نویسنده: نو یسنده: سمیع سایر (وبلاگ نویس پاکستانی)
برگردان: امید بیدار
ما به سن نوجوانی وارد می شدیم وقتی او به مکتب ما پیوست. او متفاوت بنظر میرسید. سفید چهره، چشمهای تنگ آسیایی مانند. با در نظر داشت این که ما در محدودیتی با جهان بیرونی قرار داشتیم، ما فقط می توانستیم او را «چینی» که بعد ها به «چانگ» تبدیل شد، صدا کنیم. این مسئله سه روز را در بر گرفت تا ما متوجه شدیم که او متقاوت نیست. او یکی از ما بود، به زبان ما صحبت میکرد، مثل ما غذا میخورد و به خدای ما اعتقاد داشت. سپس او جزء ما شد.
هیچ کسی نمی پرسید که او کیست و از کجا آمده. سرشار از شادی واخلاق. هیچ یکی [از ما] او را از خود پایین تر نمیدانستیم. اگر چیزی میشد، ما توسط ترس پدر وی تهدید می شدیم. [پدر او] در نیروی فضایی پاکستان یک افسر بود؛ دارای شخصیت بالا و کسی که به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت.
علی (فعلا وی را چنین نامگذاری کنیم) و من با هم برای مدت شش سال تحصیل کردیم. از آن زمان بیست سال میگذرد. دو دهه که در این زمان انسانیت پیشرفت کرده، تکنالوژی بهبود یافته، اطلاعات و رسانه ها به فراز و نشیب های بزرگ رسیده. دو دهه گذشت و من حالا پی برده ام که او یک هزاره بود. در آن زمان ما از این واژه هیچ شناختی نداشتیم. من چیزهایی متفاوتی نیز دربارهء او دانسته ام. چیزی خیلی متفاوت که او و مردمش توسط برخی عناصر از جامعهء ما مورد هدف قرار گرفته اند.
من با علی ماه قبل در دبی ملاقات کردم. او دیگر مثل گذشته ها بنظر نمیرسید. آن جرقه، آن انرژی، آن نشاط و علامات مخصوص [او] گم شده بود. او رنجیده و تلخ به نظر میرسید.
«به روی دست گرفتن اقدامات شدید» او به من میگفت. «مثل کشیدن دولت پاکستان به دادگاه عدلی بین المللی، به دلیل ناکامی وظیفه هایش بخاطر متوقف ساختن کشتار مردم بی گناه مردم هزاره و عدم پیگری قانونی عاملان.»
علی به هیچ وجه یک جوان خشین، تسهیل با کمک های خارجی نیست. او یک پاکستانی سی ساله است، با استعداد و تربیت یافته، فردی پرشور و روشنفکر که بجای کار کردن بسوی مفادات کشورش، به کشیدن این کشور به دادگاه عدلی بخاطر ناکامی انجام وظایف آن، فکر میکند. این فقط کشوری او نیست که او را ناکام ساخته. این ملت و جامعهء اوست که باعث ناکامی او شده.
«پیش از تحصن هزاره ها در کویته، اکثر پاکستانی ها در مورد وضعیت آنها [افکاری] دو جانبه ای داشتند، میهن پرستی گمراه و کور کورانه و عدم اطلاعات و علاقه ای خود شان نسبت به مردم هزاره.» من زخم عمیقی را در عقب تلخی های “علی” احساس کردم.
«پنجابی ها شبیه آمریکایی ها هستند. از قلب خوب اما در رابطه به جهان نادان هستند. هنگامیکه از درد و رنج [مردم] آگاه شوند به بیرون میریزند. اما “دولت عمیقاکوشش می کند تا مردم نادان باقی بماند. من دروغ خواهم گفت اگر بگویم همچنان وطن پرست هستم که چهار – پنج سال قبل بودم. این بی تفاوتی دولت و مردم [باعث] تضعیف و کاهش روحیه است. قیمت میهن پرستی من بیش از اندازه بلند بود. حالا افراد بسیاری به قتل رسیدند هنگامی که پاکستان دور نگاه میکرد (چشم پوشیده بود).»
ظلم و ستم علیه هزاره ها تازه نیست. این مسئله سابقهء صد و پنجاه ساله دارد. الساندرو مونسوتی در کتابش [که در سال ۲۰۰۳ به چاپ رسید] این موضوع را به تجاوز دسته جمعی ۳۳ سرباز افغان بر همسر یک رهبر هزاره در سال هجده نود و دو (۱۸۹۲) در ارزگان نسبت میدهد. مردم(هزاره ها) علیه جنایت و جرم ایستادگی کردند و [اما] در مقابل، حاکمان آن زمان علیه این مردم “جهاد” اعلان کردند. این اعلامیه قادر به جمع آوری بیش از چهل هزار افغان علیه هزاره ها شد و به راحتی آنها (هزاره ها) را از شهر بیرون راندند.
جامعه هزاره در پاکستان تا اواخر سال ۹۰ از زندگی نسبتا آرام برخوردار بودند. جامعه ای آنها نامهای قابل توجهی را در اقشار مختلف پاکستان ایجاد کردند. از دریافت نمودن [جایزهء] حلالِ جرأت توسط جنرال موسی خان تا سایره بتول یکی از اولین خلابان زن در نیروی فضایی پاکستان، از روح الله نیکپا گیرندهء مدال برونز در المپیک پکن [و لندن در افغانستان]، تا آغا عباس صاحب “آب میوه آغا” در کراچی،
مردم هزاره حضور شان را در پاکستان به اثبات رسانده اند. آغا عباس و پسرش آغا غلام علی هردو در کراچی در سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۷ به ترتیب کشته شدند.
«تا چه اندازه نسل کشی به تو منحیث یک فرد تأثیر گذاشته؟» من از سلیم پرسیدم، یک هزاره که از یکی دانشگاه های معتبر کراچی در رشتهء تجارت فارغ التحصیل شده و اکنون یک فعال است.
«من به این نتیجه رسیده ام که هیچ یکی اینجا نیست تا با ما کمک کند و [ما باید] خود مان مسائل را در دست خود گرفته و با قربانیان کمک کنیم. من شغلی انتخاب کرده ام و حالا آنرا برای کمک کردن با قربانیان اختصاص داده ام. من وقتی در بستر مرگ قرار بیگرم میخواهم از خود راضی باشم که هر چه از توانم بر می آمد کردم تا با نیازمندان کمک کرده باشم و در رقابت موشها مشغول نبوده ام.»
این واژه های قوی بود که در بدنم لرزه انداخت. او همچنان مرا فهماند که او از هزاره بودنش شرم نیست، بلکه به آن افتخار داشت.
«در حال حاضر درک ما از هویت [ما] قویتر است چون ما صبر و استقامت مان را در مقابل خشونت شدید نشان دادیم. این همه راهزاره ها باهم به ارمغان آوردند.»
«من میخواهم کشور (پاکستان) برای بهبودیابی تغییر کند،» پسر بیست و دو ساله [بنام عمر] نظرش را گفت. «امام من امیدی کم دارم که با ستون فقرات شکستهء نیروهای سیاسی و پراکسیء جهاد، این اتفاق بیافتد. اما ما هیچ وقت نمیدانیم، آنجا شاید در آخر تونل روشنیی باشد، چنانچه آن وقت که هشتاد شش جسد [هزاره] مدت سه روز به خاک سپرده نشدند، و همهء ملت از خواب بیدار شدند.»
او اشتباه نمیگوید. آنجا امیدی میتواند برای شان در پاکستان باشد اما شانسهای آن خیلی کم است. تظاهرات آخر [علیه نسل کشی هزاره ها] نشان داد که مردم هنگامی حقیقت را بدانند پروا نمیکنند – اما در شرایط قابل توجه کنونی اقدامات علیه لشکر جهنگوی، هیچ کاری از پیش نخواهد برد و به آن امید نمیرود چون “عدم وجود شواهد کافیست” چنانچه دادگاه عالی نیز این مسئه را اذعان می کند.
حالا دولت بلوچستان اخراج گردیده است و قدرت پولیس به نیروی “ایف سی” شیبه نظامی داده شده. ایف سی چند ماه قبل نیز قدرت را بدست داشت. [اما] کشتار بدون وقفه ادامه داشت. بسیار قتلها در نزدیکی چک پوست ایف سی صورت گرفته است.
در حالیکه من شخصا تخت الشعاعء بیداری ملت برای همکاری و هبستگی با جامعهء هزاره شده ام، امامی ترسم که این حرکت هم، مسئله را خیلی تغییر نمی دهد. ما پاکستانی ها انتظارات بزرگ و حافظه های کوچک داریم. بطور مثال؛انحرافهای مثل راهپیمایی های دراز (راهپیمایی ملاهای پاکستان برای “ریشه کن ساختن فساد در پاکستان”) باعث شد تا ما از یاد ببریم که چند هفته قبل هم به خیابان ها ریخته بودیم. با همه ی اینها؛ باید گفت که فقط یک روز بعد از انفجار [در علمدار رود] ملک اسحاق (رهبر لشکر جهنگوی) یک گیردهمایی در کراچی برگزار کرد. او گفت، «من از سخنرانی لذت نمیبرم. شما همه میدانید من از چه بیشتر لذتت میبرم.» و مردم حاضر از آن استقبال کردند.