زن افغانستانی در طول تاریخ این کشور سرنوشت غم انگیزی داشته است؛ رنج و اندوه این مخلوق خسته و افسرده و ستم زده حد و اندازه ای نداشته و ندارد. حقوقی که از زن افغاستانی نقض وانکار شده است شاید از کمتر کسی و در دیگر سرزمینی نقض و انکار نشده باشد، ظلمی که بر زن افغانستان روا داشته شده است کمتر بر مردی روا داشته شده است.
با قاطعیت می توانیم ادعا کنیم که معدود زن افغانستانی را می یابیم که از دست پدر، برادر، شوهر، پدر شوهر و یا برادر شوهر کتک نخورده، دست و پا و قبرغه اش نشکسته، موهایش کنده نشده و صورتش کبود نشده باشد. کتک خوراک زن افغانی است. این موجود نیگون-بخت رنجهای بی شماردارد و مصیبت هایش را پایانی نیست، قدر و قیمتی ندارد و بسان کالا و اجناس به راحتی خرید و فروش می شود، ازدواجش اجباری است؛ هرآنچه پدر، پدر کلان و برادر تصمیم بگیرد همان اجرا می گردد و آن دختر بخت برگشته را چون و چرایی نیست و در غالب این ازدواج ها تناسب سنّی رعایت نمی شود. در افغانستان به مصادیق زیادی بر می خوریم که دختر دوازده سیزده ساله به مرد پنجاه شصت ساله به شوی داده شده است و انگیزه هم در بیشتر موارد پول و پیسه است، خانواده های فقیر جگرگوشه های دوازده سیزده ساله شان را به پیر مردانی که ثروت و مکنتی دارند می فروشند. این یکی از مشکلات جدّی یک دختر افغانی است .
این چه در زیر می خوانید، درد دل و سوز درون و روایت محرومیت و سرنوشت دختر افغانستانی است که در این سرودۀ غم انگیز ترسیم شده:
آتی مره جدا کَدِی، ده بابگگ سودا کَدِی
سرخ و سَوُز کلو دیدی، دنیای مره تباه کَدِی
پیسه ره سر ده سر کَدِی، تو مره در بدر کَدِی
صبای مره چرد نزدی، نصیب بابه کر کَدِی
اِی دارایی ره چِیس کَنُوم، بابه پیره چیس کَنُوم
دِست مه به ریش مُخوره، اِی زندگی ره چِیس کَنُوم
از یک سو باچندر مُوگه، از یک سو بابه کر مُوگه
گوش و بینی مه پرشده، نوسه گدایی گر مُوگه
آخر ده تو دختر بودُوم، یک تُوتَه از جیگر بودُوم
ده زور مره دَ شوی دَ دِی، از خود خو کی خبر بودُوم
ده خانه تو نلغه بودوم، نازدانه ی آیه بودُوم
از خانه خو که بُورکَدِی، دوزده سیزده ساله بودوم
یالی بُگوی چیس کار کُنُوم، خلاص ازی روزگار کُنُوم
یاخودخوره آتیش دِیُوم، یاکه اَوزُو ده دارکُنُوم
شعر از: شاعر گمنام
در جستجوی عدالت