کویته خون می گرید خدا کجاست؟

اسدالله جعفری

دیگر بار آسمان کویته را ابر سیاه جهل وتعصب در محاق گرفت وخور شید را در زنجیر کرد.
سیاه ابر جاهلیت بر تند باد امویت برنشسته در کویته بیتوته دارد و از دهان اژدرگونش شراره های آتش فواره می زند
اکنون چشمانم را خون گرفته وجهان یک سره سرخِ تیره ی قیر گون می نماید.

لخته های خو ن را از چشمانم کنار می زنم و به چهار سوی جهان نگاه می کنم: همه جا تکه های بلور پیکر خو رشید گرفته و بر شاخسار درختان زلفان زهره در رقص اند.

گلوبند شقایق را روی دستان بریده شهلا می یابم ودامن لاله از خون یاسمن گلگون است.
زهره را سربرید و ناهید لب بررگ های بریده ناهید نهاده جان داد.

چشمانم را خون گرفته و تو ان نگاه کردن ندارم جهان یک سره تاریک است تاریکِ تاریکِ تاریک.
چشمانم را خون گرفته ودستانم را توان نیست که لخته ها ی خون را کنار زند و باردیگر به بلور های منشور پیکر خورشید نگاه کنم.

چشمانم را خون گرفته و جز صداهای نامفهوم چیزی نمی شنوم. گوش هایم را تیز می کنم تا صدا هارا بلند تر و واضح تر بشنوم.
چشمانم را خون گرفته و لخته های خون در چشمان یخ بسته است وفقط صدا صدا وصدا است.

گوش هایم را باز و بسته می کنم اما چیزی نمی فهمم فقط همهمه است و صدا و چیزی از صدا مفهوم نیست.

آنک من دیوانه ی دیوانه هستم و مست لا یعقل، نه چشمانم می بیند و نه عقلم قدرت تشخیص صدا های گوش خراش و رعد آسارا دارد و خیال خانه ی ذهنم را زمستان به غارت برده و توان و قدرت جسمی ام زمین گیر شده اند.

فقط فریاد می زنم اما نمی دانم چه فریاد می کنم و آیا کسی هست که گوشش توان شنیدن دارد تا این فریاد های دیوانه ی مست لا یعقلِ یعقلِ لایعقل را بشنود وبفهمد؟

باورندارم باورندارم که کسی چنان گوش فریاد شنو و عقل مستقیم برایش مانده باشد تا این فریاد های برخاسته از گلوی زخم بسته و زبان داغ دار مرا بشنود وفهم کند.

آیا در ناتوانستند هم رسالتی هست؟
آری در ناتوانستن هم رسالتی هست. لااقل همین مقدار رسالت هست که باید فریاد کرد که ای انسان ها وای خدای حیات آفرین و یکتا و بی همتا، من ناتوانم از هرکاری حتی از فریاد کردن.
آری در ناتوانستن هم رسالتی هست. رسالتی بزرگ تر از هنگامه توانستن وکردن.

در ناتوانستن رسالت بزرگ تر هست. رسالت وجدان داشتن و وجدان را به گل نشاندن ومیوه انسانیت تقسیم کردن.
اگر دیگر هیچ رسالتی نماند این رسالت بزرگ را باید به سامان رساند و باید از عمق جان و بر مؤدنه وجدان فریاد کرد که اگر آسمان کویته خون می گرید و وجدان ها را زمستان زبان بسته، خدا کجا است؟

باید از عمق جان برمؤدنه وجدان فریاد کرد که در این هنگامه های هول وهراس و باران خون وطوفان آتش خدا کجاست؟

In this article

Join the Conversation