نقد و تحلیل سید گرایی در افغانستان

1669 4


تذکر :مقاله‌ای حاضر، دست نوشته‌ای است که هرچند، از جهت شان صدور مربوط به دهه‌ای پنجاه شمسی و در اوج تنش، میان آیت‌الله سید سرور واعظ، بعنوان مدافع سرسخت برتری سادات، و استاد اسماعیل مبلغ، به عنوان مخالف سرسخت برتری جویـی سادات، به رشته‌ای تحریر درآمده، و منتسب به آقای مبلغ می‌باشد. از آن جهت که موضوع فوق، در کش و قوس زمان، هر از گاهی با شدت و ضعف، عرض اندام می‌کند، و متاسفانه در افغانستان، هنوز هم یکی از مسایل مورد جدال میان سادات و هزاره‌ها می‌باشد، حیفم آمد که نسل امروز ما، از این اثر ارزشمند، نقادانه و تحقیقی بی اطلاع بمانند. {عبداللهی لومان}

نقد و تحلیل سید گرایی در افغانستان

در خلال ده سال اخیر مسئله‏‏اى که مى‏توان آن را مسئله تفوق‏طلبى سادات نامید در مجالس و محافل روشنفکران و روحانیان هزاره وسید، همواره مطرح بوده است. روحانیان آگاه و روشنفکران با احساس هزاره در پرتو اندیشه‏هاى والاى برادرى و برابرى اسلامى و تأیید مقتضیات دوران کنونى جهان که از هرگوشه‏اش آواز دلنواز مساوات و عدالت بگوش مى‏رسد اندک اندک از برابرى ملیت خود با قبیله سادات سخن گفتند و بعضى از آنها عملا از بوسیدن دست سادات خوددارى نمودند. از آنجا که صاحبان امتیاز به آسانى از امتیازات خود دست بر نمى‏دارند گفتگو از تفوق‏‏طلبى سادات و امتناع از دستبوسى خشم و کینه بیجاى بدخواهان سید را برانگیخت از اینرو گروهى از آنها دورهم نشستند و به منظور انحراف اذهان از واقعیت موجود به یک صدا و به اتفاق آراء فیصله کردند که همه روحانیان آگاه‏ و روشنفکران با درد هزاره را در جامعه به عنوان نژادپرست و کافر معرفى کنند و همه جا پروپاگند کنند که هزارها (حزب مغولى) تشکیل داده‏اند. از آن پس دستگاه تبلیغاتى سیدگرایان حتى لحظه‏اى از وارد کردن دو اتهام مذکور باز نایستاده و در این اواخر تبلیغات مسموم کننده آنها کسب شدت کرده است. در این میان دو اتهام مغول گرایى و کفر کمونیستى که به وسیله دارودسته معلوم الحال اشاعه مى‏یابد تهمت نخستین خطرناکتر و زیان آورتر است. زیرا تهمت کفر هرچند موقعیت اجتماعى بعضى از جوانان را به مخاطره مى‏اندازد ولى عجالتا زیانهاى سیاسى در پى ‏ندارد. اما تهمت نخستین، داراى خطرهاى نابود کننده است. زیرا دولت به آسانى مى‏تواند روشنفکران هزاره را که از طرف بلندگویان سیدگرایى به مغول گرایى متهم مى‏شوند به جرم ‏نفاق‏ افکنى ملى به حبس، زجر، شکنجه و حتى مرگ محکوم کند. ملاحظه مى‏کنید که چگونه امتیازطلبان سادات با جان و حیات افراد بى‏گناه و معصوم بازى مى‏کنند. لازم است در همین‏جا در رد و تکذیب اقاویل نابخردانه آنان بگوییم که روشنفکران مترقى و مسلمان هزاره که هم در سطح ملى و هم در رابطه با سادات هواخواه برادرى و برابرى کامل هستند نظریه نژادپرستى را خواه در سیماى عربى آن و خواه در چهره مغولى آن و خواه در قالب آریایى آن قاطعانه محکوم مى‏کنند. براى ایشان تفاوت نمى‏کند که این آواز ناخجسته از کدام حلقوم بیرون مى‏شود. نژادپرستى را نمى‏توان با سلاح زنگ زده نژادپرستى کوبید. این آرمانهاى والا و ارجمند انسانى برادرى و برابرى است که آن را از سطح گیتى محو و نابودمى کند. مسئولیت طرح احساساتى مسئله سادات را نمى‏توان بطور یک جانبه به گردن سیدگرایان سید انداخت و جوانان هزاره را کاملا تبرئه کرد. از اینرو براى بیان تمام حقیقت باید گفت که برخى از جوانان احساساتى هزاره بجاى آنکه مسئله را به دور از هرگونه تنگ نظرى براى رسیدن به یک راه معقول، مورد برسى قرار دهند، شیوه توهین و تحقیر سادات را در پیش گرفتند و بدین ترتیب کینه و دشمنى آنان را تحریک کردند. طرح احساساتى تفوق‏طلبى سادات و موضعگیرى متعصبانه سیدگرایان در قبال آن نزدیک است که فضاى دوستى دیرینه هزاره‏ها و سادات را تیره سازد و رفته رفته به سوءتفاهم منجر شود. لذا ما با درک اهمیت تأثیر مسئله بر حیات اجتماعى هزاره‏ها و سادات در این مقاله مى‏کوشیم که موضوع را بر اساس احکام آئین مقدس اسلام و جامعه‏شناسى علمى تجزیه و تحلیل کنیم و راه حل منطقى و دینى آن را خاطرنشان سازیم و اکیدا از همه روشنفکران و مخصوصا روحانیان با درد و جوانان آگاه سادات تقاضا مى‏کنیم که این مقاله را عمیقا بخوانند و پس از مطالعه دقیق و کامل آن، ابراز نظر نمایند.

سادات قبیله است:

سادات یک گروه اجتماعى را در میان هزاره تشکیل مى‏دهند. از نظر جامعه‏شناسى علمى گروههاى اجتماعى عبارتند از طایفه، قبیله، ملیت و ملت.

در اینجا این سئوال پیش مى‏آید که گروه اجتماعى سادات در کدام مقوله اجتماعى سابق‏الذکر شامل مى‏شود و به عبارت[۱] دیگر سادات مصداق کدام یکى مقولات اجتماعى است؟ تحقیق این مسئله ایجاب مى‏کند که مقولات سابق‏الذکر را به زبان ساده تعریف کنیم و آنگاه نام علمى گروه اجتماعى سادات را مشخص و معین نمائیم:

الف – طایفه: عبارت است از اتحاد چند خانواده بر اساس روابط همخونى و خویشاوندى.

ب – قبیله: عبارت است از اجتماع چند طایفه همخون و خویشاوند.

ج – ملیّت: جماعتى است که داراى سرزمین، رابطه اقتصادى، زبان و فرهنگ مشترک مى‏باشند. در ملیّت عضو پیوند همخونى طایفه‏اى و قبیله‏اى اهمیت خود را از دست مى‏دهد.

د- ملّت: عبارت است از اجتماع افراد بیشمارى که در یک سرزمین مشترک بسرمى‏برند و داراى زبان مشترک، اقتصاد استوار مشترک و فرهنگ مشترک هستند. تفاوت میان ملیّت و ملّت بسیار دقیق است و براى افاده مقصود در اینجا همین گفتار موجز کافى است.

چون واقعیت عینى بین گروه اجتماعى سادات را در کشور و خاصه در میان هزاره‏ها بر اساس تعریفات فوق مورد بررسى قرار مى‏دهیم واضحا مى‏بینیم که گروه اجتماعى سادات نه از گروه اجتماعى ملیّت است و نه ملّت. زیرا این گروه فاقد عنصر سازنده ملیّت و ملّت که عبارتند از سرزمین و اقتصاد مشترک، مى‏باشد. سادات در میان ملیتهاى گوناگون کشور زندگى مى‏کنند و از لحاظ اتنیک قومیت جزء هیچکدام آنها نیستند و بلکه گروه مشخص را تشکیل مى‏دهند. پس وقتى که مقوله ملیّت و ملّت بر آنان صادق نباشد مسلما آنها قبیله را تشکیل مى‏دهند و ساخت اجتماعى‏شان کاملا ساخت قبیله‏اى است زیرا گروه‏اجتماعى سادات از طوایف همخون و خویشاوند تشکیل یافته است. نسبت همخونی آنها پس از طی مراحل تسلسلی به قبیلۀ بنی‌هاشم مى‏رسد. اگر آنان را از زاویه روانشناسى اجتماعى بنگریم همه خـصوصیات روانى قبیله را در وجود اجـتماعى‏شان درک مى‏کنیم. در ساخت اجتماعى قبیله، افراد، معمولا با اعضاى مؤنث قبیله خود ازدواج مى‏کنند و به بیگانگان یعنى افراد خارج از قبیله خود دختر نمى‏دهند ولى از قبیله دیگر و بیگانگان در صورت امکان دختر مى‏گیرند زیرا نسب در میان قبایل پدرشاهى از طرف پدر تعیین مى‏شود و قبیله نمى‏خواهد که نسب خود را با خون پدرى دیگران از دست بدهد. از این‏رو، براى حفظ نسب طایفه‏اى قبیله خود دختر نمى‏دهند ولى دختر مى‏گیرند. این نمود روانى در میان سادات بقوت خود باقى است. معمولا در میان خود ازدواج مى‏کنند و کمتر از دیگران دختر مى‏گیرند و اگر احیانا به عامى دختر دادند فرزندى که از او زاده مى‏شود سید نیست و به این افتخار هرگز نایل نمى‏شود. ساداتى که در میان قزلباشها بسر مى‏برند معمولا به آنها دختر مى‏دهند زیرا قزلباشها همواره شهرنشین بوده‏اند و حیاط و زندگى شهرى احساس قبیله‏اى را نازکتر و سبکتر مى‏سازد. از این رو، سادات آنها نیز داراى احساس بسیار رقیق قبیله‏اى هستند. ازآنجاکه در سالهاى اخیر شعور شهرنشینى آنان عمیق گشته است، پیوند قبیله‏اى را با سادات هزاره بکلى گسسته‏اند.

دیگر از خصوصیات روانى قبیله اینست که افراد آن به منشأ آبایى خود مى‏نازند و افتخار مى‏کنند و در مجموع خود را نسبت به مردمان و قبایل دیگر برتر و بهتر مى‏شمارند. همین اندیشه باطل، فضیلت و تفوق قبیله‏اى باعث گشت که قبایل یونان باستان براى خود منشأ خدایى قایل شوند و هر قبیله، خویشتن را به یکى از خدایان و ارباب انواع نسبت دهند. همین‏طور قبایل عرب در زمان جاهلیت فوق‏العاده به منشأ اجدادى خود افتخار مى‏کردند و هر قبیله، خود را قبیله برتر و عالیتر مى‏دانست.

سیدگرایان نیز خود را در مقام رفیع‏تر قرار مى‏دهند و در اثر انتساب به رهبر بزرگوار اسلام منشأ مافوق بشرى و الهى برای خود قایل هستند.

خصوصیات سوم صورت‏بندى اجتماعى قبیله اینست که از دیدگاه قبیله یک فرد منسوب به او هر اندازه فاسد و شریر و بدکاره باشد نسبت به فرد دیگر از قبیله بیگانه هر قدر که صالح و نیکوکار باشد، بهتر است. این ویژگى در میان[۲] سیدگرایان با کمال قوت خود موجوداست. مثلا از نظر آنها یک سید فاسد و فاسق از یک هزاره خداشناس و نیکوکار رجحان دارد. مکررا دیده شده که یک سید به اصطلاح روحانى و ملا که از نظرش ریش‏تراش، فاسق است وقتى که با یک سید ریش‏تراش روبرو شود بى‏محابا به رسم احترام دست یکدیگر را مى‏بوسند، حال آنکه همان سید عالم دست عالم و ملاى هزاره را به رسم احترام متقابل نمى‏بوسد. آنان براى تبرئه خود حدیث مجهول “الصالحون لله و الطالحون لى” را ورد زبان عام و خاص ساخته‏اند و بدین وسیله حتى فساق و فجار خود را مورد احترام “عام” مى‏گردانند.

اینک هر یک از خصوصیات سابق‏الذکر را به کمک معیار اسلام مى‏سنجیم تا ثابت شود که این خصوصیات ناپسند چه اندازه با روح قوانین اسلام ناسازگار است.

منشأ انسان:

بنابر آئین مقدس اسلام خداوند همه انسانها را از ماده واحده آفریده و در اینجا خون آسمانى و خون عادى وجود ندارد. آیات بسیارى در قرآن کریم به بیان این مطلب اختصاص داده شده است و ما به عنوان نمونه برخى از آنها را نقل مى‏کنیم: “مگر شما را از آب بى‏مقدار نیافریدیم و سپس آنرا تا مدت معین در قرارگاهى محکم جا دادیم و مقدر کردیم و قدرتمند نیکو هستیم.”[۱]

“خداوند شما را از خاک و سپس از نطفه آفرید و سپس شما را جفت جفت گردانید”[۲]

در آیات شریفه مذکور مى‏خوانید که خداوند همه افراد انسان را بدون استثناء نژاد،قوم، ملیت و ملت از آب و خاک پدید آورده است. از این آیات وحدت اصل و پیدایش انسان ثابت مى‏شود.

تمام افراد آدم از خاکند و تمام افراد – هر که باشد خواه سید خواه هزاره – از آب بى‏ارزش است. پیامبر بزرگوار اسلام این (مسئله) را در احادیث خود مکرر مى‏نمود:

“شما فرزندان آدمید و آدم از خاک بود.” تا بیشتر در مشاعر و دلها مستقر گردد.[۳]

از نظر اسلام نژاد و قبیله برتر و بهتر از دیگران وجود ندارد. زیرا همه از یکتن پدید آمده‏اند: “اى مردم از خداى خود پرهیزکارى کنید آنکه شما را از یکتن آفرید و جفت او را نیز از همان عنصر آفرید و از آن دو، مردان و زنان زیاد گسترانید.”

قرآن مقدس[۴] با بیان وحدت اصل و ریشه انسان و ارجاع آن به آب بى‏ارزش و خاک و پدر واحد، تمام مدعیات باطل قییله‏ها و نژادها را در مورد انتساب کذایى و ادعایى آنان به ارباب انواع و یا منشأ الهى متجسم در پیامبر و امام، قاطعانه رد کرده است. بنابراین دعواى برترى قبیله و قوم سادات چون بر اساس دستور قرآن مورد توجه قرار گیرد پوچ و بى‏معنى است.

شالوده فضیلت:

اساس تهداب برترى در آئین اسلام، تقوى و پرهیزگارى است نه نژاداصیل و قبیله ممتاز و ملت برتر. همه برترى‏ها و تفوق طلبیها چه به نام نژاد باشد و چه در زیر (عنوان) قبیله و ملیت و ملت موهومند، خداوند فرموده است: اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را جماعتها و قبیله‏ها قرار دادیم تا همه یکدیگر را بشناسید (‌‌‍ز‌یرا) گرامى‏ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شما است.[۵]

بنابراین، قبیله‏ها، ملیت‏ها، و ملت‏ها نه براى تفاخر بر یکدیگر بلکه براى شناسایى و الفت مى‏باشند و همه نزد خدا مساوى بوده و جز به پرهیزگارى برترى نیست. پس اگر مفاد آیه را در این مورد خاص تطبیق کنیم این معنى به دست مى‏آید که سید متقى با هزاره پرهیزگار برابر است و سیادت هیچ تأثیر در این فضیلت ندارد. و عامل فضیلت، تقوى است. در هر که باشد خواه در سید و خواه در هزاره و چه در تاجیک و چه در پشتون، امام علیه السلام به عنوان مفسر قرآن مفاد آیه را کاملا روشن کرد، آنجا که گفت: “بهشت از آن مطیعان است ولو برده سیاه باشد و دوزخ مال فاسقان است اگر چه سید قریشى باشد”.

رجحان نابجا:

اسلام بر مبناى (دستورهای) سابق‏الذکر از اینکه کسى فرد قبیله خود را بر فرد قبیله دیگر رجحان دهد به شدت بیزار است و این تصور را نشانه تعیین کننده “عصبیت” دانسته است.

امام صادق علیه السلام فرموده: “کسى که تعصب کند یا دیگرى را به نفع خود به تعصب وادار نماید ریسمان ایمان از گردن او افتاده است”.[۶] یعنى فاقد ایمان است.

از امام زین‏العابدین علیه السلام پرسیدند از معنى “عصبیت”، فرمود: “عصبیتى که صاحب خود را تبهکار مى‏گرداند آنست که مرد شریر قوم خود را از نیکوکار قوم دیگر بهتر بداند. عصبیت این نیست که انسان قوم خود را دوست بدارد ولى عصبیت آنست که قوم خویش را بر ستمگرى بر دیگران یارى کند”.[۷]

از این بیان معصوم علیه‏السلام نکات زیر بدست مى‏آید:

۱- تعصب و امر به تعصب ایمان راسلب مى‏کند.

۲- تعصب عباتست از رجحان دادن فرد شریر قوم خود بر فرد شایسته و نیکوکار قوم بیگانه. پس کسی که داراى چنین اندیشه باشد نظر به حکم اول مؤمن نیست.

۳- قوم دوستى عصبیت نیست.

۴- اعانت و کمک به قوم در ستمکارى از عصبیت است و کسى که چنین کند مؤمن نیست.

حالا اگر سیدى بیاید و بگوید که فلان سید فاسق از فلان هزاره صالح بهتراست ریسمان ایمان از گردنش مى‏افتد. همچنان اگر هزاره‏اى ادعا کند که فلان فرد نابکار هزاره از فلان سید نیکوکار و انساندوست برتر است ایمانش زایل مى‏شود.

سیدگرایان طورى عادت کرده‏اند که وقتى هزاره‏اى در حضورشان بگوید که ملت هزاره بیچاره است فوراً او را به جرم قوم دوستى محکوم مى‏کنند و فریاد مى‏کشد که این مرد متعصب و قوم دوست است. گویا از گفتار امام بى‏خبرند که قوم دوستى جرم نیست خاصه اگر آن قوم مظلوم باشد. ولى وادار کردن قوم به ستمگرى جرم و عصبیت است. در اینجا انصاف دهند که هیچ هزاره‏اى مردم خود را به ستمگرى دستور نمى‏دهد زیرا ستمکش نمى‏تواند ستمگر باشد.

افتخار به حسب و نسب

در ذم افتخار به حسب و نسب از اولیاى گرامى اسلام آنقدر روایات، بجاى مانده که جمع‏آورى آنها تألیف کتابى را ایجاب مى‏کند و ما از مجموع آنها، دو یا سه روایت را در اینجا نقل مى‏کنیم:

۱- عقبه بن بشیر اسدى روایت کرد که من به ابوجعفر علیه‏السلام گفتم که من در میان قوم خود داراى حسب بزرگ مى‏باشم. امام گفت به وسیله حسب خود بر ما منّت مگذار زیرا کسى را که مردم پست مى‏شمردند خداوند او را به وسیله ایمان بلند کرد چون مؤمن و کسى راکه مردم شریف مى‏پنداشتند اگر کافر بود خداوند او را به وسیله کفر پست کرد پس کسى را بر کسى جز به تقوى برترى نیست.[۸]

۲- شخصى در نزد پیامبر بزرگ اظهار داشت: یا رسول‏الله من فلان ابن فلان هستم و نُه پشت خود را بر شمرد رسول خدا- درود فراوان به روان پاکش باد- فرمود: اماتو هم دهم آنان هستى که در آتش قرار مى‏گیرى.[۹]

۳- رهبر طبقات محروم على علیه السلام فرمود: “پسر آدم را چه به فخر و نازیدن که اول او منى و آخر او مردار بدبو است، نمى‏تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خویش دفع مى‏تواند.”[۱۰]

خلاصه گفتار فوق:

۱- برترى به ایمان و تقوى وابسته است نه به حسب و نسب.

۲- جایگاه کسى که به حسب و نسب افتخار کند در آتش است.

۳- آغاز و انجام همه بدون استثنا منى و مردار بدبو است، حال کسى بیاید و براى آنکه مشمول گفتار على علیه السلام قرار نگیرد و خود را از آدم بودن که آغازش منى و پایانش جسم مردار بدبو است، استثنا کند و مافوق آدم بداند تا مجوزى براى تفاخر به حسب و نسب خود پیدا نماید ما را یاراى بحث و تبادل نظر و ایجاد تفاهم با او نیست، زیرا ما اولاد آدمیم و مى‏خواهیم با آدمیان در رابطه باشیم نه با فرشتگان، که دست به ساحت قدسى‏شان نمى‏رسد.

بنابراین، کسى که به حسب و نسب خود فخر و مباهات مى‏کند خواه این حسب و نسب را بزعم خود به قبیله بنى‌هاشم (مربوط) بداند و یا به نژاد مغولى هر دو در آتش قرار دارند و در نظر عقل و دین محکومند.

نتبجه: از بحث ما تا اینجا نتیجه‏اى که بدست مى‏آید این است که:

•ادعاى برترى قبیله‏اى و نژادى،

•تعصب قبیله‏اى و نژادى

•سرانجام افتخار به حسب و نسب،

همه نقطه مقابل اسلام قرار دارند، عامل برترى در پیشگاه خدا تقوى و پرهیزکارى است، نه: قبیله اصیل و نژادبرتر که در آئین اسلام چیزى به نام اصالت قبیله‏اى و برترى نژادى داراى (ذره) حقیقت نیست.

عامل تفوق‏طلبى سیدگرایان

چنانچه گفتیم سادات در میان هزاره نفوذ و اعتبار فوق‏العاده‏اى را حایز هستند. ساحه نفوذ آنان تنها در امور مذهبى محدود نیست بلکه دامنه آن تا حوزه اجتماعى نیز کشیده شده است. فى المثل در دوره‏هاى گذشته شورى غالبا از هرده وکیل از هزاره‏جات ۵ تا ۶ آنها سید بوده‏اند. در ساحه اداره و ریاست امور مذهبى اگر چه طلاب و علماى دینى هزاره از لحاظ کمیت و کیفیت فوق العاده زیادند و از سادات بسیار کم زیرا نفوس هزاره بسیار و جمعیت سادات اندک است، مع ذلک مواضع حساس مذهبی به سادات اختصاص یافته است. نفوذ و اعتبار یک سید آخوند برابر است با صد و هزار بل دو هزار و میلیون ملاى هزاره، اکنون این سئوال از دیدگاه جامعه‏شناسى پیش مى‏آید که عامل این نفوذ و اعتبار چیست؟

علم‏الاجتماع، روى هم رفته پنج عامل را در نیل به حیثیت و اعتبار اجتماعى دخیل و مؤثر مى‏داند و آنها عبارتند از: ثروت، قدرت سیاسى، قدرت مذهبى، لیاقت و اهلیت در انجام اموراجتماعى و در جوامع قبیله‏اى “نسب” عامل تعیین کننده نفوذ و اعتبار بوده است.

اینک این عوامل را یک یک در زیر، تحلیل و تشریح مى‏کنیم تا دیده شود که در نفوذ اجتماعى سادات کدام عامل نقش تعیین کننده دارد.

الف – در جامعه‏هاى طبقاتى ثروت مادى مهمترین عامل اعتبار اجتماعى است. ثروت در سه چهره تبارز مى‏کند. در چهره ملاک بزرگ، در چهره بورژواى صنعتى که مالک کارگاه صنعتى است و باالاخره در چهره تاجران و سوداگران کلان. در اینجا درباره رباخوران و پولدارانى که سرمایه نقدى را در جهت معاملات پولى سودآور بکار مى‏اندازند نمى‏توان توجه کرد زیرا آنان معمولا در پنهانى بدین کار مى‏پردازند، و از سوى دیگر منفورند و در اثر این دو امر داراى حیثیت اجتماعى نیستند. در میان سادات هزاره شماره ملاک و بورژوا و تاجر شاید از شمار انگشتان تجاوز نکند و اکثریت آنان نه زمیندار بزرگ‏اند و نه سرمایه دار و پولدار و در عین حال دهقان و کارگر هم نیستند. پس چه هستند؟ اکثریت، تنبل و تن آسا که از راه «استثمار» هزاره‏ها امرار معیشت مى‏کنند. با وجود این داراى نفوذ و اعتبار عظیم مى‏باشند. اندکى تأمل در آن واقعیت نشان مى‏دهد که ثروت با همه اشکالش علت نفوذ آنان نیست.

ب – از زرمندى که بگذریم زورمندى بویژه در قالب سیاسى آن در جامعه نفوذ نامحدودى براى صاحب خود تأمین مى‏کند. واقعیت اجتماعى سادات هزاره به یک نظر ثابت مى‏نمایند که اکثریت قاطع آنان داراى قدرت سیاسى نیستند حال آنکه اقلیت همان اکثریت بشمول معدودى از آنها که گهگاهى قدرت سیاسى به دست آورده‏اند از حیثیت اجتماعى برخورداراند. فى المثل، فرد سید چه قبل از وکالت و چه بعد از آن معتبر است.

ج – لیاقت و اهلیت در انجام و اداره امورنیز به نوبت خود در کسب حیثیت و اعتبار در میان جامعه تأثیر بسزا دارد. امور مورد نیاز که تنظیم و اجراى آن مستلزم وجود اشخاص شایسته و بایسته است از یک جامعه تا جامعه دیگر تفاوت مى‏پذیرد.در جامعه مورد بحث ما یعنى جامعه هزاره بعلت خصلت عمیق مذهبى خود آنچه ملاک لیاقت و اهلیت محسوب مى‏شود عبارت است از اداره و اجراى امورمذهبى. و امورمذهبى بدو ناحیه متمایز و انقسام مى‏یابد. یکى تعلیم علوم دینى و دانشهاى معاون آن از قبیل: ادبیات عرب و منطق و فلسفه و دیگرى اجراى سخنرانیهاى مذهبى. از اینرو فرد شایسته و بایسته در دو چهره عالم (مدرس) و نانطق (سخنور) تبارز مى‏کند. و این دو چهره در جامعه مورد بحث از حیثیت و مقام ارجمند برخوردارند. و در آنجا به جز توانایى در تدریس علوم دینى و سخنورى مذهبى هنوز معیارهاى دیگر اهلیت و لیاقت خریدار ندارند. وقتى که این عامل اهلیت و لیاقت را در زمینه نفوذ و اعتبار سادات هزاره مورد بررسى قرار مى‏دهیم واضحا مى‏بینیم که علاوه بر سیدهاى عالم و سخنور که احترام مى‏شوند همه آنان داراى نفوذ و اعتبار هستند. حال آنکه این “همه” منهاى “علما” و “ناطقان” شان، فاقد اهلیت مذکور مى‏باشند. مکررا افراد بیسواد و زبان بسته آنان به عنوان وکیل! در “شوراى ملى” مقرر شده‏اند و این نیز دلیلى است براینکه نفوذ و اعتبارشان به لیاقت و اهلیت در “تدریس” و “نطاقى” مربوط نیست.

د – قدرت مذهبى در جوامع دیندار، مباشران امور دینى را نفوذ و اعتبار فراوان داده است. در ادیان برهمنى، بودایى،(۶) مسیحى، زردشتى، کاهنان، پاپها و موبدان به بهانه تنظیم امور دینى حیثیت نامحدودى براى خود تأمین کرده‏اند. مباشران اموردینى معمولا آگاهى به علوم دینى را وسیله آقایى خویش قرار مى‏دهند. و دانشمندى را ابراز کسب جاه و ریاست مى‏سازند و این عمل را دین مقدس‏اسلام یک عمل نکوهیده معرفى کرده است. با آنکه اولیاى گرامى اسلام ضمن روایات بسیار تحصیل علم را به مسلمین توصیه کرده‏اند و افراد عالم را مورد تکریم و احترام قرار داده‏اند ولى به کسانیکه علم را به منظور ریاست‏طلبى و درهم شکستن شخصیت دیگران فرامى گیرند اعلام خطر نموده‏اند. چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود:

“کسى‏ که تحصیل علم مى‏کند براى آنکه به مردان عالم فخرفروشى نماید یا به جنگ بیسوادان برود و آنان را شکست دهد یا آنکه به وسیله علم، مردم را بخود متوجه کند و بگوید من آقاى شما هستم جایگاه چنین انسانى در آتش خواهد بود”.[۱۱]

آگاهى به امور دینى و اداره آن نفوذ و حیثیت و آبروى فراوان به ملایان بخشیده است و چنانچه دیدیم سوءاستفاده از این آگاهى در جهت تأمین ریاست و آقایى از نگاه اسلام مردود است. همه سادات هزاره داراى نفوذ و اعتباراند حال آنکه اکثریت آنان عالم دین نیستند. پس تا اینجا معلوم گشت که در زمینه حیثیت و اعتبار اجتماعى سادات هیچ یک از عوامل سابق الذکر دخیل نیستند. اگر چه در این یا آن نفر معین این یا آن عامل ظاهرا عامل نفوذ و اعتبار مى‏نماید. اما در واقع عامل تعیین کننده چیز دیگر است. و عوامل مذکور فقط در تحکیم و گسترش آن تأثیر دارند. اکنون ببینیم آن عامل تعیین کننده چیست؟ مراجعه به تاریخ اسلام به این موضوع روشنى مى‏اندازد.

ته مانده عرب‏گرایى (عربیسیم) (آئین پاک اسلام مبشر برادرى و برابرى است.)

پیشواى انقلابى ما حضرت محمد صلى‌الله علیه ‏و آله و امامان بزرگوار ما علیهم السلام مجریان قاطع برادرى و برابرى در میان مردم بودند و کوچکترین انحراف از آن اصول والاى انسانى را جایز نمى‏دانستند. شعار اسلام برادرى و اخوت بود و رهبر اسلام همواره در میان یاران وفادار خود پیمان برادرى (عقداخوت) را برقرار مى‏کرد. تا بیش از پیش مسلمانان را به اهمیت آن متوجه سازد. دیرى نپایید که با روى کار آمدن امویان و عباسیان در عرصه اجتماع و سیاست آیین برادرى و برابرى منسوخ گشت و رسم نابرابرى دوره جاهلیت از گریبان سیاست تبعیض (نژادى) دربارهاى غاصب اموى و عباسى سر بیرون آورد و کالاى باطل تبعیض بنامهاى «عرب» و «عجم» رونق یافت. و بدین ترتیب ایدئولوژى عرب گرایى (اصالت عرب = عربیسم) که یادگار دوره جاهلیت است و در اوائل ظهوراسلام از (رونق) افتاده بود بار دیگر احیاء گردید. بر مبناى این اندیشه تبلیغ می شد که عرب بر تمام ملل مسلمان و غیر مسلمان برترى دارد. عربهایى که در زیر تأثیر تبلیغات عرب گرایى اشراف و طبقات حاکمه خود قرار داشتند خود را بالاتر از دیگران مى‏پنداشتند و بخصوص بر ملتهاى مسلمان غیرعرب مباهات مى‏کردند و آنان را «موالى» مى‏خواندند. عربها از اقتدار در نماز به موالى اکراه داشتند و اگر هم پشت سر آنان نماز مى‏خواندند مى‏گفتند براى فروتنى نسبت به خدا چنین مى‏کنیم. نافع بن جبیر شافعى از تابعان نامى، همین که جنازه‏اى را مى‏دید مى‏پرسید کى بود؟ اگر مى‏گفتند: از قریش بود، مى‏گفت: افسوس هموطنم مرد؛ اما اگر مى‏گفت: از غیرعرب (موالى) بود با خونسردى مى‏گفت: کالاى خدا است مى‏خواهد، مى‏برد، مى‏خواهد، مى‏گذارد. عربها مى‏گفتند: سه چیز نماز را درهم مى‏شکند، سگ، الاغ و موالى،… عرب خود را “آقا” مى‏دانست و معتقد بود که او براى آقایى و دیگران براى بندگى خــلق شده‏اند.[۱۲] برترى‏جویى عربها به تدریج کینه و نفرت شدیدى را در دلهاى مسلمانان غیرعرب که هر دم با تحقیر و توهین آنها روبرو مى‏شدند، ایجاد کرد. و از زمان مأمون و پس از آن “شعوبیان” آشکارا به بدگویى از عرب پرداختند. پیدایش “شعوبیان” از میان ملل مسلمان غیرعرب، عکس‏العمل اجتماعى عرب گرایى بود. شعوبیان همه مردم را از عرب و عجم یکسان مى‏دانستند. از آنرو آنانرا “اهل‏التسویه” (برابرى‏خواهان) مى‏خواندند. آنها مى‏گفتند: پیغمبر اسلام مى‏فرماید: مسلمانان برادر و برابرند، همه دست یکدیگرند، باید با هم برابر باشند و نیز در خطبه حجه‏‏الوداع فرمود: “هیچ عربى جز از راه پرهیزکارى بر غیرعرب برترى ندارد و در قرآن است که پرهیزکارترین شما گرامى‏ترین شما نزد خداوند است. در فضاى تیره و تاریک و پرهیاهوى نژادپرستى و مقابله و مبارزه با آن غالبا چنان اتفاق افتاده که استدلال و برهان رنگ باخته است. از اینرو، در عرصه پیکار فکرى در میان اندیشه اصالت عرب و نظر برابرى‏خواهان غیرعرب کار به بدگویى و توهین منجر شد و این بدگویى‏ها موضوع نگارش کتاب گردید. چنانکه برابرى‏خواهان، کتابهایى در ذکر بدیهاى عرب تألیف کردند و عربها نیز بر ضد شعوبیان کتاب مى‏نوشتند.[۱۳]

در میان فریادهاى زننده عرب گرایى که از حمایت و پشتیبانى طبقات حاکمه برخوردار بود، ناله‏هاى معصومانه برابرى بگوشها، نمى‏رسید. در عین حال‌هادیان واقعى اسلام یعنى امامان بزرگوار ما که حامى برابرى و برادرى اسلامى بودند با تحمل مشقات و رنجهاى فراوان به جوار پروردگار پیوستند و امام دوازده‏هم “عجل‏الله فرجه” از نظرها ناپدید گشت و سلسله امامت خاتمه یافت. از آن پس در میان شیعیان فرزندى از صلب ایدئولژى عرب گرایى تولد یافت که مى‏توان آنرا “سیدگرایى” یا “اصالت سید” نامید. این نوزاد پس از طى مراحل کودکى و جوانى در زمان معاصر به دوران پیرى خود رسیده است و روزگار معاصر همه افکارى را که بر برترى نژادى، اصالت قبیله و تفوق‏طلبى ملى بنا یافته‏اند به گورستان تاریخ دفن مى‏کند و نظریه “اصالت سید” نیز در زیر ضربات شکننده ایدئولوژى برابرى اسلام که دم به دم در دماغهاى خفته، بیدار مى‏شود نابود خواهد گشت. عامل نفوذ و اعتبار سادات هزاره همین اندیشه “سید گرایى” است که در پرتو سطور آینده چهره‏اش نمایان مى‏گردد. گفتیم سیدگرایى فرزند بلافصل عرب گرایى است و به مصداق:

پسر گر ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوان و مخوانش پسر

وجوه شباهت در میان پسر و پدر را بایجاز مورد بررسى قرار مى‏دهیم.

۱- اهمیت نسب

جرجى زیدان مى‏گوید: “ملتهاى قدیم اهمیت زیادى به نسب مى‏دادند چه اینکه بوسیله نسب مباهات کرده به مخالفان چیره مى‏شدند و از آنرو در حفظ نسب مى‏کوشیدند.

یونانیان نه تنها براى خود نسب‏نامه درست مى‏کردند بلکه براى خدایان خویش نسب‏نامه‌هایى داشتند و سرانجام بزرگان خود را به نژاد و نسب خدایان منتسب مى‏ساختند”.[۱۴]

عرب گرایى به اصالت نسبت، فوق‏العاده اهمیت قایل است چنانکه جرجى زیدان مى‏گوید: “تعصب در نسب میان اعراب به حد افراط بود. هر دسته از قوم خود خوبى و از اقوام دیگر بدى مى‏گفت و آن را تفاخر مى‏خواندند.”[۱۵]

پس از ظهور و گسترش اسلام بار دیگر تعصب به نسب عربى از گریبان امویان سر بیرون آورد.

“عربها در جاهلیت تعصب قومى داشتند و هر قبیله براى خود افتخاراتى داشت، اسلام آن تعصب‏ها را باطل کرد. همین که بنى‏امیه خلافت را به سلطنت مستبده تبدیل کرد مجددا تعصب عربى را تقویت نمود… و فقط مقید بودند که قریش را بر دیگران و خودشان را بر سایرین ترجیح دهند.”[۱۶]

در عرب‏گرایى یک قبیله به خاطر نسب شریف! خود بر قبیله دیگر برترى دارد و سیدگرایى اندیشه برترى نسب را از آن به ارث برده است و به جاى آنکه وارث زهد و تقوا و مبارزه در راه تحقق برابرى مى‏بود، انتساب به پیامبر را پایه عمده نفوذ و اعتبار خود ساخت و بر اساس آن سادات را گروه ممتاز و والا و مافوق انسانهاى عادى اعلام کرد و راه تفوق‏طلبى صدراسلامى را پیش گرفت و بلندپردازى در میان هزاره‏ها را بر اخوت دینى ترجیح داد.

کسى منکر انتساب آنان به خانواده پیامبر مقدس نیست و گواهى بر اثبات آن نمى‏خواهد و همان اشتهار را در تادیه «خمس» کافى مى‏داند ولى سوءاستفاده از این نسبت را بر مبناى هدایت آسمانى که در صفحات گذشته ذکرش رفت، مردود و محکوم مى‏شمارد. خرد و دین هر دو مى‏گویند که انتساب یک فرد به یک خانواده و یک پدر باعث شناسایى اوست نه برترى او.

۲- حفظ نسب

عرب گرایى به حفظ نژاد خود تا حد تعصب اصرار مى‏کرد و از اختلاط خون عربى با خون غیرعرب بوسیله ازدواج جدا خودارى مى‏نمود. در نظر عربگرایى کسى که پدر یا مادرش عرب نبود خوار محسوب مى‏شد و او را “مذرع” (دو رگه) مى‏نامیدند و فرزندان عربى که از مادرى، غیرعرب بدنیا مى‏آمدند “هجین” (نااصل) خوانده مى‏شدند، کم کم عربها نسبت به کنیززادگان تغییر عقیده دادند و نسب پدرى را مهم دانستند چنانکه شاعر عرب مى‏گوید: “مردى را که مادرش رومى یا سیاه یا عجم است بد ندانید، زیرا مادر ظرف موقت است و نژاد مربوط به تخمه پدر است”.[۱۷]

سیدگرایى نیز داراى همین خصلت است. بنابرآن سیدگرایان مى‏کوشند که على رغم فتاواى آیات عظام دختر خود را به عقد ازدواج شرعى هزاره در نیاورند و در این امر تا مرز انکار از احکام دین نیز گاهى پیش مى‏روند. چند سال قبل در نجف اشرف بحثى در این زمینه در میان طلاب سید و هزاره به عمل آمد سیدگرایان یعنى هواخواهان برترى نسب سیدى عربى از حکم شرعى انکار کردند. چون این خبر به یکى از مجتهدین بزرگ رسید فرمود: “آقایان تشریع مى‏کنند و گرنه چنین حکمى که دختر سید به عام روا نباشد در شرع شریف نیست”.

وقتى در میان بعضى از طلاب در یک مجلسى در کابل این مطلب مورد گفتگو قرار گرفت یکى از آقایان گفت: “اگر حکم جواز ازدواج دختر سید با هزاره در قرآن مى‏بود من آنرا آتش مى‏زدم”. در همین جا لازم است یادآورى کنیم که در کشورهاى دیگر اسلامى از قبیل: عراق، سوریه و ایران که سادات شان از نور دانش و بینش اسلام روشن هستند این تعصب در میان شان وجود ندارد حتى برخى از آیات عظام که سید مى‏باشند[۱۸] دختران خود را به ازدواج افراد غیرسید در آوردند. چند سال پیش یک آخوند بخت برگشته هزاره با یک دختر سید ازدواج کرد به حدى منفور واقع شد که به ترک دیار آبایى خود مجبور گردید.گویا او با “بلا” ازدواج کرده بود که دچار بلایى بیشمار، منجمله ترک دیار خود شد.

۳- تشریفات بى لزوم

عرب گرایى در رابطه با غیرعربها در بند تشریفات خسته کننده اسیر بود. مثلا عرب گرایان غیرعرب را به نام و لقب مى‏خواندند و هیچگاه باکنیه آنها را صدا نمى‏کردند (کنیه کلمه ایست که با “اب” پدر یا “ام” مادر شروع مى‏شود میان عرب رسم است که نام کوچک کسى را براى احترام نمى‏بردند و او را به نام پسرش و یا دخترش مانند ابوالقاسم یا امکلثوم مى‏خوانند) در یک صف با آنان حرکت نمى‏کردند، هیچگاه آنان را پیش نمى‏انداختند و اگر غیرعرب را براى رعایت سن و فضل و تقوى به مهمانى مى‏خواندند او را در سر راه مى‏نشاندند تا مردم بدانند که او عرب نیست.[۱۹]

مکتب سیدگرایى نیز همان تشریفات را با اندکى جرح و تعدیل و اضافه در بطن خود پرورانید و در اختیار هواخواهان خود گذاشت. مهمترین تشریفات سیدگرایى عبارتند از:

اول – دست بوسى:

هرهزاره باید دست سید را ببوسد و گرنه بى‏ادب و یا خودخواه و حتى کافر تلقى مى‏شود. سیدگرایان چنان بدین کار عادت کرده‏اند که تا دست برسم مصافحه اسلامى دراز شود، دست آنان بسرعت سرسام آور راکتهاى قاره‏پیما به مرز دهان مى‏رسد. در سنت اصیل اسلامى فقط بوسیدن دست پیامبر و یا وصى پیامبر اجازه داده شده است و بس.

در اصول کافى (جلد سوم، باب تقبیل صغحه ۲۶۷)

این حدیث را مى‏خوانیم: شخصى به نام على بن مزید السابرى گفت: خدمت امام صادق (ع) رسیدم دستش را گرفتم و بوسیدم سپس امام فرمود: جز بوسیدن دست پیامبر و یا وصى پیامبر شایسته نیست.[۲۰]

دوم – صدرنشینى:

در مجالس هزاره‏ها، سید خواه عالم باشد و خواه جاهل در صدر مى‏نشیند و صدر مجلس براى او اختصاص یافته است. این صدرنشینى را به زبان هزاره‏گى نیز ترجمه کرده‏اند: “سید جیگه” ولى پیشواى بزرگوار اسلام مجلس نشست خود را به شکل دایره‏اى تشکیل مى‏داد تا صدرنشین معلوم نباشد.

سوم – پیشى در راه رفتن:

وقتى گروهى راه رفتند اگر در میان شان سیدى باشد، لامحاله در مقدم صف حرکت مى‏کند و کسى را یاراى پیشى گرفتن بر او نیست. اما پیامبر ما هنگام راه رفتن در وسط صفوف حرکت مى‏کرد و جمعى پیشاپیش او و گروهى پشت سرش براه خود ادامه مى‏دادند. از مقایسه در میان خصلتهاى مکتب عرب گرایى و مسلک سیدگرایى معلوم مى‏شود که واقعا به مصداق «شیر را بچه همى ماند بدو» دومى فرزند نخستین است. و نیز از توجه به احکام اساسى اسلام که گفته آمد، این نتیجه بدست مى‏آید که اندیشه‏هاى عرب گرایى و اصالت سید درست در نقطه مقابل اسلام قرار دارند.

در پرتو تحقیقات سابق الذکر مکتب سیدگرایى را مى‏توان چنین تعریف کرد:

“سیدگرایى عبارتست از تفوق‏طلبى بر مبناى یک نسبت خاص” و کسى را که از این شیوه تفکر حمایت مى‏کند ما او را سیدگرا و یا طرفدار برترى سید بر دیگران مى‏نامیم. ستون فقرات مکتب سیدگرایى همان برترى نسب است که اسلام به کرات آنرا محکوم کرده است.

سیدگرایان با سوء استفاده از عقیده مذهبى هزاره‏ها یعنى همان ارادت سرشار به امامان، سیدگرایى راجزء لاینفک شیعه گرایى قلمداد کردند و با این بهره بردارى بسیار ماهرانه آنرا وسیله نفوذ و اعتبار اجتماعى خود ساختند.پس عامل حیثیت و نفوذ آنان مکتب سیدگرایى است و سوء استفاده از مذهب و دین در استحکام و دوام آن مؤثر واقع شده است.

در اینجا شکی نیست که محبت اهل‏البیت جزء اجتناب‏ناپذیر شیعه بودن است و اهل‏البیت همان امامان معصوم و پاک است و برترى آنان بر دیگران بر اساس نسب استوار نیست بلکه به خاطر مقام رهبرى آسمانى شان است. در صفحات گذشته درباره نکوهش تفوق‏طلبى گفتگو کردیم و این بحث را به سخنان آقاى فلسفى که توضیح معانى آتى را در بر دارد و خیلى آموزنده است خاتمه مى‏دهم. دانشمند محترم مى‏گوید:

«رسول اکرم صلّ‌الله علیه و آله در تعالیم آسمانى خود به پیروان خویش فهماند که تفوق‏طلبى و برترى جویى بى حساب نه تنها ضرر دنیوى دارد و اجتماع را دچار بى نظمى و هرج و مرج مى‏کند و مفاسد گوناگون به بار مى‏آورد بلکه این خلق ناپسند از نظر ایمانى و معنوى سبب محرومیت از فیض ابدى الهى در عالم قیامت است.

“تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبه للمتقین”[۲۱]

این خانه سعادت و بهشت آخرت را به کسانى اختصاص مى‏دهم که نمى‏خواهند در زمین بلندپروازى کنند و تفوق خود را به ناروا بر دوش دیگران تحمیل نمایند و باعث فساد و تباهى شوند که رستگارى و حسن عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.[۲۲]

شعار تفوق طلبى

همواره تفوق طلبان براى تمایز خود از دیگران به یک سلسله شعارهاى مادى و معنوى متوسّل شده‏اند. منظور از شعار مادى و معنوى در اینجا به ترتیب لف و نشر مرتب همان لباس خاص و عناوین و القاب است.[۲۳]

اصالت عرب و سیدگرایى نیز داراى شعار ویژه خود بوده‏اند.جامه سفید شعار امویان بود عباسیان جامه سیاه رنگ را شعار خود قرار دادند و هرکس بر خلیفه عباسى وارد مى‏شد مجبور بود روپوش سیاهى در بر کند که آنرا “سواد” مى‏گفتند.

منصور به عمال خود فرمان داد که در سراسر ممالک‏اسلامى این لباس پوشیدن مجرى گردد.[۲۴] مکتب سیدگرایى براى طرفداران خود عمامه سیاه را برگزید تا از شناساندن بى‏نیاز باشد و به مجرد دیدن به وسیله همان عمامه سیاه مشخص گردند. حال آنکه از نظر مکتب شیعه پوشیدن لباس سیه در نماز “مکروه” است. این مکتب مورد بحث در زمینه القاب همان عنوان ساده قلیل اللفظ و کثیرالمعنى: یعنى واژه “آقا” را بخود اختصاص داده، در عرف سیدگرایان تنها کسى که شایسته این عنوان است “سید” است.

اختصاص این لقب به سادات چنان در میان هزاره‏ها تلقین گشته که هرگاه کسى بگوید: “آغا” آمده، فورا طرف صحبت مى‏داند که “سیدى” وارد شده است. در اثر رواج “تخلص” در میان طلاب و روضه‏خوانان و واعظان هزاره اکنون آنان را نیز به تخلص‏شان یاد مى‏کنند و مثلا مى‏گویند: آقاى راشدى، ولى هنوز هم سیدگرایان متعصب تخلص آنان را بدون ذکر “آقا” یاد مى‏کنند.

ناگفته نماند که بعضى از روشنفکران هزاره وقتى با سادات متنفذ روبرو شوند فورا دست شان را مى‏بوسند. مثلا مبلّغ را که در آینده نزدیک به حسابش خواهیم رسید در موارد بسیار دیده‏ایم که دست سیدگرایان را بوسیده است و هر گاه با یکى از آنان روبرو شود او را به عنوان “پیرم” و “مرشدم” خطاب مى‏کند او که خود را در زمره ارباب تحقیق محسوب مى‏کند اگر تحقیقات منطقى و اسلامى ما را در این مقاله با دقت بخواند[۲۵] شاید در رابطه با افراد سیدگرا، عادت دست بوسیدن و “پیرم” و “مرشدم” گفتن را ترک کند. در هر حال خواه این عادت ناپسند را ترک کند و یا ادامه دهد از نیش خامه (بیدار) ما در امان نخواهد بود.

پس باید افزود که واژه “آقا” را به فارسى کلمه “سید” مى‏دانند.پس سیدگرایى با آقاگرایى مرادف است. و آقایى در پیشگاه اسلام مردود است چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: “کسى‏ که آقایى طلب مى‏کند سرانجام به پرتگاه هلاکت و تباهى کشیده خواهد شده”.[۲۶]

شخصى به یکى از‌هادیان مکتب اسلام «یاسیدى» (آقاى من) خطاب کرد، آن رهبر بزرگوار فرمود: این خطاب را ترک کن زیرا همه ما برابریم. «این روایات بر ادعاى آقایى که جوهر سیدگرایى است کاملا خط بطلان مى‏کشد.

سیدگرایان عقیده دارند که سادات نسبت به دیگران به خداوند نزدیکترند و خداوند به خاطر سیادت شان آنها را مورد نظر خاص خود قرار داده است لذا در همه اوقات گوش بفرمان سید مى‏دارد تا دعاى بد و یا دعاى خوب او را در مورد “مریدان” فورا اجابت کند، این عقیده نیز ریشه اسلامى ندارد. بنى اسرائیل درباره خود چنین عقیده داشتند و خداوند در قرآن کریم در آیات متعدد سوره بقره آنها را به علت همین شیوه تفکرشان سرزنش کرده است. آنها مى‏گفتند: “ما فرزندان و دوستان خدا هستیم.”[۲۷] و یا اینکه مى‏گفتند: “هرگز آتش دوزخ جز چند روزى اگر گنه کار باشیم به ما نخواهد رسید”.[۲۸]

مفسران حوزه علمیه «قم» در تفسیر همین آیه شریف نوشته‏اند:

“… پروردگار بزرگ به هیچ کسى نظر خصوصى ندارد و نسبت به احدى کینه و عداوت نمى‏ورزد، بهشت و نعمت‏هاى آن مربوط به نیکوکاران است از هر طایفه و هر قبیله که باشند. و مجازات‏هاى جهنم کیفر بدکاران از هر گروه که باشد. اما اینکه بنى اسرائیل تافته‏اى جدا بافته و گل سر سبد باشند دلیلى از نظر خرد براى آن نمى‏توان پیدا کرد و با عدالت نیز نخواهد سازگار بود، نه بنى اسرائیل و نه هیچ قوم دیگر”.

فرمول قدیم رابطه

عرب گرایى امویان و عباسیان رابطه عرب را با غیرعرب بر مناسبات شبه آقا و برده استوار کرده بود. “مولى” هم بردگان و هم آزادگان غیرعرب را شامل مى‏شد. مردمان آزاده غیرعرب به آقایى عربها گردن نهاده بودند و مانند بردگان از آنان بى چون و چرا اطاعت مى‏کردند.ولى مکتب سیدگرایى خاصه در میان هزاره‏ها رابطه سید را با هزاره بر شالوده پیوند پیر – مرید بنا کرد. سیدگرایان این رابطه را از تصوّف به عاریت گرفتند و آنرا از محتواى صوفیانه‏اش تجرید کردند و به جاى آن محتواى ویژه خود را گذاشتند. در تصوف سالک یا مرید در طى مراحل عرفانى خویشتن را به راهمایى “پیر” یا انسان کامل نیازمند مى‏دانست و در نظر او محال بود که مرید بتواند بدون ارشاد “پیر” راه خود را بسوى سر منزل مقصود بگشاید. پیر نیز خود را مکلف مى‏دانست که لحظه در تربیت مرید اهمال نورزد و مى‏کوشید که اور زا از رهبرى خود بهره‏مند گرداند. اما درمکتب سید گرایى، پیر هیچ مسئولیتى در پرورش معنوى مرید خودش احساس نداشتند تنها مى‏توانستند براى مریدش تعویذ بنویسد و طالعش را معلوم نماید و برایش استخاره و دعا کند. هر خانواده هزاره بدون استثنا یک پیر دارد. علاوه بر امور مذکور پیر کمر مرید رابه تار و یا تکه‏اى مى‏بندد. این کاردر عمر مرید یکبار و طبق تشریفات خاصى صورت مى‏گیرد ودر مقابل آن پیر فى المجلس تحفه و هدایاى گرانبها و یا پول نقد از مرید دریافت مى‏دارد. بعضى خانواده‏هاى مرفه هزاره دو پیر دارند، یکى پیرى که کمر را مى‏بنددو دیگر پیرى که تعویذ مى‏دهد. هر خانواده طبق استعداد مادى خود بز و یا گوسفند و یامقدارى پول را بحیث نذر پیر در هرسال اختصاص میدهد. معمولاپیرها در ایام تیرماه بخانه‏هاى مریدان مى‏روند، و نذرها را جمع مى‏کنند، تعویذ مورد ضرورت را مى‏نویسند و کمرهاى مریدان را مى‏بندند. مقام پیرى از یک سید به سید دیگرى یعنى از پدر به پسر به ارث منتقل مى‏شود. و حال آنکه در تصوّف این مقام، ارثى نیست بلکه اکتسابى است. و در این مقام پیرى در نسب استوار است و در اینجا (در تصوف) به ریاضت و مجاهدت زاهدانه صوفى.

رابطه پیرى و مریدى که از تصوف اسلامى بعد از اسلام گرفته شده طبعا رفت و آمد پیر را به خانه مرید آسان و بدون مانع مى‏سازد. و همه فاصله‏ها را در میان پیر و مرید و اعضاى خانواده مرید از میان بر مى‏دارد و تماس صمیمانه‏اى در میان آنها ایجاد مى‏کند همین آسانى و بدون مانع مراوده رفت و آمد متاسفانه دو صفحه سیاه در تاریخ روابط سید و هزاره باز کرده که مطالعه آن دو صفحه تاریک و ننگین، در دل هر انسان شریف اعم از افراد با احساس سید و هزاره‏ اندوخته است که مثال فراوان و توصیف‏ناپذیر پدید مى‏آورد. اینک به مقصد بیان حقیقت تاریخ نه تحریک احساسات شمه‏اى از آن “سواد” را روى این “بیاض” مى‏آوریم تا مایه پند و حکمت و عبرت باشد.

هتک ناموس

برخى از سادات از پیرى و مریدى که کار مراوده شانرا در خانواده‏ها بى نهایت آسان ساخته است، سوء استفاده کرده‏اند. آنها در بعضى از خانواده‏هاى گمنام و فقیر و بیچاره هزاره مرتکب گناه کبیره هتک ناموس شده‏اند زیرا میدانند که اینگونه خانواده‏ها نمى‏توانند صداى مظلومانه خود را به جایى برسانند، قصه‏هاى شرم آور و ننگین تجاوز آنان معمولا دهان به دهان مى‏گردد و گاهى به شکل مزاح افتضاح آور در مجالس دوستانه! نقل مى‏شود. همین اکنون همه آن قصه‏هاى واقعى از زبان مردم در کتابى گرد آورى شده و نام افراد جنایت کار با همه خصوصیات آنها بطور مشروح در آن ثبت گشته است ولى ما به خاطر حفظ وحدت و جلوگیرى از طغیان احساسات مردم هزاره حتى از ذکر یک نمونه مشخص در اینجا خوددارى مى‏کنیم. آقایان خود مى‏دانند که: «دلده شوره»

جاسوسى به نفع ستمگران

اگر جاسوسى بتواند اعتماد مردم را جلب کند و در هر خانه‏اى بدون مانعى رفت و آمد نماید، مسلما در کار پلید خود موفق است، و براى دستگاهى که او را بدین وظیفۀ ناپاک گماشته است خدمات فوق العاده سودمند! انجام مى‏دهد. در میان هزاره آنکه بى نهایت قابل اعتماد است “سید” است. زیرا او به مثابه “پیر” هم ارادت و هم اعتماد آنها را بخود اختصاص داده است. روى این اصل طبقات حاکمه همواره افرادى از سادات را براى جاسوسى در میان هزاره استخدام مى‏کنند. چنانکه امیر عبدالرحمان به منظور مقهور کردن هزاره‏ها بعضى از افراد سید را براى جاسوسى در هزاره جات مورد استفاده قرار داد. مؤلف دانشمند سراج التواریخ در وقایع ۱۳۰۶ هجرى قمرى پرده از این راز برداشته است: “در روز هشتم ماه رمضان حکمرانان غزنین و قندهار و پشت رود و سیقان و کهمرد چون سردار محمدحسین خان و سردار نور محمد خان و مولا دادخان و میر بدل بیگ را که اطراف شرقى و جنوبى و شمالى کوهستان هزاره جات به حکومت قیام داشتند در حضور اقدس فرمان رفت که از هر طرف دوتن مرد هشیار، راست کار، مامور نمایند که داخل جبال هزاره جات شده، مقدار مسافت و سهل و صعوبت و منحنى و مستقیم طرق و مواضع حرکت و فرود سپاه و تنگى و فراخى راه و جمعیت مردم، سکنه‏اش با معمورات و مطمورات ایشان دیده و دانسته همچنان منزل به منزل طى مراحل کرده در مزار شریف حاضر پیشگاه سعادت پایگاه خلافت شوند تا بوجه صحیح و طبق واقع حضرت والا را اطلاع دست دهد که از کدام راه با چه قدر لشکر و سامان عبور نموده ره سپر تواند شد”[۲۹]

از عبارت سابق الذکر هدف گماشتن و فرستادن جاسوس در هزاره جات واضحا معلوم مى‏شود که یک هدف نظامى است و متیوان آنرا چنین خلاصه کرد:

اول – معلوم نمودن خصوصیات راه.

دوم – طرق و مواضع حرکت سپاهیان.

سوم – برآورد جمعیت و ساکنان هزاره جات

در نظر عبدالرحمان جاسوسى که براى انجام خدمات فوق گماشته مى‏شود باید “مرد هوشیار راست کار” باشد.

در باب انتخاب چنین مردى به مؤلف دانشمند گوش فرا دهید: “از آن سو چون فرمان گماشتن راه شناس حضرت والا در قندهار پرتو وصول افگند سردار نورمحمد خان حکمران آنجا “سید شاه نجف” نام ساکن چاردهنه و محمد جان نام گندگانى قوم قزلباش را از قندهار در روز غرّه ماه شوال رهسپار ارزگان نموده امر کرد که از ابتداى خاک سرزمین هزاره باغیه تا انتهاى آن همه جا را نیک دیده و مشاهده کرده راه و بیراه و گذرگاه لشکر و انبوهى مردم آن بوم و بر را نوشته خود را به حضور انور رسانند.”[۳۰]

سرانجام امیر عبدالرحمان به انتخاب “مرد هشیار راست کار” توفیق یافت و او را از میان “پیرها” و کسانی که پیوند مذهبى با هزاره‏ها دارند برگزید، زیرا یکى به علت “سید بودن، هم مذهب بودن” خود و دیگرى به سبب “پیوند مذهبى” خویش مورد اعتماد هزاره‏ها بودند و مى‏توانستند بدون مانع در میان هزاره جات بروند و معلومات مورد ضرورت دربار ستمگر امیر را براى مغلوب کردن هزاره‏ها فراهم آورند.

ملا فیض محمد، فلسفه انتخاب جاسوسها را از میان سادات و هم مذهبیهاى هزاره با روشنى هر چه تمامتر چنین شرح داده است:

“مقارن اینحال سید نجف ولد سلطان شاه که مردم هزاره‏اش نیک پنداشته و اعتقادى به او داشتند با محمد جان نام تاجر قوم قزلباش که از سبب تجارتش در هزاره جات با بزرگان هزاره معرفت نامه (تامه) داشت و حکمران قندهار چنانکه گذشت مامور تحقیق طرق و شوارع هزاره جات کرده بود و سید باباشاه و سیدعبدالوهاب وسیدنبى نامان گماشتگان حکمران غزنین و عبدالرسول خان سد و زایى و عبدالنبى نام قوم بروتى ماموران حاکم پشترود وارد مزار شریف شده باریاب گشتند و حضرت والا به لحاظ اینکه راهها و گذرگاههاى هزاره جات را نیک علم آوره و نقشه سهل وصعب آن کوهستان را باموضع هبوط و منازل حرکت و فرود بر طبق مقصود از شرف ملاحظه اقدس گزارش دادند، هر یک را در ماهى ۳۶ روپیه تنخواه معین فرمود”.[۳۱]

جاسوسان معلومات مورد علاقه امیر بیدادگر را فراهم آوردند و او بر مبناى همان اطلاعات دقیق نقشه مغلوب کردن هزاره‏ها را پى ریزى کرد و طبق آن سپاهیان خونخوار خویش را بدانسوى سوق داد و کرد و آنچه کرد.

ملاحظه و دقت کنید که چگونه برخى از افراد سید در آن زمان کار مقهور کردن هزاره‏ها راتسهیل کرده و با کمال هشیارى و صداقت! کمر خدمت در خدمت ستمگران بسته بودند. مزد ناچیز ۳۶ روپیه در قبال نذر و خمسى که از هزاره‏ها مى‏گرفتند ناچیزتر از آنست که بتوان روى آن حساب کرد

در اینجا لازم است بگوییم که ما هرگز نمى‏خواهیم مصداق این عمل زشت را تعمیم دهیم و خدای نخواسته تمام سادات را بدان متهم سازیم. در میان آنها نمونه‏هاى بسیار ارجمندى هم وجود داشته و دارد که با ما همدرد و هم احساس بوده‏اند و هستند.

و اینک از دو شخصیت به عنوان ابراز حق‏شناسى یاد مى‏کنیم.

بلخى بزرگ

مرحوم سیداسماعیل بلخى سخنور و دانشمند و سیاستمدار معروف، درخشان‏ترین و انسانى‏ترین چهره سادات هزاره است. او هزاره‏ها را بسیار دوست مى‏داشت و هواخواه پرشور بیدارى و تحرک آنها بود. پس از دوران طولانى زندان در منابر و مجالس عمومى با بیان شیوا و دل‏انگیز و افسونگر خود هزاره‏ها را تشویق مى‏کرد که پسران و دختران خود را على رغم موانع سرکارى به مکاتب شامل سازند تا بزیور علوم ثمربخش معاصر آراسته شوند و سپس دانش خود را در خدمت مردم قرار دهند. در آن زمان که عموم ملایان هزاره و سید رفتن به مکاتب عصرى را نشانه کفر و بى دینى مى‏پنداشتند و هزاره‏ها را از آن منع مى‏کردند، سخن تشویق کننده بلخى در آن باب جنبه مترقى داشت و بسیار سودمند بود. وى به هزاره‏ها توصیه مى‏کرد که ریسمان حمالى را بیک سو نهند، کارهاى حقیر را ترک کنند و به کسب و کار آبرومندانه بپردازند. خلاصه بلخى یک سخنور مذهبى متعهد بود و در برابر جامعه احساس مسئولیت مى‏کرد. او طرفدار سرسخت برابرى و برادرى و دوستى هزاره و سید و قزلباش بود. ما مساعى انسانى او را در این مورد داراى اهمیت تاریخى در حیات معاصر هزاره‏ها میدانیم و همه را قابل تحسین و تمجید مى‏شماریم. خصوصیتى که به چهره بلخى صبغه ملکوتى مى‏دهد و آن را در بستر زمان فناناپذیر مى‏گرداند آنست که در برابر خودش با دیگران کوچکترین نشانه تفوق‏طلبى دیده نمى‏شد. در همان نخستین لحظات تصادف و آشنایى در میان خود و دیگران رشته عمیق دوستى و رفاقت را برقرار مى‏کرد. بلخى عمامه سیاه را که علامت ممیز (متمیز) سیدگرایان است هرگز بر سر نمى‏گذاشت (!؟) ما خاطره بلخى بزرگ را همواره گرامى مى‏داریم. روانش شاد.

شهرستانى

شخصیت دیگر معاصر نویسنده توانا شاه على اکبر شهرستانى است. این جوان منزوى و گوشه گیر در طى پانزده سال اخیر در تهیه و تدارک فلکلور (فرهنگ عوام) و لغات مستعمل و مهجور لهجه هزاره گى اشتغال دارد. تاکنون ماحصل تحقیقات خود را به صورت مقالات در مجله ادب نشر کرده است. آثار محققانه شهرستانى درباره رسوم و رواجها و کلمات هزاره گى نشان بارزى تواند بود از اداى دین او نسبت به مردمى که در دامان پرمهر و اخلاص شان این نویسنده محترم پرورش یافته است و از آن مردم ارادتها دیده است.

قرارى که از علاقه نویسنده دانشمند به گردآورى فرهنگ عوام هزاره معلوم مى‏شود او مى‏خواهد که عمر عزیز خود را بر سر این کار بگذارد. ما در حالیکه زحمات دانشمندانه شهرستانى را در راه تألیف و گردآورى و نشر تحقیقى فلکلور مردم خود فوق العاده مى‏ستائیم از خداوند کریم بزرگ براى او عمر دراز و ثمربخش مى‏خواهیم. آرى، «چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار».

نمونه‏هاى در حال آزمایش

در خلال چند سال اخیر طلاب علوم دینى اعم از سید و هزاره در اثر آشنایى با افکار روز و روحیه واقعى اسلام در منابر و مجالس بیشتر مسایل اجتماعى را طرح مى‏کنند و در پیرامون آن به گفتگو مى‏پردازند. مسئله “تبعیض” غالبا سخنرانیهاى روحانیان روشنفکر را تشکیل میدهد. بحث آنان درباره تبعیض معمولا بسیار کلى و مبهم است خاصه هیچ اشارت در باب سیدگرایى در گفتارشان به نظر نمى‏رسد. واعظان هزاره از ترس تکفیر سکوت مى‏کنند و مبلغان سید از بیم به خطر افتادن نفوذ شخصى خود دم بر نمى‏آورند. در این میان بعضى از سخنوران هزاره با پذیرش خطر تکفیر و توهین، گاهگاهى سیدگرایى را محکوم مى‏کنند ولى در جمع روحانیون روشنفکر سادات تاکنون واعظى ولو بر سبیل رمز و کنایه سخنى در ذم و قبح سیدگرایى نگفته است. طوریکه شنیده مى‏شود مى‏گویند در میان آنان افرادى هستند که قلبا به اصل برابرى و برادرى اسلامى ایمان دارند. و سیدگرایى را براساس آن اصل مردود مى‏دانند ولى “مصلحت” نمى‏بینند که در مجالس عمومى و روى منابر بى پرده مسئله را طرح کنند یعنى از ملایان متنفذ خود مى‏ترسند. حالا درباره آنها سئوالى پیش مى‏آید که چرا آنها در صورتیکه سیدگرایى را ضد اصول و برابرى و برادرى اسلامى محسوب مى‏کنند علنا در آن باره سخن نمى‏گویند و ذهن مردم را روشن نمى‏سازند؟ مفهوم این “مصلحت” اختراعى چیست؟ اگر زبان کاشف مکنونات قلبى است وقتى که آن را فرو بسته‏اند، چگونه مى‏توان به ایمان قلبى شان به موضوع مورد بحث پى برد و آگاه شد؟

روحانى روشنفکرى که بیش از دیگر روحانیان خودش در محافل خصوصى سیدگرایى و مغول گرایى را رد مى‏کند، آقاى عالم است.

جوانان از خود مى‏پرسند که چرا آقاى عالم در مجالس بزرگ طبق دساتیر اسلامى بر موضوع، روشنى نمى‏اندازد؟ این پرسشها را ما نمى‏توانیم پاسخ دهیم گفتار و کردار خود روحانیان مورد نظر مى‏تواند بیانگر موقف شان باشد. ما ناظر اوضاع هستیم. اگر در آینده آنها در موضع دفاع از ستمکشان هزاره‏ها و رد و تکذیب سیدگرایى قرار گرفتند، تبعیض را در همه اشکالش مورد انتقاد کوبنده قرار دادند و تفوق‏طلبى را در همه مظاهرش محکوم کردند، مورد تأیید و احترام ما خواهند بود. در غیر آن مابى آنکه کوچکترین اهمیتى به تبلیغات زهرآگین شان قایل شویم، بى آنکه جزئى‏ترین هراسى از تکفیر و تفسیق و تلعین آنها داشته باشیم به راه خود که راه تحقق برادرى و برابرى و دوستى کامل در میان همه ملیت‏هاى کشور است ادامه مى‏دهیم. ماعاشق شدید عدالت اجتماعى هستیم. و عاشق در طریق رسیدن به معشوق از طعن طاعنان نمى‏ترسد و از دشنام و توهین بدخواهان نمى‏هراسد.

در ره منزل لیلى که خطرهاست به جان
شرط اول قدم آنست که مجنون باشى

فورمول نوین رابطه: “انماالمؤمنون اخوه”[۳۲] قبیله سادات دیر زمانى است که در میان هزاره‏ها زندگى مى‏کنند. رشته مذهب شریف شیعه آنها را به یکدیگر پیوند داده است. تا زمانیکه هزاره‏ها در خواب طولانى خود بسر مى‏بردند اتحاد و دوستى در میان آنها و سادات بر شالوده پیرى و مریدى قرار داشت و در این رابطه تفوق‏طلبى سیدگرایان براى هزاره‏ها قابل لمس نبود زیرا انسان غفلت زده و فرو رفته در خواب نادانى احساس درد اجتماعى را از دست مى‏دهد. اکنون هزاره‏ها از خواب دیرین بیدار گشته‏اند. در میان حالت خواب و بیدارى یعنى مرحله “فاژه” کشیدن قرار دارند.در این مرحله انسان مى‏تواند پدیده‏ها را به طور مبهم درک و احساس کند. اکثریت هزاره فعلا در همین موقف انتقالى هستند. تبعیض و نابرابرى را روى استخوانهاى خود احساس مى‏کنند ولى بى آنکه عامل و یا عوامل آنرا بدرستى بفهمند. همه توده‏ها از این مرحله گذشته‏اند. اما عده کثیرى از آنها و مخصوصا روشنفکران شان اعم از روحانیان و جوانان حالا به کلّى بیدار گشته‏اند و مى‏خواهند مردم خود را به این مرحله بکشانند و آنها را در مقابل تمام اشکال تبعیض، استثمار و ستم و منجمله سیدگرایى آگاه نمایند. منطق شان، چنانکه گذشت منطق انسانى و برابرى و دوستى است. ما در حالیکه خود را عمیقا طرفدار برقرارى اصول مساوات و اخوت و محبت در میان همه ملیتها مى‏دانیم خواستار آنیم که روابط ضداسلامى پیرى و مریدى که بر مبناى تفوق‏طلبى نسبى بنا یافته، به رابطه بشرى برابرى و برادرى در میان سادات و هزاره‏ها مبدل گردد.

رابطه قدیم چنین بود: سادات = آقا، پیر. هزاره = نوکر، مرید.

رابطه پوسیده باید جا را به رابطه نوین ذیل خالى کند: سید = برادر. هزاره = برادر. یعنى:سید مساوى است با هزاره. هزاره = سید. ما طرفدار رابطه دوم هستیم و سیدگرایان حافظ و پاسدار رابطه نخستین. تادیده شود که سادات واقعا مسلمان روشنفکر کدام را مى‏پسندند؟

نتیجه مباحث گذشته

۱- نژادپرستى را در همه جلوه‏هاى ناپسندش اعم از عرب گرایى و مغول گرایى و آریایى گرایى محکوم مى‏کنیم .

۲- ما با سادات مخصوصا با فقیران و روحانیان و روشنفکران مترقى شان پیوند عمیق و دوستى در خود احساس مى‏کنیم .

۳- با صداى بلند مخالفت خود را با سیدگرایى که هیچ ربطى به اسلام و تشیع علوى ندارد و ته مانده عرب گرایى و تشیع صفوى است اعلام مى‏داریم.

۴- شعار حیات بخش برادرى و برابرى در میان زحمتکشان ستمکش و آزادى از ستم و استثمار جوهر اندیشه ما را تشکیل مى‏دهد.

در پایان مقاله دعا مى‏کنیم که خداوند بزرگ مارا به راه خود که راه عدالت، مساوات و اخوت است راهنمایى فرماید و از گزند خنّاسان مردم آزار حفظ کند.

دانش نامه اریانه

In this article

Join the Conversation

4 comments

  1. تابش پاسخ

    واقعا که این بزرگمرد تاریخ علامه اسماعیل مبلغ دانشمند بی بدیل بوده که در آن زمان چنین مقاله ی عمیق و تحلیلی را نوشته است.

  2. ندای هزاره پاسخ

    اگر مردم هزاره فریب سید مکار جواد نقوی را نخورد منافق میشوند!

    متاسفانه بعد از شکست علویان و جنگهای قبیلوی اعراب بخصوص بنی هاشم و امویان که نمونه خوب آن معاویه و کربلا ست تا هنوز ادامه دارد…

    روی کار آمدن عباسیان و تحریک اقوام دیگر و شریک ساختن آنها در این جنگ بی پایان اعراب یعنی بنی هاشم و بنی امیه سی…دها همیشه خواسته اند که پای دیگران نیز به نام مذهب و مظلومیت نمایی با هزاران نیرنگ و ریا کشانده شود.سید نقوی نیز که خود از سید دیگرش خامنه ای دستور میگرید می خواهد که به زور و نیرنگ اقوام دیگر مانند هزاره ها ،پنجابی ،سندی،و همه را بنام شیعه برای خودشان عسکر و سیاهی لشکر جور نموده به جنگهای قبیلوی و مذهبی ادامه بدهد. اما این احمق مارا مارک زده منافق خطاب میکند. و یا می خواهد فتوا بازی کند. برو گم شو احمق منافق مردم چهره و نیات کثیف شمارا بخوبی درک کرده دیگر نمی خواهند که جوانان شانرا قربان شما و جنگهای قبیلوی اعراب نمایند. شما میدانید و جد تان و ما میدانید و جد ما!!!!!

    تمام فساد و دامن زدن به دست شما اوباش های منافق و ریا کار است چرا که خامنه ای سرمایه مردم ایران را به دست شما و دیگر مزدوران تان داده و می خواهد انتقام گیری نموده برایش پادشاهی مذهبی درست کند…. آیا شما که اورا رهبر خطاب میکیند آیا تلویزیون را نگاه می کنید که چقدر مردم خود ایران به اضافه سید خودش موسوی از او و مظالم اش به ستوه آمده است…در کجا نیست که شما از اقوام دیگر بهره کشی نموده و خود تان میخواهید رهبر باشید؟؟

    مردم هزاره و شیعه از خود مانند شما هم آدم داره و هم عالم دینی نیازبه شما نیست…

  3. تورک مغول که باشه سید ره صبر استه! پاسخ

    در آقای علی حسینی که موگیه مزاری هم ملا بود. شما فرمودید که آقای مزاری پیرو خمینی بودند.پس چرا سفارت ایران رضایت داد که مزاری و غرب کابل به آنها ربطی ندارد و باید زده شود زیرا مزاری یک جریان مستقل است. چرا ایران تا آخر اولاد پیامبر قومای خامنه ای و دیگر خاینین هزاره را آب ،دانه و دستور تخریب میداد.

    چرا آیت الله سید ابوالحسن فاضل ریس شورای نظارت را تحریک کرده پهلوی سیاف،مسعود،ربانی کاظمی و .. دیگران شاند. فاضل و مزدوران ایران روز شکست ملی هزاره ها را تبریک گفته همراه با خایین و آیت الله های دیگر و بدتر از آن روز شکست هزاره ها ،روز شهادت آفتاب انقلاب هزاره را،روز شکست و بی ناموسی هزاره ها قزلباشها و شعییان را ” یوم الرحمه ” خطاب کرد و بیشتر و بیشتر با سیاف و هابی و مسعود … تا دم مرگ باقی ماند……
    اکبری شان شیخ دیگری شما که دامن ربانی و سیاف را نیمه رها کرده دامن ملا صاحب محمد عمر و اسامه را گرفت!!!!!! اگر منظور تان از این شیوخ و آخند هاست دیگر معلوم است و خامنه ای که دیگه ده خمینی و مردم ایران اولاد نگذاشت و مسله منتظری،کروبی و موسوی هم مشخص است. آیا ایرانیان و ملاها صداقت داشته اند.. از جنایات وهزاره کشی های آخوندها هم صحبت کنید….اگر شهامت و انصاف دارید… مثل من پیرو این آخوندهای خر درگذشته که خدا را شکر تا آخر عمر ساده نماندم پوست اینها را خوب میشناسم…

    از ملاهای خوب صیغه که اسلام و مذهب را منبع روزی و کار و بار خود قرار داده و یا اکثر دوکان تعویذ …. دختر بازی میدهند دیگر برای آخرین بار دفاع نکیند…مزاری بیشتر یک رهبر ملی بود تا مذهبی .. هزاره بودن جرم نباشد.. وحدت ملی سیستم فدرالی و قلع و قم ملا های درباری و ریا کار بشمول فاضل و دیگران ……….شما مراحل تکامل سیاسی مزاری را مطالعه نمیکنید چرا ازبک های و اسماعیلی و هزاره های سنی را در بر گرفت اما اولادهای فلانی و خاینین را از پیش چشم راند؟؟؟

  4. سید موسی محسنی پاسخ

    این مقاله از استاد اسماعیل مبلغ نیست.
    اگر مواردی را که نویسنده به صورت تعصب آمیز و احساساتی نوشته است، در نظر نگیریم، مقاله بدی نیست. اما از متن مقاله کاملاً معلوم است، که این مقاله مربوط به استاد اسماعیل مبلغ که از روشنفکران برجسته شیعی در زمان خود بود، نیست. علاوه براین ایشان به مشکلات درون فرهنگی هزاره ها (بحث سید و هزاره) علاقه مند نبوده است. حتا نویسنده این مقاله آقای مبلغ را تهدید می کند.
    به این جمله در متن مقاله توجه کنید:
    ” ناگفته نماند که بعضى از روشنفکران هزاره وقتى با سادات متنفذ روبرو شوند فورا دست شان را مى‏بوسند. مثلا مبلّغ را که در آینده نزدیک به حسابش خواهیم رسید در موارد بسیار دیده‏ایم که دست سیدگرایان را بوسیده است و هر گاه با یکى از آنان روبرو شود او را به عنوان “پیرم” و “مرشدم” خطاب مى‏کند او که خود را در زمره ارباب تحقیق محسوب مى‏کند اگر تحقیقات منطقى و اسلامى ما را در این مقاله با دقت بخواند[۲۵] شاید در رابطه با افراد سیدگرا، عادت دست بوسیدن و “پیرم” و “مرشدم” گفتن را ترک کند. در هر حال خواه این عادت ناپسند را ترک کند و یا ادامه دهد از نیش خامه (بیدار) ما در امان نخواهد بود.”
    بحث سید و هزاره همیشه یک بحث سیاسی بوده است، تا یک بحث فرهنگی و علمی، انتشار این مقاله در زمان انتخابات پارلمانی نیز گواه براین مدعاست.