن چنین دروغ ها، پدر را در مقابل فرزند قرار داد و برچه و آتش برکشید و یکی از مراکز مهم تحصیل علم در غرب شهر کابل را به آتش و آشوب و خشونت کشاند.
اینک اما چنین به نظر می رسد که ساعت عزای فروپاشی کاخ پر از فساد دیکتاتور مذهب فرا رسیده است. بعید نیست که دیکتاتور، از هیچ نوع تلاشی در پی حفظ موقعیت و ثروت بدست آمده از خون مردم و از بیت المال ملت و جایگاه و مقام تعبدگونه اش، دریغ نکند. برهمگان معلوم است که شیخ آصف محسنی و حلقه اش، خود از جیره خواران و نمایندگان ولایت وقیح «جمهوری اسلامی ایران» است. جمهوری اسلامی یی که یکی از بدنام ترین و منفورترین جمهوری ها در سطح جهان است و اکنون در انزوای خویش، از آخرین قوت و غضب خود برای حفظ خویشتن خویش، استفاده می کند و از شنیع ترین جنایت در حق ملت اش ابا نمی ورزد.
به نظر می رسد، جامعه ی مذهبی ما نیز در حال گذار است. ملا و مولوی و آخوند و شیخ، همه موقعیت شان به مخاطره افتاده و بدتر از همه، آنها گلو پاره می کنند تا با شعارهای مذهبی و هزار نوع ترفند دیگر، توده ها را علیه جریان های روشنفکرانه، بشورانند. آنها عقل و هوش و آگاهی مردم را به زندان کشیده اند و مدام اندیشه ها و آموزه های کارخانه ذهن مسموم شان را به خورد توده ها می دهند.
شعار ما زنده باد عقل، زنده باد آگاهی و زنده باد خرد و علم است. و اینک وظیفه هر دست به قلم و هر آگاه به واقعیت است تا نگذارند اربابان مذهب، همچنان از به فریب و اغوای مردم ادامه بدهند. باید هرچه زودتر دامن این فساد را برچید و از خیمه ی قرون وسطایی بیرون آمد و پرنده ی عقل و خرد را به پرواز در