تذکر :مقالهای حاضر، دست نوشتهای است که هرچند، از جهت شان صدور مربوط به دههای پنجاه شمسی و در اوج تنش، میان آیتالله سید سرور واعظ، بعنوان مدافع سرسخت برتری سادات، و استاد اسماعیل مبلغ، به عنوان مخالف سرسخت برتری جویـی سادات، به رشتهای تحریر درآمده، و منتسب به آقای مبلغ میباشد. از آن جهت که موضوع فوق، در کش و قوس زمان، هر از گاهی با شدت و ضعف، عرض اندام میکند، و متاسفانه در افغانستان، هنوز هم یکی از مسایل مورد جدال میان سادات و هزارهها میباشد، حیفم آمد که نسل امروز ما، از این اثر ارزشمند، نقادانه و تحقیقی بی اطلاع بمانند. {عبداللهی لومان}
نقد و تحلیل سید گرایی در افغانستان
در خلال ده سال اخیر مسئلهاى که مىتوان آن را مسئله تفوقطلبى سادات نامید در مجالس و محافل روشنفکران و روحانیان هزاره وسید، همواره مطرح بوده است. روحانیان آگاه و روشنفکران با احساس هزاره در پرتو اندیشههاى والاى برادرى و برابرى اسلامى و تأیید مقتضیات دوران کنونى جهان که از هرگوشهاش آواز دلنواز مساوات و عدالت بگوش مىرسد اندک اندک از برابرى ملیت خود با قبیله سادات سخن گفتند و بعضى از آنها عملا از بوسیدن دست سادات خوددارى نمودند. از آنجا که صاحبان امتیاز به آسانى از امتیازات خود دست بر نمىدارند گفتگو از تفوقطلبى سادات و امتناع از دستبوسى خشم و کینه بیجاى بدخواهان سید را برانگیخت از اینرو گروهى از آنها دورهم نشستند و به منظور انحراف اذهان از واقعیت موجود به یک صدا و به اتفاق آراء فیصله کردند که همه روحانیان آگاه و روشنفکران با درد هزاره را در جامعه به عنوان نژادپرست و کافر معرفى کنند و همه جا پروپاگند کنند که هزارها (حزب مغولى) تشکیل دادهاند. از آن پس دستگاه تبلیغاتى سیدگرایان حتى لحظهاى از وارد کردن دو اتهام مذکور باز نایستاده و در این اواخر تبلیغات مسموم کننده آنها کسب شدت کرده است. در این میان دو اتهام مغول گرایى و کفر کمونیستى که به وسیله دارودسته معلوم الحال اشاعه مىیابد تهمت نخستین خطرناکتر و زیان آورتر است. زیرا تهمت کفر هرچند موقعیت اجتماعى بعضى از جوانان را به مخاطره مىاندازد ولى عجالتا زیانهاى سیاسى در پى ندارد. اما تهمت نخستین، داراى خطرهاى نابود کننده است. زیرا دولت به آسانى مىتواند روشنفکران هزاره را که از طرف بلندگویان سیدگرایى به مغول گرایى متهم مىشوند به جرم نفاق افکنى ملى به حبس، زجر، شکنجه و حتى مرگ محکوم کند. ملاحظه مىکنید که چگونه امتیازطلبان سادات با جان و حیات افراد بىگناه و معصوم بازى مىکنند. لازم است در همینجا در رد و تکذیب اقاویل نابخردانه آنان بگوییم که روشنفکران مترقى و مسلمان هزاره که هم در سطح ملى و هم در رابطه با سادات هواخواه برادرى و برابرى کامل هستند نظریه نژادپرستى را خواه در سیماى عربى آن و خواه در چهره مغولى آن و خواه در قالب آریایى آن قاطعانه محکوم مىکنند. براى ایشان تفاوت نمىکند که این آواز ناخجسته از کدام حلقوم بیرون مىشود. نژادپرستى را نمىتوان با سلاح زنگ زده نژادپرستى کوبید. این آرمانهاى والا و ارجمند انسانى برادرى و برابرى است که آن را از سطح گیتى محو و نابودمى کند. مسئولیت طرح احساساتى مسئله سادات را نمىتوان بطور یک جانبه به گردن سیدگرایان سید انداخت و جوانان هزاره را کاملا تبرئه کرد. از اینرو براى بیان تمام حقیقت باید گفت که برخى از جوانان احساساتى هزاره بجاى آنکه مسئله را به دور از هرگونه تنگ نظرى براى رسیدن به یک راه معقول، مورد برسى قرار دهند، شیوه توهین و تحقیر سادات را در پیش گرفتند و بدین ترتیب کینه و دشمنى آنان را تحریک کردند. طرح احساساتى تفوقطلبى سادات و موضعگیرى متعصبانه سیدگرایان در قبال آن نزدیک است که فضاى دوستى دیرینه هزارهها و سادات را تیره سازد و رفته رفته به سوءتفاهم منجر شود. لذا ما با درک اهمیت تأثیر مسئله بر حیات اجتماعى هزارهها و سادات در این مقاله مىکوشیم که موضوع را بر اساس احکام آئین مقدس اسلام و جامعهشناسى علمى تجزیه و تحلیل کنیم و راه حل منطقى و دینى آن را خاطرنشان سازیم و اکیدا از همه روشنفکران و مخصوصا روحانیان با درد و جوانان آگاه سادات تقاضا مىکنیم که این مقاله را عمیقا بخوانند و پس از مطالعه دقیق و کامل آن، ابراز نظر نمایند.
سادات قبیله است:
سادات یک گروه اجتماعى را در میان هزاره تشکیل مىدهند. از نظر جامعهشناسى علمى گروههاى اجتماعى عبارتند از طایفه، قبیله، ملیت و ملت.
در اینجا این سئوال پیش مىآید که گروه اجتماعى سادات در کدام مقوله اجتماعى سابقالذکر شامل مىشود و به عبارت[۱] دیگر سادات مصداق کدام یکى مقولات اجتماعى است؟ تحقیق این مسئله ایجاب مىکند که مقولات سابقالذکر را به زبان ساده تعریف کنیم و آنگاه نام علمى گروه اجتماعى سادات را مشخص و معین نمائیم:
الف – طایفه: عبارت است از اتحاد چند خانواده بر اساس روابط همخونى و خویشاوندى.
ب – قبیله: عبارت است از اجتماع چند طایفه همخون و خویشاوند.
ج – ملیّت: جماعتى است که داراى سرزمین، رابطه اقتصادى، زبان و فرهنگ مشترک مىباشند. در ملیّت عضو پیوند همخونى طایفهاى و قبیلهاى اهمیت خود را از دست مىدهد.
د- ملّت: عبارت است از اجتماع افراد بیشمارى که در یک سرزمین مشترک بسرمىبرند و داراى زبان مشترک، اقتصاد استوار مشترک و فرهنگ مشترک هستند. تفاوت میان ملیّت و ملّت بسیار دقیق است و براى افاده مقصود در اینجا همین گفتار موجز کافى است.
چون واقعیت عینى بین گروه اجتماعى سادات را در کشور و خاصه در میان هزارهها بر اساس تعریفات فوق مورد بررسى قرار مىدهیم واضحا مىبینیم که گروه اجتماعى سادات نه از گروه اجتماعى ملیّت است و نه ملّت. زیرا این گروه فاقد عنصر سازنده ملیّت و ملّت که عبارتند از سرزمین و اقتصاد مشترک، مىباشد. سادات در میان ملیتهاى گوناگون کشور زندگى مىکنند و از لحاظ اتنیک قومیت جزء هیچکدام آنها نیستند و بلکه گروه مشخص را تشکیل مىدهند. پس وقتى که مقوله ملیّت و ملّت بر آنان صادق نباشد مسلما آنها قبیله را تشکیل مىدهند و ساخت اجتماعىشان کاملا ساخت قبیلهاى است زیرا گروهاجتماعى سادات از طوایف همخون و خویشاوند تشکیل یافته است. نسبت همخونی آنها پس از طی مراحل تسلسلی به قبیلۀ بنیهاشم مىرسد. اگر آنان را از زاویه روانشناسى اجتماعى بنگریم همه خـصوصیات روانى قبیله را در وجود اجـتماعىشان درک مىکنیم. در ساخت اجتماعى قبیله، افراد، معمولا با اعضاى مؤنث قبیله خود ازدواج مىکنند و به بیگانگان یعنى افراد خارج از قبیله خود دختر نمىدهند ولى از قبیله دیگر و بیگانگان در صورت امکان دختر مىگیرند زیرا نسب در میان قبایل پدرشاهى از طرف پدر تعیین مىشود و قبیله نمىخواهد که نسب خود را با خون پدرى دیگران از دست بدهد. از اینرو، براى حفظ نسب طایفهاى قبیله خود دختر نمىدهند ولى دختر مىگیرند. این نمود روانى در میان سادات بقوت خود باقى است. معمولا در میان خود ازدواج مىکنند و کمتر از دیگران دختر مىگیرند و اگر احیانا به عامى دختر دادند فرزندى که از او زاده مىشود سید نیست و به این افتخار هرگز نایل نمىشود. ساداتى که در میان قزلباشها بسر مىبرند معمولا به آنها دختر مىدهند زیرا قزلباشها همواره شهرنشین بودهاند و حیاط و زندگى شهرى احساس قبیلهاى را نازکتر و سبکتر مىسازد. از این رو، سادات آنها نیز داراى احساس بسیار رقیق قبیلهاى هستند. ازآنجاکه در سالهاى اخیر شعور شهرنشینى آنان عمیق گشته است، پیوند قبیلهاى را با سادات هزاره بکلى گسستهاند.
دیگر از خصوصیات روانى قبیله اینست که افراد آن به منشأ آبایى خود مىنازند و افتخار مىکنند و در مجموع خود را نسبت به مردمان و قبایل دیگر برتر و بهتر مىشمارند. همین اندیشه باطل، فضیلت و تفوق قبیلهاى باعث گشت که قبایل یونان باستان براى خود منشأ خدایى قایل شوند و هر قبیله، خویشتن را به یکى از خدایان و ارباب انواع نسبت دهند. همینطور قبایل عرب در زمان جاهلیت فوقالعاده به منشأ اجدادى خود افتخار مىکردند و هر قبیله، خود را قبیله برتر و عالیتر مىدانست.
سیدگرایان نیز خود را در مقام رفیعتر قرار مىدهند و در اثر انتساب به رهبر بزرگوار اسلام منشأ مافوق بشرى و الهى برای خود قایل هستند.
خصوصیات سوم صورتبندى اجتماعى قبیله اینست که از دیدگاه قبیله یک فرد منسوب به او هر اندازه فاسد و شریر و بدکاره باشد نسبت به فرد دیگر از قبیله بیگانه هر قدر که صالح و نیکوکار باشد، بهتر است. این ویژگى در میان[۲] سیدگرایان با کمال قوت خود موجوداست. مثلا از نظر آنها یک سید فاسد و فاسق از یک هزاره خداشناس و نیکوکار رجحان دارد. مکررا دیده شده که یک سید به اصطلاح روحانى و ملا که از نظرش ریشتراش، فاسق است وقتى که با یک سید ریشتراش روبرو شود بىمحابا به رسم احترام دست یکدیگر را مىبوسند، حال آنکه همان سید عالم دست عالم و ملاى هزاره را به رسم احترام متقابل نمىبوسد. آنان براى تبرئه خود حدیث مجهول “الصالحون لله و الطالحون لى” را ورد زبان عام و خاص ساختهاند و بدین وسیله حتى فساق و فجار خود را مورد احترام “عام” مىگردانند.
اینک هر یک از خصوصیات سابقالذکر را به کمک معیار اسلام مىسنجیم تا ثابت شود که این خصوصیات ناپسند چه اندازه با روح قوانین اسلام ناسازگار است.
منشأ انسان:
بنابر آئین مقدس اسلام خداوند همه انسانها را از ماده واحده آفریده و در اینجا خون آسمانى و خون عادى وجود ندارد. آیات بسیارى در قرآن کریم به بیان این مطلب اختصاص داده شده است و ما به عنوان نمونه برخى از آنها را نقل مىکنیم: “مگر شما را از آب بىمقدار نیافریدیم و سپس آنرا تا مدت معین در قرارگاهى محکم جا دادیم و مقدر کردیم و قدرتمند نیکو هستیم.”[۱]
“خداوند شما را از خاک و سپس از نطفه آفرید و سپس شما را جفت جفت گردانید”[۲]
در آیات شریفه مذکور مىخوانید که خداوند همه افراد انسان را بدون استثناء نژاد،قوم، ملیت و ملت از آب و خاک پدید آورده است. از این آیات وحدت اصل و پیدایش انسان ثابت مىشود.
تمام افراد آدم از خاکند و تمام افراد – هر که باشد خواه سید خواه هزاره – از آب بىارزش است. پیامبر بزرگوار اسلام این (مسئله) را در احادیث خود مکرر مىنمود:
“شما فرزندان آدمید و آدم از خاک بود.” تا بیشتر در مشاعر و دلها مستقر گردد.[۳]
از نظر اسلام نژاد و قبیله برتر و بهتر از دیگران وجود ندارد. زیرا همه از یکتن پدید آمدهاند: “اى مردم از خداى خود پرهیزکارى کنید آنکه شما را از یکتن آفرید و جفت او را نیز از همان عنصر آفرید و از آن دو، مردان و زنان زیاد گسترانید.”
قرآن مقدس[۴] با بیان وحدت اصل و ریشه انسان و ارجاع آن به آب بىارزش و خاک و پدر واحد، تمام مدعیات باطل قییلهها و نژادها را در مورد انتساب کذایى و ادعایى آنان به ارباب انواع و یا منشأ الهى متجسم در پیامبر و امام، قاطعانه رد کرده است. بنابراین دعواى برترى قبیله و قوم سادات چون بر اساس دستور قرآن مورد توجه قرار گیرد پوچ و بىمعنى است.
شالوده فضیلت:
اساس تهداب برترى در آئین اسلام، تقوى و پرهیزگارى است نه نژاداصیل و قبیله ممتاز و ملت برتر. همه برترىها و تفوق طلبیها چه به نام نژاد باشد و چه در زیر (عنوان) قبیله و ملیت و ملت موهومند، خداوند فرموده است: اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را جماعتها و قبیلهها قرار دادیم تا همه یکدیگر را بشناسید (زیرا) گرامىترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شما است.[۵]
بنابراین، قبیلهها، ملیتها، و ملتها نه براى تفاخر بر یکدیگر بلکه براى شناسایى و الفت مىباشند و همه نزد خدا مساوى بوده و جز به پرهیزگارى برترى نیست. پس اگر مفاد آیه را در این مورد خاص تطبیق کنیم این معنى به دست مىآید که سید متقى با هزاره پرهیزگار برابر است و سیادت هیچ تأثیر در این فضیلت ندارد. و عامل فضیلت، تقوى است. در هر که باشد خواه در سید و خواه در هزاره و چه در تاجیک و چه در پشتون، امام علیه السلام به عنوان مفسر قرآن مفاد آیه را کاملا روشن کرد، آنجا که گفت: “بهشت از آن مطیعان است ولو برده سیاه باشد و دوزخ مال فاسقان است اگر چه سید قریشى باشد”.
رجحان نابجا:
اسلام بر مبناى (دستورهای) سابقالذکر از اینکه کسى فرد قبیله خود را بر فرد قبیله دیگر رجحان دهد به شدت بیزار است و این تصور را نشانه تعیین کننده “عصبیت” دانسته است.
امام صادق علیه السلام فرموده: “کسى که تعصب کند یا دیگرى را به نفع خود به تعصب وادار نماید ریسمان ایمان از گردن او افتاده است”.[۶] یعنى فاقد ایمان است.
از امام زینالعابدین علیه السلام پرسیدند از معنى “عصبیت”، فرمود: “عصبیتى که صاحب خود را تبهکار مىگرداند آنست که مرد شریر قوم خود را از نیکوکار قوم دیگر بهتر بداند. عصبیت این نیست که انسان قوم خود را دوست بدارد ولى عصبیت آنست که قوم خویش را بر ستمگرى بر دیگران یارى کند”.[۷]
از این بیان معصوم علیهالسلام نکات زیر بدست مىآید:
۱- تعصب و امر به تعصب ایمان راسلب مىکند.
۲- تعصب عباتست از رجحان دادن فرد شریر قوم خود بر فرد شایسته و نیکوکار قوم بیگانه. پس کسی که داراى چنین اندیشه باشد نظر به حکم اول مؤمن نیست.
۳- قوم دوستى عصبیت نیست.
۴- اعانت و کمک به قوم در ستمکارى از عصبیت است و کسى که چنین کند مؤمن نیست.
حالا اگر سیدى بیاید و بگوید که فلان سید فاسق از فلان هزاره صالح بهتراست ریسمان ایمان از گردنش مىافتد. همچنان اگر هزارهاى ادعا کند که فلان فرد نابکار هزاره از فلان سید نیکوکار و انساندوست برتر است ایمانش زایل مىشود.
سیدگرایان طورى عادت کردهاند که وقتى هزارهاى در حضورشان بگوید که ملت هزاره بیچاره است فوراً او را به جرم قوم دوستى محکوم مىکنند و فریاد مىکشد که این مرد متعصب و قوم دوست است. گویا از گفتار امام بىخبرند که قوم دوستى جرم نیست خاصه اگر آن قوم مظلوم باشد. ولى وادار کردن قوم به ستمگرى جرم و عصبیت است. در اینجا انصاف دهند که هیچ هزارهاى مردم خود را به ستمگرى دستور نمىدهد زیرا ستمکش نمىتواند ستمگر باشد.
افتخار به حسب و نسب
در ذم افتخار به حسب و نسب از اولیاى گرامى اسلام آنقدر روایات، بجاى مانده که جمعآورى آنها تألیف کتابى را ایجاب مىکند و ما از مجموع آنها، دو یا سه روایت را در اینجا نقل مىکنیم:
۱- عقبه بن بشیر اسدى روایت کرد که من به ابوجعفر علیهالسلام گفتم که من در میان قوم خود داراى حسب بزرگ مىباشم. امام گفت به وسیله حسب خود بر ما منّت مگذار زیرا کسى را که مردم پست مىشمردند خداوند او را به وسیله ایمان بلند کرد چون مؤمن و کسى راکه مردم شریف مىپنداشتند اگر کافر بود خداوند او را به وسیله کفر پست کرد پس کسى را بر کسى جز به تقوى برترى نیست.[۸]
۲- شخصى در نزد پیامبر بزرگ اظهار داشت: یا رسولالله من فلان ابن فلان هستم و نُه پشت خود را بر شمرد رسول خدا- درود فراوان به روان پاکش باد- فرمود: اماتو هم دهم آنان هستى که در آتش قرار مىگیرى.[۹]
۳- رهبر طبقات محروم على علیه السلام فرمود: “پسر آدم را چه به فخر و نازیدن که اول او منى و آخر او مردار بدبو است، نمىتواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خویش دفع مىتواند.”[۱۰]
خلاصه گفتار فوق:
۱- برترى به ایمان و تقوى وابسته است نه به حسب و نسب.
۲- جایگاه کسى که به حسب و نسب افتخار کند در آتش است.
۳- آغاز و انجام همه بدون استثنا منى و مردار بدبو است، حال کسى بیاید و براى آنکه مشمول گفتار على علیه السلام قرار نگیرد و خود را از آدم بودن که آغازش منى و پایانش جسم مردار بدبو است، استثنا کند و مافوق آدم بداند تا مجوزى براى تفاخر به حسب و نسب خود پیدا نماید ما را یاراى بحث و تبادل نظر و ایجاد تفاهم با او نیست، زیرا ما اولاد آدمیم و مىخواهیم با آدمیان در رابطه باشیم نه با فرشتگان، که دست به ساحت قدسىشان نمىرسد.
بنابراین، کسى که به حسب و نسب خود فخر و مباهات مىکند خواه این حسب و نسب را بزعم خود به قبیله بنىهاشم (مربوط) بداند و یا به نژاد مغولى هر دو در آتش قرار دارند و در نظر عقل و دین محکومند.
نتبجه: از بحث ما تا اینجا نتیجهاى که بدست مىآید این است که:
•ادعاى برترى قبیلهاى و نژادى،
•تعصب قبیلهاى و نژادى
•سرانجام افتخار به حسب و نسب،
همه نقطه مقابل اسلام قرار دارند، عامل برترى در پیشگاه خدا تقوى و پرهیزکارى است، نه: قبیله اصیل و نژادبرتر که در آئین اسلام چیزى به نام اصالت قبیلهاى و برترى نژادى داراى (ذره) حقیقت نیست.
عامل تفوقطلبى سیدگرایان
چنانچه گفتیم سادات در میان هزاره نفوذ و اعتبار فوقالعادهاى را حایز هستند. ساحه نفوذ آنان تنها در امور مذهبى محدود نیست بلکه دامنه آن تا حوزه اجتماعى نیز کشیده شده است. فى المثل در دورههاى گذشته شورى غالبا از هرده وکیل از هزارهجات ۵ تا ۶ آنها سید بودهاند. در ساحه اداره و ریاست امور مذهبى اگر چه طلاب و علماى دینى هزاره از لحاظ کمیت و کیفیت فوق العاده زیادند و از سادات بسیار کم زیرا نفوس هزاره بسیار و جمعیت سادات اندک است، مع ذلک مواضع حساس مذهبی به سادات اختصاص یافته است. نفوذ و اعتبار یک سید آخوند برابر است با صد و هزار بل دو هزار و میلیون ملاى هزاره، اکنون این سئوال از دیدگاه جامعهشناسى پیش مىآید که عامل این نفوذ و اعتبار چیست؟
علمالاجتماع، روى هم رفته پنج عامل را در نیل به حیثیت و اعتبار اجتماعى دخیل و مؤثر مىداند و آنها عبارتند از: ثروت، قدرت سیاسى، قدرت مذهبى، لیاقت و اهلیت در انجام اموراجتماعى و در جوامع قبیلهاى “نسب” عامل تعیین کننده نفوذ و اعتبار بوده است.
اینک این عوامل را یک یک در زیر، تحلیل و تشریح مىکنیم تا دیده شود که در نفوذ اجتماعى سادات کدام عامل نقش تعیین کننده دارد.
الف – در جامعههاى طبقاتى ثروت مادى مهمترین عامل اعتبار اجتماعى است. ثروت در سه چهره تبارز مىکند. در چهره ملاک بزرگ، در چهره بورژواى صنعتى که مالک کارگاه صنعتى است و باالاخره در چهره تاجران و سوداگران کلان. در اینجا درباره رباخوران و پولدارانى که سرمایه نقدى را در جهت معاملات پولى سودآور بکار مىاندازند نمىتوان توجه کرد زیرا آنان معمولا در پنهانى بدین کار مىپردازند، و از سوى دیگر منفورند و در اثر این دو امر داراى حیثیت اجتماعى نیستند. در میان سادات هزاره شماره ملاک و بورژوا و تاجر شاید از شمار انگشتان تجاوز نکند و اکثریت آنان نه زمیندار بزرگاند و نه سرمایه دار و پولدار و در عین حال دهقان و کارگر هم نیستند. پس چه هستند؟ اکثریت، تنبل و تن آسا که از راه «استثمار» هزارهها امرار معیشت مىکنند. با وجود این داراى نفوذ و اعتبار عظیم مىباشند. اندکى تأمل در آن واقعیت نشان مىدهد که ثروت با همه اشکالش علت نفوذ آنان نیست.
ب – از زرمندى که بگذریم زورمندى بویژه در قالب سیاسى آن در جامعه نفوذ نامحدودى براى صاحب خود تأمین مىکند. واقعیت اجتماعى سادات هزاره به یک نظر ثابت مىنمایند که اکثریت قاطع آنان داراى قدرت سیاسى نیستند حال آنکه اقلیت همان اکثریت بشمول معدودى از آنها که گهگاهى قدرت سیاسى به دست آوردهاند از حیثیت اجتماعى برخورداراند. فى المثل، فرد سید چه قبل از وکالت و چه بعد از آن معتبر است.
ج – لیاقت و اهلیت در انجام و اداره امورنیز به نوبت خود در کسب حیثیت و اعتبار در میان جامعه تأثیر بسزا دارد. امور مورد نیاز که تنظیم و اجراى آن مستلزم وجود اشخاص شایسته و بایسته است از یک جامعه تا جامعه دیگر تفاوت مىپذیرد.در جامعه مورد بحث ما یعنى جامعه هزاره بعلت خصلت عمیق مذهبى خود آنچه ملاک لیاقت و اهلیت محسوب مىشود عبارت است از اداره و اجراى امورمذهبى. و امورمذهبى بدو ناحیه متمایز و انقسام مىیابد. یکى تعلیم علوم دینى و دانشهاى معاون آن از قبیل: ادبیات عرب و منطق و فلسفه و دیگرى اجراى سخنرانیهاى مذهبى. از اینرو فرد شایسته و بایسته در دو چهره عالم (مدرس) و نانطق (سخنور) تبارز مىکند. و این دو چهره در جامعه مورد بحث از حیثیت و مقام ارجمند برخوردارند. و در آنجا به جز توانایى در تدریس علوم دینى و سخنورى مذهبى هنوز معیارهاى دیگر اهلیت و لیاقت خریدار ندارند. وقتى که این عامل اهلیت و لیاقت را در زمینه نفوذ و اعتبار سادات هزاره مورد بررسى قرار مىدهیم واضحا مىبینیم که علاوه بر سیدهاى عالم و سخنور که احترام مىشوند همه آنان داراى نفوذ و اعتبار هستند. حال آنکه این “همه” منهاى “علما” و “ناطقان” شان، فاقد اهلیت مذکور مىباشند. مکررا افراد بیسواد و زبان بسته آنان به عنوان وکیل! در “شوراى ملى” مقرر شدهاند و این نیز دلیلى است براینکه نفوذ و اعتبارشان به لیاقت و اهلیت در “تدریس” و “نطاقى” مربوط نیست.
د – قدرت مذهبى در جوامع دیندار، مباشران امور دینى را نفوذ و اعتبار فراوان داده است. در ادیان برهمنى، بودایى،(۶) مسیحى، زردشتى، کاهنان، پاپها و موبدان به بهانه تنظیم امور دینى حیثیت نامحدودى براى خود تأمین کردهاند. مباشران اموردینى معمولا آگاهى به علوم دینى را وسیله آقایى خویش قرار مىدهند. و دانشمندى را ابراز کسب جاه و ریاست مىسازند و این عمل را دین مقدساسلام یک عمل نکوهیده معرفى کرده است. با آنکه اولیاى گرامى اسلام ضمن روایات بسیار تحصیل علم را به مسلمین توصیه کردهاند و افراد عالم را مورد تکریم و احترام قرار دادهاند ولى به کسانیکه علم را به منظور ریاستطلبى و درهم شکستن شخصیت دیگران فرامى گیرند اعلام خطر نمودهاند. چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود:
“کسى که تحصیل علم مىکند براى آنکه به مردان عالم فخرفروشى نماید یا به جنگ بیسوادان برود و آنان را شکست دهد یا آنکه به وسیله علم، مردم را بخود متوجه کند و بگوید من آقاى شما هستم جایگاه چنین انسانى در آتش خواهد بود”.[۱۱]
آگاهى به امور دینى و اداره آن نفوذ و حیثیت و آبروى فراوان به ملایان بخشیده است و چنانچه دیدیم سوءاستفاده از این آگاهى در جهت تأمین ریاست و آقایى از نگاه اسلام مردود است. همه سادات هزاره داراى نفوذ و اعتباراند حال آنکه اکثریت آنان عالم دین نیستند. پس تا اینجا معلوم گشت که در زمینه حیثیت و اعتبار اجتماعى سادات هیچ یک از عوامل سابق الذکر دخیل نیستند. اگر چه در این یا آن نفر معین این یا آن عامل ظاهرا عامل نفوذ و اعتبار مىنماید. اما در واقع عامل تعیین کننده چیز دیگر است. و عوامل مذکور فقط در تحکیم و گسترش آن تأثیر دارند. اکنون ببینیم آن عامل تعیین کننده چیست؟ مراجعه به تاریخ اسلام به این موضوع روشنى مىاندازد.
ته مانده عربگرایى (عربیسیم) (آئین پاک اسلام مبشر برادرى و برابرى است.)
پیشواى انقلابى ما حضرت محمد صلىالله علیه و آله و امامان بزرگوار ما علیهم السلام مجریان قاطع برادرى و برابرى در میان مردم بودند و کوچکترین انحراف از آن اصول والاى انسانى را جایز نمىدانستند. شعار اسلام برادرى و اخوت بود و رهبر اسلام همواره در میان یاران وفادار خود پیمان برادرى (عقداخوت) را برقرار مىکرد. تا بیش از پیش مسلمانان را به اهمیت آن متوجه سازد. دیرى نپایید که با روى کار آمدن امویان و عباسیان در عرصه اجتماع و سیاست آیین برادرى و برابرى منسوخ گشت و رسم نابرابرى دوره جاهلیت از گریبان سیاست تبعیض (نژادى) دربارهاى غاصب اموى و عباسى سر بیرون آورد و کالاى باطل تبعیض بنامهاى «عرب» و «عجم» رونق یافت. و بدین ترتیب ایدئولوژى عرب گرایى (اصالت عرب = عربیسم) که یادگار دوره جاهلیت است و در اوائل ظهوراسلام از (رونق) افتاده بود بار دیگر احیاء گردید. بر مبناى این اندیشه تبلیغ می شد که عرب بر تمام ملل مسلمان و غیر مسلمان برترى دارد. عربهایى که در زیر تأثیر تبلیغات عرب گرایى اشراف و طبقات حاکمه خود قرار داشتند خود را بالاتر از دیگران مىپنداشتند و بخصوص بر ملتهاى مسلمان غیرعرب مباهات مىکردند و آنان را «موالى» مىخواندند. عربها از اقتدار در نماز به موالى اکراه داشتند و اگر هم پشت سر آنان نماز مىخواندند مىگفتند براى فروتنى نسبت به خدا چنین مىکنیم. نافع بن جبیر شافعى از تابعان نامى، همین که جنازهاى را مىدید مىپرسید کى بود؟ اگر مىگفتند: از قریش بود، مىگفت: افسوس هموطنم مرد؛ اما اگر مىگفت: از غیرعرب (موالى) بود با خونسردى مىگفت: کالاى خدا است مىخواهد، مىبرد، مىخواهد، مىگذارد. عربها مىگفتند: سه چیز نماز را درهم مىشکند، سگ، الاغ و موالى،… عرب خود را “آقا” مىدانست و معتقد بود که او براى آقایى و دیگران براى بندگى خــلق شدهاند.[۱۲] برترىجویى عربها به تدریج کینه و نفرت شدیدى را در دلهاى مسلمانان غیرعرب که هر دم با تحقیر و توهین آنها روبرو مىشدند، ایجاد کرد. و از زمان مأمون و پس از آن “شعوبیان” آشکارا به بدگویى از عرب پرداختند. پیدایش “شعوبیان” از میان ملل مسلمان غیرعرب، عکسالعمل اجتماعى عرب گرایى بود. شعوبیان همه مردم را از عرب و عجم یکسان مىدانستند. از آنرو آنانرا “اهلالتسویه” (برابرىخواهان) مىخواندند. آنها مىگفتند: پیغمبر اسلام مىفرماید: مسلمانان برادر و برابرند، همه دست یکدیگرند، باید با هم برابر باشند و نیز در خطبه حجهالوداع فرمود: “هیچ عربى جز از راه پرهیزکارى بر غیرعرب برترى ندارد و در قرآن است که پرهیزکارترین شما گرامىترین شما نزد خداوند است. در فضاى تیره و تاریک و پرهیاهوى نژادپرستى و مقابله و مبارزه با آن غالبا چنان اتفاق افتاده که استدلال و برهان رنگ باخته است. از اینرو، در عرصه پیکار فکرى در میان اندیشه اصالت عرب و نظر برابرىخواهان غیرعرب کار به بدگویى و توهین منجر شد و این بدگویىها موضوع نگارش کتاب گردید. چنانکه برابرىخواهان، کتابهایى در ذکر بدیهاى عرب تألیف کردند و عربها نیز بر ضد شعوبیان کتاب مىنوشتند.[۱۳]
در میان فریادهاى زننده عرب گرایى که از حمایت و پشتیبانى طبقات حاکمه برخوردار بود، نالههاى معصومانه برابرى بگوشها، نمىرسید. در عین حالهادیان واقعى اسلام یعنى امامان بزرگوار ما که حامى برابرى و برادرى اسلامى بودند با تحمل مشقات و رنجهاى فراوان به جوار پروردگار پیوستند و امام دوازدههم “عجلالله فرجه” از نظرها ناپدید گشت و سلسله امامت خاتمه یافت. از آن پس در میان شیعیان فرزندى از صلب ایدئولژى عرب گرایى تولد یافت که مىتوان آنرا “سیدگرایى” یا “اصالت سید” نامید. این نوزاد پس از طى مراحل کودکى و جوانى در زمان معاصر به دوران پیرى خود رسیده است و روزگار معاصر همه افکارى را که بر برترى نژادى، اصالت قبیله و تفوقطلبى ملى بنا یافتهاند به گورستان تاریخ دفن مىکند و نظریه “اصالت سید” نیز در زیر ضربات شکننده ایدئولوژى برابرى اسلام که دم به دم در دماغهاى خفته، بیدار مىشود نابود خواهد گشت. عامل نفوذ و اعتبار سادات هزاره همین اندیشه “سید گرایى” است که در پرتو سطور آینده چهرهاش نمایان مىگردد. گفتیم سیدگرایى فرزند بلافصل عرب گرایى است و به مصداق:
پسر گر ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوان و مخوانش پسر
وجوه شباهت در میان پسر و پدر را بایجاز مورد بررسى قرار مىدهیم.
۱- اهمیت نسب
جرجى زیدان مىگوید: “ملتهاى قدیم اهمیت زیادى به نسب مىدادند چه اینکه بوسیله نسب مباهات کرده به مخالفان چیره مىشدند و از آنرو در حفظ نسب مىکوشیدند.
یونانیان نه تنها براى خود نسبنامه درست مىکردند بلکه براى خدایان خویش نسبنامههایى داشتند و سرانجام بزرگان خود را به نژاد و نسب خدایان منتسب مىساختند”.[۱۴]
عرب گرایى به اصالت نسبت، فوقالعاده اهمیت قایل است چنانکه جرجى زیدان مىگوید: “تعصب در نسب میان اعراب به حد افراط بود. هر دسته از قوم خود خوبى و از اقوام دیگر بدى مىگفت و آن را تفاخر مىخواندند.”[۱۵]
پس از ظهور و گسترش اسلام بار دیگر تعصب به نسب عربى از گریبان امویان سر بیرون آورد.
“عربها در جاهلیت تعصب قومى داشتند و هر قبیله براى خود افتخاراتى داشت، اسلام آن تعصبها را باطل کرد. همین که بنىامیه خلافت را به سلطنت مستبده تبدیل کرد مجددا تعصب عربى را تقویت نمود… و فقط مقید بودند که قریش را بر دیگران و خودشان را بر سایرین ترجیح دهند.”[۱۶]
در عربگرایى یک قبیله به خاطر نسب شریف! خود بر قبیله دیگر برترى دارد و سیدگرایى اندیشه برترى نسب را از آن به ارث برده است و به جاى آنکه وارث زهد و تقوا و مبارزه در راه تحقق برابرى مىبود، انتساب به پیامبر را پایه عمده نفوذ و اعتبار خود ساخت و بر اساس آن سادات را گروه ممتاز و والا و مافوق انسانهاى عادى اعلام کرد و راه تفوقطلبى صدراسلامى را پیش گرفت و بلندپردازى در میان هزارهها را بر اخوت دینى ترجیح داد.
کسى منکر انتساب آنان به خانواده پیامبر مقدس نیست و گواهى بر اثبات آن نمىخواهد و همان اشتهار را در تادیه «خمس» کافى مىداند ولى سوءاستفاده از این نسبت را بر مبناى هدایت آسمانى که در صفحات گذشته ذکرش رفت، مردود و محکوم مىشمارد. خرد و دین هر دو مىگویند که انتساب یک فرد به یک خانواده و یک پدر باعث شناسایى اوست نه برترى او.
۲- حفظ نسب
عرب گرایى به حفظ نژاد خود تا حد تعصب اصرار مىکرد و از اختلاط خون عربى با خون غیرعرب بوسیله ازدواج جدا خودارى مىنمود. در نظر عربگرایى کسى که پدر یا مادرش عرب نبود خوار محسوب مىشد و او را “مذرع” (دو رگه) مىنامیدند و فرزندان عربى که از مادرى، غیرعرب بدنیا مىآمدند “هجین” (نااصل) خوانده مىشدند، کم کم عربها نسبت به کنیززادگان تغییر عقیده دادند و نسب پدرى را مهم دانستند چنانکه شاعر عرب مىگوید: “مردى را که مادرش رومى یا سیاه یا عجم است بد ندانید، زیرا مادر ظرف موقت است و نژاد مربوط به تخمه پدر است”.[۱۷]
سیدگرایى نیز داراى همین خصلت است. بنابرآن سیدگرایان مىکوشند که على رغم فتاواى آیات عظام دختر خود را به عقد ازدواج شرعى هزاره در نیاورند و در این امر تا مرز انکار از احکام دین نیز گاهى پیش مىروند. چند سال قبل در نجف اشرف بحثى در این زمینه در میان طلاب سید و هزاره به عمل آمد سیدگرایان یعنى هواخواهان برترى نسب سیدى عربى از حکم شرعى انکار کردند. چون این خبر به یکى از مجتهدین بزرگ رسید فرمود: “آقایان تشریع مىکنند و گرنه چنین حکمى که دختر سید به عام روا نباشد در شرع شریف نیست”.
وقتى در میان بعضى از طلاب در یک مجلسى در کابل این مطلب مورد گفتگو قرار گرفت یکى از آقایان گفت: “اگر حکم جواز ازدواج دختر سید با هزاره در قرآن مىبود من آنرا آتش مىزدم”. در همین جا لازم است یادآورى کنیم که در کشورهاى دیگر اسلامى از قبیل: عراق، سوریه و ایران که سادات شان از نور دانش و بینش اسلام روشن هستند این تعصب در میان شان وجود ندارد حتى برخى از آیات عظام که سید مىباشند[۱۸] دختران خود را به ازدواج افراد غیرسید در آوردند. چند سال پیش یک آخوند بخت برگشته هزاره با یک دختر سید ازدواج کرد به حدى منفور واقع شد که به ترک دیار آبایى خود مجبور گردید.گویا او با “بلا” ازدواج کرده بود که دچار بلایى بیشمار، منجمله ترک دیار خود شد.
۳- تشریفات بى لزوم
عرب گرایى در رابطه با غیرعربها در بند تشریفات خسته کننده اسیر بود. مثلا عرب گرایان غیرعرب را به نام و لقب مىخواندند و هیچگاه باکنیه آنها را صدا نمىکردند (کنیه کلمه ایست که با “اب” پدر یا “ام” مادر شروع مىشود میان عرب رسم است که نام کوچک کسى را براى احترام نمىبردند و او را به نام پسرش و یا دخترش مانند ابوالقاسم یا امکلثوم مىخوانند) در یک صف با آنان حرکت نمىکردند، هیچگاه آنان را پیش نمىانداختند و اگر غیرعرب را براى رعایت سن و فضل و تقوى به مهمانى مىخواندند او را در سر راه مىنشاندند تا مردم بدانند که او عرب نیست.[۱۹]
مکتب سیدگرایى نیز همان تشریفات را با اندکى جرح و تعدیل و اضافه در بطن خود پرورانید و در اختیار هواخواهان خود گذاشت. مهمترین تشریفات سیدگرایى عبارتند از:
اول – دست بوسى:
هرهزاره باید دست سید را ببوسد و گرنه بىادب و یا خودخواه و حتى کافر تلقى مىشود. سیدگرایان چنان بدین کار عادت کردهاند که تا دست برسم مصافحه اسلامى دراز شود، دست آنان بسرعت سرسام آور راکتهاى قارهپیما به مرز دهان مىرسد. در سنت اصیل اسلامى فقط بوسیدن دست پیامبر و یا وصى پیامبر اجازه داده شده است و بس.
در اصول کافى (جلد سوم، باب تقبیل صغحه ۲۶۷)
این حدیث را مىخوانیم: شخصى به نام على بن مزید السابرى گفت: خدمت امام صادق (ع) رسیدم دستش را گرفتم و بوسیدم سپس امام فرمود: جز بوسیدن دست پیامبر و یا وصى پیامبر شایسته نیست.[۲۰]
دوم – صدرنشینى:
در مجالس هزارهها، سید خواه عالم باشد و خواه جاهل در صدر مىنشیند و صدر مجلس براى او اختصاص یافته است. این صدرنشینى را به زبان هزارهگى نیز ترجمه کردهاند: “سید جیگه” ولى پیشواى بزرگوار اسلام مجلس نشست خود را به شکل دایرهاى تشکیل مىداد تا صدرنشین معلوم نباشد.
سوم – پیشى در راه رفتن:
وقتى گروهى راه رفتند اگر در میان شان سیدى باشد، لامحاله در مقدم صف حرکت مىکند و کسى را یاراى پیشى گرفتن بر او نیست. اما پیامبر ما هنگام راه رفتن در وسط صفوف حرکت مىکرد و جمعى پیشاپیش او و گروهى پشت سرش براه خود ادامه مىدادند. از مقایسه در میان خصلتهاى مکتب عرب گرایى و مسلک سیدگرایى معلوم مىشود که واقعا به مصداق «شیر را بچه همى ماند بدو» دومى فرزند نخستین است. و نیز از توجه به احکام اساسى اسلام که گفته آمد، این نتیجه بدست مىآید که اندیشههاى عرب گرایى و اصالت سید درست در نقطه مقابل اسلام قرار دارند.
در پرتو تحقیقات سابق الذکر مکتب سیدگرایى را مىتوان چنین تعریف کرد:
“سیدگرایى عبارتست از تفوقطلبى بر مبناى یک نسبت خاص” و کسى را که از این شیوه تفکر حمایت مىکند ما او را سیدگرا و یا طرفدار برترى سید بر دیگران مىنامیم. ستون فقرات مکتب سیدگرایى همان برترى نسب است که اسلام به کرات آنرا محکوم کرده است.
سیدگرایان با سوء استفاده از عقیده مذهبى هزارهها یعنى همان ارادت سرشار به امامان، سیدگرایى راجزء لاینفک شیعه گرایى قلمداد کردند و با این بهره بردارى بسیار ماهرانه آنرا وسیله نفوذ و اعتبار اجتماعى خود ساختند.پس عامل حیثیت و نفوذ آنان مکتب سیدگرایى است و سوء استفاده از مذهب و دین در استحکام و دوام آن مؤثر واقع شده است.
در اینجا شکی نیست که محبت اهلالبیت جزء اجتنابناپذیر شیعه بودن است و اهلالبیت همان امامان معصوم و پاک است و برترى آنان بر دیگران بر اساس نسب استوار نیست بلکه به خاطر مقام رهبرى آسمانى شان است. در صفحات گذشته درباره نکوهش تفوقطلبى گفتگو کردیم و این بحث را به سخنان آقاى فلسفى که توضیح معانى آتى را در بر دارد و خیلى آموزنده است خاتمه مىدهم. دانشمند محترم مىگوید:
«رسول اکرم صلّالله علیه و آله در تعالیم آسمانى خود به پیروان خویش فهماند که تفوقطلبى و برترى جویى بى حساب نه تنها ضرر دنیوى دارد و اجتماع را دچار بى نظمى و هرج و مرج مىکند و مفاسد گوناگون به بار مىآورد بلکه این خلق ناپسند از نظر ایمانى و معنوى سبب محرومیت از فیض ابدى الهى در عالم قیامت است.
“تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبه للمتقین”[۲۱]
این خانه سعادت و بهشت آخرت را به کسانى اختصاص مىدهم که نمىخواهند در زمین بلندپروازى کنند و تفوق خود را به ناروا بر دوش دیگران تحمیل نمایند و باعث فساد و تباهى شوند که رستگارى و حسن عاقبت مخصوص پرهیزکاران است.[۲۲]
شعار تفوق طلبى
همواره تفوق طلبان براى تمایز خود از دیگران به یک سلسله شعارهاى مادى و معنوى متوسّل شدهاند. منظور از شعار مادى و معنوى در اینجا به ترتیب لف و نشر مرتب همان لباس خاص و عناوین و القاب است.[۲۳]
اصالت عرب و سیدگرایى نیز داراى شعار ویژه خود بودهاند.جامه سفید شعار امویان بود عباسیان جامه سیاه رنگ را شعار خود قرار دادند و هرکس بر خلیفه عباسى وارد مىشد مجبور بود روپوش سیاهى در بر کند که آنرا “سواد” مىگفتند.
منصور به عمال خود فرمان داد که در سراسر ممالکاسلامى این لباس پوشیدن مجرى گردد.[۲۴] مکتب سیدگرایى براى طرفداران خود عمامه سیاه را برگزید تا از شناساندن بىنیاز باشد و به مجرد دیدن به وسیله همان عمامه سیاه مشخص گردند. حال آنکه از نظر مکتب شیعه پوشیدن لباس سیه در نماز “مکروه” است. این مکتب مورد بحث در زمینه القاب همان عنوان ساده قلیل اللفظ و کثیرالمعنى: یعنى واژه “آقا” را بخود اختصاص داده، در عرف سیدگرایان تنها کسى که شایسته این عنوان است “سید” است.
اختصاص این لقب به سادات چنان در میان هزارهها تلقین گشته که هرگاه کسى بگوید: “آغا” آمده، فورا طرف صحبت مىداند که “سیدى” وارد شده است. در اثر رواج “تخلص” در میان طلاب و روضهخوانان و واعظان هزاره اکنون آنان را نیز به تخلصشان یاد مىکنند و مثلا مىگویند: آقاى راشدى، ولى هنوز هم سیدگرایان متعصب تخلص آنان را بدون ذکر “آقا” یاد مىکنند.
ناگفته نماند که بعضى از روشنفکران هزاره وقتى با سادات متنفذ روبرو شوند فورا دست شان را مىبوسند. مثلا مبلّغ را که در آینده نزدیک به حسابش خواهیم رسید در موارد بسیار دیدهایم که دست سیدگرایان را بوسیده است و هر گاه با یکى از آنان روبرو شود او را به عنوان “پیرم” و “مرشدم” خطاب مىکند او که خود را در زمره ارباب تحقیق محسوب مىکند اگر تحقیقات منطقى و اسلامى ما را در این مقاله با دقت بخواند[۲۵] شاید در رابطه با افراد سیدگرا، عادت دست بوسیدن و “پیرم” و “مرشدم” گفتن را ترک کند. در هر حال خواه این عادت ناپسند را ترک کند و یا ادامه دهد از نیش خامه (بیدار) ما در امان نخواهد بود.
پس باید افزود که واژه “آقا” را به فارسى کلمه “سید” مىدانند.پس سیدگرایى با آقاگرایى مرادف است. و آقایى در پیشگاه اسلام مردود است چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: “کسى که آقایى طلب مىکند سرانجام به پرتگاه هلاکت و تباهى کشیده خواهد شده”.[۲۶]
شخصى به یکى ازهادیان مکتب اسلام «یاسیدى» (آقاى من) خطاب کرد، آن رهبر بزرگوار فرمود: این خطاب را ترک کن زیرا همه ما برابریم. «این روایات بر ادعاى آقایى که جوهر سیدگرایى است کاملا خط بطلان مىکشد.
سیدگرایان عقیده دارند که سادات نسبت به دیگران به خداوند نزدیکترند و خداوند به خاطر سیادت شان آنها را مورد نظر خاص خود قرار داده است لذا در همه اوقات گوش بفرمان سید مىدارد تا دعاى بد و یا دعاى خوب او را در مورد “مریدان” فورا اجابت کند، این عقیده نیز ریشه اسلامى ندارد. بنى اسرائیل درباره خود چنین عقیده داشتند و خداوند در قرآن کریم در آیات متعدد سوره بقره آنها را به علت همین شیوه تفکرشان سرزنش کرده است. آنها مىگفتند: “ما فرزندان و دوستان خدا هستیم.”[۲۷] و یا اینکه مىگفتند: “هرگز آتش دوزخ جز چند روزى اگر گنه کار باشیم به ما نخواهد رسید”.[۲۸]
مفسران حوزه علمیه «قم» در تفسیر همین آیه شریف نوشتهاند:
“… پروردگار بزرگ به هیچ کسى نظر خصوصى ندارد و نسبت به احدى کینه و عداوت نمىورزد، بهشت و نعمتهاى آن مربوط به نیکوکاران است از هر طایفه و هر قبیله که باشند. و مجازاتهاى جهنم کیفر بدکاران از هر گروه که باشد. اما اینکه بنى اسرائیل تافتهاى جدا بافته و گل سر سبد باشند دلیلى از نظر خرد براى آن نمىتوان پیدا کرد و با عدالت نیز نخواهد سازگار بود، نه بنى اسرائیل و نه هیچ قوم دیگر”.
فرمول قدیم رابطه
عرب گرایى امویان و عباسیان رابطه عرب را با غیرعرب بر مناسبات شبه آقا و برده استوار کرده بود. “مولى” هم بردگان و هم آزادگان غیرعرب را شامل مىشد. مردمان آزاده غیرعرب به آقایى عربها گردن نهاده بودند و مانند بردگان از آنان بى چون و چرا اطاعت مىکردند.ولى مکتب سیدگرایى خاصه در میان هزارهها رابطه سید را با هزاره بر شالوده پیوند پیر – مرید بنا کرد. سیدگرایان این رابطه را از تصوّف به عاریت گرفتند و آنرا از محتواى صوفیانهاش تجرید کردند و به جاى آن محتواى ویژه خود را گذاشتند. در تصوف سالک یا مرید در طى مراحل عرفانى خویشتن را به راهمایى “پیر” یا انسان کامل نیازمند مىدانست و در نظر او محال بود که مرید بتواند بدون ارشاد “پیر” راه خود را بسوى سر منزل مقصود بگشاید. پیر نیز خود را مکلف مىدانست که لحظه در تربیت مرید اهمال نورزد و مىکوشید که اور زا از رهبرى خود بهرهمند گرداند. اما درمکتب سید گرایى، پیر هیچ مسئولیتى در پرورش معنوى مرید خودش احساس نداشتند تنها مىتوانستند براى مریدش تعویذ بنویسد و طالعش را معلوم نماید و برایش استخاره و دعا کند. هر خانواده هزاره بدون استثنا یک پیر دارد. علاوه بر امور مذکور پیر کمر مرید رابه تار و یا تکهاى مىبندد. این کاردر عمر مرید یکبار و طبق تشریفات خاصى صورت مىگیرد ودر مقابل آن پیر فى المجلس تحفه و هدایاى گرانبها و یا پول نقد از مرید دریافت مىدارد. بعضى خانوادههاى مرفه هزاره دو پیر دارند، یکى پیرى که کمر را مىبنددو دیگر پیرى که تعویذ مىدهد. هر خانواده طبق استعداد مادى خود بز و یا گوسفند و یامقدارى پول را بحیث نذر پیر در هرسال اختصاص میدهد. معمولاپیرها در ایام تیرماه بخانههاى مریدان مىروند، و نذرها را جمع مىکنند، تعویذ مورد ضرورت را مىنویسند و کمرهاى مریدان را مىبندند. مقام پیرى از یک سید به سید دیگرى یعنى از پدر به پسر به ارث منتقل مىشود. و حال آنکه در تصوّف این مقام، ارثى نیست بلکه اکتسابى است. و در این مقام پیرى در نسب استوار است و در اینجا (در تصوف) به ریاضت و مجاهدت زاهدانه صوفى.
رابطه پیرى و مریدى که از تصوف اسلامى بعد از اسلام گرفته شده طبعا رفت و آمد پیر را به خانه مرید آسان و بدون مانع مىسازد. و همه فاصلهها را در میان پیر و مرید و اعضاى خانواده مرید از میان بر مىدارد و تماس صمیمانهاى در میان آنها ایجاد مىکند همین آسانى و بدون مانع مراوده رفت و آمد متاسفانه دو صفحه سیاه در تاریخ روابط سید و هزاره باز کرده که مطالعه آن دو صفحه تاریک و ننگین، در دل هر انسان شریف اعم از افراد با احساس سید و هزاره اندوخته است که مثال فراوان و توصیفناپذیر پدید مىآورد. اینک به مقصد بیان حقیقت تاریخ نه تحریک احساسات شمهاى از آن “سواد” را روى این “بیاض” مىآوریم تا مایه پند و حکمت و عبرت باشد.
هتک ناموس
برخى از سادات از پیرى و مریدى که کار مراوده شانرا در خانوادهها بى نهایت آسان ساخته است، سوء استفاده کردهاند. آنها در بعضى از خانوادههاى گمنام و فقیر و بیچاره هزاره مرتکب گناه کبیره هتک ناموس شدهاند زیرا میدانند که اینگونه خانوادهها نمىتوانند صداى مظلومانه خود را به جایى برسانند، قصههاى شرم آور و ننگین تجاوز آنان معمولا دهان به دهان مىگردد و گاهى به شکل مزاح افتضاح آور در مجالس دوستانه! نقل مىشود. همین اکنون همه آن قصههاى واقعى از زبان مردم در کتابى گرد آورى شده و نام افراد جنایت کار با همه خصوصیات آنها بطور مشروح در آن ثبت گشته است ولى ما به خاطر حفظ وحدت و جلوگیرى از طغیان احساسات مردم هزاره حتى از ذکر یک نمونه مشخص در اینجا خوددارى مىکنیم. آقایان خود مىدانند که: «دلده شوره»
جاسوسى به نفع ستمگران
اگر جاسوسى بتواند اعتماد مردم را جلب کند و در هر خانهاى بدون مانعى رفت و آمد نماید، مسلما در کار پلید خود موفق است، و براى دستگاهى که او را بدین وظیفۀ ناپاک گماشته است خدمات فوق العاده سودمند! انجام مىدهد. در میان هزاره آنکه بى نهایت قابل اعتماد است “سید” است. زیرا او به مثابه “پیر” هم ارادت و هم اعتماد آنها را بخود اختصاص داده است. روى این اصل طبقات حاکمه همواره افرادى از سادات را براى جاسوسى در میان هزاره استخدام مىکنند. چنانکه امیر عبدالرحمان به منظور مقهور کردن هزارهها بعضى از افراد سید را براى جاسوسى در هزاره جات مورد استفاده قرار داد. مؤلف دانشمند سراج التواریخ در وقایع ۱۳۰۶ هجرى قمرى پرده از این راز برداشته است: “در روز هشتم ماه رمضان حکمرانان غزنین و قندهار و پشت رود و سیقان و کهمرد چون سردار محمدحسین خان و سردار نور محمد خان و مولا دادخان و میر بدل بیگ را که اطراف شرقى و جنوبى و شمالى کوهستان هزاره جات به حکومت قیام داشتند در حضور اقدس فرمان رفت که از هر طرف دوتن مرد هشیار، راست کار، مامور نمایند که داخل جبال هزاره جات شده، مقدار مسافت و سهل و صعوبت و منحنى و مستقیم طرق و مواضع حرکت و فرود سپاه و تنگى و فراخى راه و جمعیت مردم، سکنهاش با معمورات و مطمورات ایشان دیده و دانسته همچنان منزل به منزل طى مراحل کرده در مزار شریف حاضر پیشگاه سعادت پایگاه خلافت شوند تا بوجه صحیح و طبق واقع حضرت والا را اطلاع دست دهد که از کدام راه با چه قدر لشکر و سامان عبور نموده ره سپر تواند شد”[۲۹]
از عبارت سابق الذکر هدف گماشتن و فرستادن جاسوس در هزاره جات واضحا معلوم مىشود که یک هدف نظامى است و متیوان آنرا چنین خلاصه کرد:
اول – معلوم نمودن خصوصیات راه.
دوم – طرق و مواضع حرکت سپاهیان.
سوم – برآورد جمعیت و ساکنان هزاره جات
در نظر عبدالرحمان جاسوسى که براى انجام خدمات فوق گماشته مىشود باید “مرد هوشیار راست کار” باشد.
در باب انتخاب چنین مردى به مؤلف دانشمند گوش فرا دهید: “از آن سو چون فرمان گماشتن راه شناس حضرت والا در قندهار پرتو وصول افگند سردار نورمحمد خان حکمران آنجا “سید شاه نجف” نام ساکن چاردهنه و محمد جان نام گندگانى قوم قزلباش را از قندهار در روز غرّه ماه شوال رهسپار ارزگان نموده امر کرد که از ابتداى خاک سرزمین هزاره باغیه تا انتهاى آن همه جا را نیک دیده و مشاهده کرده راه و بیراه و گذرگاه لشکر و انبوهى مردم آن بوم و بر را نوشته خود را به حضور انور رسانند.”[۳۰]
سرانجام امیر عبدالرحمان به انتخاب “مرد هشیار راست کار” توفیق یافت و او را از میان “پیرها” و کسانی که پیوند مذهبى با هزارهها دارند برگزید، زیرا یکى به علت “سید بودن، هم مذهب بودن” خود و دیگرى به سبب “پیوند مذهبى” خویش مورد اعتماد هزارهها بودند و مىتوانستند بدون مانع در میان هزاره جات بروند و معلومات مورد ضرورت دربار ستمگر امیر را براى مغلوب کردن هزارهها فراهم آورند.
ملا فیض محمد، فلسفه انتخاب جاسوسها را از میان سادات و هم مذهبیهاى هزاره با روشنى هر چه تمامتر چنین شرح داده است:
“مقارن اینحال سید نجف ولد سلطان شاه که مردم هزارهاش نیک پنداشته و اعتقادى به او داشتند با محمد جان نام تاجر قوم قزلباش که از سبب تجارتش در هزاره جات با بزرگان هزاره معرفت نامه (تامه) داشت و حکمران قندهار چنانکه گذشت مامور تحقیق طرق و شوارع هزاره جات کرده بود و سید باباشاه و سیدعبدالوهاب وسیدنبى نامان گماشتگان حکمران غزنین و عبدالرسول خان سد و زایى و عبدالنبى نام قوم بروتى ماموران حاکم پشترود وارد مزار شریف شده باریاب گشتند و حضرت والا به لحاظ اینکه راهها و گذرگاههاى هزاره جات را نیک علم آوره و نقشه سهل وصعب آن کوهستان را باموضع هبوط و منازل حرکت و فرود بر طبق مقصود از شرف ملاحظه اقدس گزارش دادند، هر یک را در ماهى ۳۶ روپیه تنخواه معین فرمود”.[۳۱]
جاسوسان معلومات مورد علاقه امیر بیدادگر را فراهم آوردند و او بر مبناى همان اطلاعات دقیق نقشه مغلوب کردن هزارهها را پى ریزى کرد و طبق آن سپاهیان خونخوار خویش را بدانسوى سوق داد و کرد و آنچه کرد.
ملاحظه و دقت کنید که چگونه برخى از افراد سید در آن زمان کار مقهور کردن هزارهها راتسهیل کرده و با کمال هشیارى و صداقت! کمر خدمت در خدمت ستمگران بسته بودند. مزد ناچیز ۳۶ روپیه در قبال نذر و خمسى که از هزارهها مىگرفتند ناچیزتر از آنست که بتوان روى آن حساب کرد
در اینجا لازم است بگوییم که ما هرگز نمىخواهیم مصداق این عمل زشت را تعمیم دهیم و خدای نخواسته تمام سادات را بدان متهم سازیم. در میان آنها نمونههاى بسیار ارجمندى هم وجود داشته و دارد که با ما همدرد و هم احساس بودهاند و هستند.
و اینک از دو شخصیت به عنوان ابراز حقشناسى یاد مىکنیم.
بلخى بزرگ
مرحوم سیداسماعیل بلخى سخنور و دانشمند و سیاستمدار معروف، درخشانترین و انسانىترین چهره سادات هزاره است. او هزارهها را بسیار دوست مىداشت و هواخواه پرشور بیدارى و تحرک آنها بود. پس از دوران طولانى زندان در منابر و مجالس عمومى با بیان شیوا و دلانگیز و افسونگر خود هزارهها را تشویق مىکرد که پسران و دختران خود را على رغم موانع سرکارى به مکاتب شامل سازند تا بزیور علوم ثمربخش معاصر آراسته شوند و سپس دانش خود را در خدمت مردم قرار دهند. در آن زمان که عموم ملایان هزاره و سید رفتن به مکاتب عصرى را نشانه کفر و بى دینى مىپنداشتند و هزارهها را از آن منع مىکردند، سخن تشویق کننده بلخى در آن باب جنبه مترقى داشت و بسیار سودمند بود. وى به هزارهها توصیه مىکرد که ریسمان حمالى را بیک سو نهند، کارهاى حقیر را ترک کنند و به کسب و کار آبرومندانه بپردازند. خلاصه بلخى یک سخنور مذهبى متعهد بود و در برابر جامعه احساس مسئولیت مىکرد. او طرفدار سرسخت برابرى و برادرى و دوستى هزاره و سید و قزلباش بود. ما مساعى انسانى او را در این مورد داراى اهمیت تاریخى در حیات معاصر هزارهها میدانیم و همه را قابل تحسین و تمجید مىشماریم. خصوصیتى که به چهره بلخى صبغه ملکوتى مىدهد و آن را در بستر زمان فناناپذیر مىگرداند آنست که در برابر خودش با دیگران کوچکترین نشانه تفوقطلبى دیده نمىشد. در همان نخستین لحظات تصادف و آشنایى در میان خود و دیگران رشته عمیق دوستى و رفاقت را برقرار مىکرد. بلخى عمامه سیاه را که علامت ممیز (متمیز) سیدگرایان است هرگز بر سر نمىگذاشت (!؟) ما خاطره بلخى بزرگ را همواره گرامى مىداریم. روانش شاد.
شهرستانى
شخصیت دیگر معاصر نویسنده توانا شاه على اکبر شهرستانى است. این جوان منزوى و گوشه گیر در طى پانزده سال اخیر در تهیه و تدارک فلکلور (فرهنگ عوام) و لغات مستعمل و مهجور لهجه هزاره گى اشتغال دارد. تاکنون ماحصل تحقیقات خود را به صورت مقالات در مجله ادب نشر کرده است. آثار محققانه شهرستانى درباره رسوم و رواجها و کلمات هزاره گى نشان بارزى تواند بود از اداى دین او نسبت به مردمى که در دامان پرمهر و اخلاص شان این نویسنده محترم پرورش یافته است و از آن مردم ارادتها دیده است.
قرارى که از علاقه نویسنده دانشمند به گردآورى فرهنگ عوام هزاره معلوم مىشود او مىخواهد که عمر عزیز خود را بر سر این کار بگذارد. ما در حالیکه زحمات دانشمندانه شهرستانى را در راه تألیف و گردآورى و نشر تحقیقى فلکلور مردم خود فوق العاده مىستائیم از خداوند کریم بزرگ براى او عمر دراز و ثمربخش مىخواهیم. آرى، «چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار».
نمونههاى در حال آزمایش
در خلال چند سال اخیر طلاب علوم دینى اعم از سید و هزاره در اثر آشنایى با افکار روز و روحیه واقعى اسلام در منابر و مجالس بیشتر مسایل اجتماعى را طرح مىکنند و در پیرامون آن به گفتگو مىپردازند. مسئله “تبعیض” غالبا سخنرانیهاى روحانیان روشنفکر را تشکیل میدهد. بحث آنان درباره تبعیض معمولا بسیار کلى و مبهم است خاصه هیچ اشارت در باب سیدگرایى در گفتارشان به نظر نمىرسد. واعظان هزاره از ترس تکفیر سکوت مىکنند و مبلغان سید از بیم به خطر افتادن نفوذ شخصى خود دم بر نمىآورند. در این میان بعضى از سخنوران هزاره با پذیرش خطر تکفیر و توهین، گاهگاهى سیدگرایى را محکوم مىکنند ولى در جمع روحانیون روشنفکر سادات تاکنون واعظى ولو بر سبیل رمز و کنایه سخنى در ذم و قبح سیدگرایى نگفته است. طوریکه شنیده مىشود مىگویند در میان آنان افرادى هستند که قلبا به اصل برابرى و برادرى اسلامى ایمان دارند. و سیدگرایى را براساس آن اصل مردود مىدانند ولى “مصلحت” نمىبینند که در مجالس عمومى و روى منابر بى پرده مسئله را طرح کنند یعنى از ملایان متنفذ خود مىترسند. حالا درباره آنها سئوالى پیش مىآید که چرا آنها در صورتیکه سیدگرایى را ضد اصول و برابرى و برادرى اسلامى محسوب مىکنند علنا در آن باره سخن نمىگویند و ذهن مردم را روشن نمىسازند؟ مفهوم این “مصلحت” اختراعى چیست؟ اگر زبان کاشف مکنونات قلبى است وقتى که آن را فرو بستهاند، چگونه مىتوان به ایمان قلبى شان به موضوع مورد بحث پى برد و آگاه شد؟
روحانى روشنفکرى که بیش از دیگر روحانیان خودش در محافل خصوصى سیدگرایى و مغول گرایى را رد مىکند، آقاى عالم است.
جوانان از خود مىپرسند که چرا آقاى عالم در مجالس بزرگ طبق دساتیر اسلامى بر موضوع، روشنى نمىاندازد؟ این پرسشها را ما نمىتوانیم پاسخ دهیم گفتار و کردار خود روحانیان مورد نظر مىتواند بیانگر موقف شان باشد. ما ناظر اوضاع هستیم. اگر در آینده آنها در موضع دفاع از ستمکشان هزارهها و رد و تکذیب سیدگرایى قرار گرفتند، تبعیض را در همه اشکالش مورد انتقاد کوبنده قرار دادند و تفوقطلبى را در همه مظاهرش محکوم کردند، مورد تأیید و احترام ما خواهند بود. در غیر آن مابى آنکه کوچکترین اهمیتى به تبلیغات زهرآگین شان قایل شویم، بى آنکه جزئىترین هراسى از تکفیر و تفسیق و تلعین آنها داشته باشیم به راه خود که راه تحقق برادرى و برابرى و دوستى کامل در میان همه ملیتهاى کشور است ادامه مىدهیم. ماعاشق شدید عدالت اجتماعى هستیم. و عاشق در طریق رسیدن به معشوق از طعن طاعنان نمىترسد و از دشنام و توهین بدخواهان نمىهراسد.
در ره منزل لیلى که خطرهاست به جان
شرط اول قدم آنست که مجنون باشى
فورمول نوین رابطه: “انماالمؤمنون اخوه”[۳۲] قبیله سادات دیر زمانى است که در میان هزارهها زندگى مىکنند. رشته مذهب شریف شیعه آنها را به یکدیگر پیوند داده است. تا زمانیکه هزارهها در خواب طولانى خود بسر مىبردند اتحاد و دوستى در میان آنها و سادات بر شالوده پیرى و مریدى قرار داشت و در این رابطه تفوقطلبى سیدگرایان براى هزارهها قابل لمس نبود زیرا انسان غفلت زده و فرو رفته در خواب نادانى احساس درد اجتماعى را از دست مىدهد. اکنون هزارهها از خواب دیرین بیدار گشتهاند. در میان حالت خواب و بیدارى یعنى مرحله “فاژه” کشیدن قرار دارند.در این مرحله انسان مىتواند پدیدهها را به طور مبهم درک و احساس کند. اکثریت هزاره فعلا در همین موقف انتقالى هستند. تبعیض و نابرابرى را روى استخوانهاى خود احساس مىکنند ولى بى آنکه عامل و یا عوامل آنرا بدرستى بفهمند. همه تودهها از این مرحله گذشتهاند. اما عده کثیرى از آنها و مخصوصا روشنفکران شان اعم از روحانیان و جوانان حالا به کلّى بیدار گشتهاند و مىخواهند مردم خود را به این مرحله بکشانند و آنها را در مقابل تمام اشکال تبعیض، استثمار و ستم و منجمله سیدگرایى آگاه نمایند. منطق شان، چنانکه گذشت منطق انسانى و برابرى و دوستى است. ما در حالیکه خود را عمیقا طرفدار برقرارى اصول مساوات و اخوت و محبت در میان همه ملیتها مىدانیم خواستار آنیم که روابط ضداسلامى پیرى و مریدى که بر مبناى تفوقطلبى نسبى بنا یافته، به رابطه بشرى برابرى و برادرى در میان سادات و هزارهها مبدل گردد.
رابطه قدیم چنین بود: سادات = آقا، پیر. هزاره = نوکر، مرید.
رابطه پوسیده باید جا را به رابطه نوین ذیل خالى کند: سید = برادر. هزاره = برادر. یعنى:سید مساوى است با هزاره. هزاره = سید. ما طرفدار رابطه دوم هستیم و سیدگرایان حافظ و پاسدار رابطه نخستین. تادیده شود که سادات واقعا مسلمان روشنفکر کدام را مىپسندند؟
نتیجه مباحث گذشته
۱- نژادپرستى را در همه جلوههاى ناپسندش اعم از عرب گرایى و مغول گرایى و آریایى گرایى محکوم مىکنیم .
۲- ما با سادات مخصوصا با فقیران و روحانیان و روشنفکران مترقى شان پیوند عمیق و دوستى در خود احساس مىکنیم .
۳- با صداى بلند مخالفت خود را با سیدگرایى که هیچ ربطى به اسلام و تشیع علوى ندارد و ته مانده عرب گرایى و تشیع صفوى است اعلام مىداریم.
۴- شعار حیات بخش برادرى و برابرى در میان زحمتکشان ستمکش و آزادى از ستم و استثمار جوهر اندیشه ما را تشکیل مىدهد.
در پایان مقاله دعا مىکنیم که خداوند بزرگ مارا به راه خود که راه عدالت، مساوات و اخوت است راهنمایى فرماید و از گزند خنّاسان مردم آزار حفظ کند.
دانش نامه اریانه
تابش
واقعا که این بزرگمرد تاریخ علامه اسماعیل مبلغ دانشمند بی بدیل بوده که در آن زمان چنین مقاله ی عمیق و تحلیلی را نوشته است.
ندای هزاره
اگر مردم هزاره فریب سید مکار جواد نقوی را نخورد منافق میشوند!
متاسفانه بعد از شکست علویان و جنگهای قبیلوی اعراب بخصوص بنی هاشم و امویان که نمونه خوب آن معاویه و کربلا ست تا هنوز ادامه دارد…
روی کار آمدن عباسیان و تحریک اقوام دیگر و شریک ساختن آنها در این جنگ بی پایان اعراب یعنی بنی هاشم و بنی امیه سی…دها همیشه خواسته اند که پای دیگران نیز به نام مذهب و مظلومیت نمایی با هزاران نیرنگ و ریا کشانده شود.سید نقوی نیز که خود از سید دیگرش خامنه ای دستور میگرید می خواهد که به زور و نیرنگ اقوام دیگر مانند هزاره ها ،پنجابی ،سندی،و همه را بنام شیعه برای خودشان عسکر و سیاهی لشکر جور نموده به جنگهای قبیلوی و مذهبی ادامه بدهد. اما این احمق مارا مارک زده منافق خطاب میکند. و یا می خواهد فتوا بازی کند. برو گم شو احمق منافق مردم چهره و نیات کثیف شمارا بخوبی درک کرده دیگر نمی خواهند که جوانان شانرا قربان شما و جنگهای قبیلوی اعراب نمایند. شما میدانید و جد تان و ما میدانید و جد ما!!!!!
تمام فساد و دامن زدن به دست شما اوباش های منافق و ریا کار است چرا که خامنه ای سرمایه مردم ایران را به دست شما و دیگر مزدوران تان داده و می خواهد انتقام گیری نموده برایش پادشاهی مذهبی درست کند…. آیا شما که اورا رهبر خطاب میکیند آیا تلویزیون را نگاه می کنید که چقدر مردم خود ایران به اضافه سید خودش موسوی از او و مظالم اش به ستوه آمده است…در کجا نیست که شما از اقوام دیگر بهره کشی نموده و خود تان میخواهید رهبر باشید؟؟
مردم هزاره و شیعه از خود مانند شما هم آدم داره و هم عالم دینی نیازبه شما نیست…
تورک مغول که باشه سید ره صبر استه!
در آقای علی حسینی که موگیه مزاری هم ملا بود. شما فرمودید که آقای مزاری پیرو خمینی بودند.پس چرا سفارت ایران رضایت داد که مزاری و غرب کابل به آنها ربطی ندارد و باید زده شود زیرا مزاری یک جریان مستقل است. چرا ایران تا آخر اولاد پیامبر قومای خامنه ای و دیگر خاینین هزاره را آب ،دانه و دستور تخریب میداد.
چرا آیت الله سید ابوالحسن فاضل ریس شورای نظارت را تحریک کرده پهلوی سیاف،مسعود،ربانی کاظمی و .. دیگران شاند. فاضل و مزدوران ایران روز شکست ملی هزاره ها را تبریک گفته همراه با خایین و آیت الله های دیگر و بدتر از آن روز شکست هزاره ها ،روز شهادت آفتاب انقلاب هزاره را،روز شکست و بی ناموسی هزاره ها قزلباشها و شعییان را ” یوم الرحمه ” خطاب کرد و بیشتر و بیشتر با سیاف و هابی و مسعود … تا دم مرگ باقی ماند……
اکبری شان شیخ دیگری شما که دامن ربانی و سیاف را نیمه رها کرده دامن ملا صاحب محمد عمر و اسامه را گرفت!!!!!! اگر منظور تان از این شیوخ و آخند هاست دیگر معلوم است و خامنه ای که دیگه ده خمینی و مردم ایران اولاد نگذاشت و مسله منتظری،کروبی و موسوی هم مشخص است. آیا ایرانیان و ملاها صداقت داشته اند.. از جنایات وهزاره کشی های آخوندها هم صحبت کنید….اگر شهامت و انصاف دارید… مثل من پیرو این آخوندهای خر درگذشته که خدا را شکر تا آخر عمر ساده نماندم پوست اینها را خوب میشناسم…
از ملاهای خوب صیغه که اسلام و مذهب را منبع روزی و کار و بار خود قرار داده و یا اکثر دوکان تعویذ …. دختر بازی میدهند دیگر برای آخرین بار دفاع نکیند…مزاری بیشتر یک رهبر ملی بود تا مذهبی .. هزاره بودن جرم نباشد.. وحدت ملی سیستم فدرالی و قلع و قم ملا های درباری و ریا کار بشمول فاضل و دیگران ……….شما مراحل تکامل سیاسی مزاری را مطالعه نمیکنید چرا ازبک های و اسماعیلی و هزاره های سنی را در بر گرفت اما اولادهای فلانی و خاینین را از پیش چشم راند؟؟؟
سید موسی محسنی
این مقاله از استاد اسماعیل مبلغ نیست.
اگر مواردی را که نویسنده به صورت تعصب آمیز و احساساتی نوشته است، در نظر نگیریم، مقاله بدی نیست. اما از متن مقاله کاملاً معلوم است، که این مقاله مربوط به استاد اسماعیل مبلغ که از روشنفکران برجسته شیعی در زمان خود بود، نیست. علاوه براین ایشان به مشکلات درون فرهنگی هزاره ها (بحث سید و هزاره) علاقه مند نبوده است. حتا نویسنده این مقاله آقای مبلغ را تهدید می کند.
به این جمله در متن مقاله توجه کنید:
” ناگفته نماند که بعضى از روشنفکران هزاره وقتى با سادات متنفذ روبرو شوند فورا دست شان را مىبوسند. مثلا مبلّغ را که در آینده نزدیک به حسابش خواهیم رسید در موارد بسیار دیدهایم که دست سیدگرایان را بوسیده است و هر گاه با یکى از آنان روبرو شود او را به عنوان “پیرم” و “مرشدم” خطاب مىکند او که خود را در زمره ارباب تحقیق محسوب مىکند اگر تحقیقات منطقى و اسلامى ما را در این مقاله با دقت بخواند[۲۵] شاید در رابطه با افراد سیدگرا، عادت دست بوسیدن و “پیرم” و “مرشدم” گفتن را ترک کند. در هر حال خواه این عادت ناپسند را ترک کند و یا ادامه دهد از نیش خامه (بیدار) ما در امان نخواهد بود.”
بحث سید و هزاره همیشه یک بحث سیاسی بوده است، تا یک بحث فرهنگی و علمی، انتشار این مقاله در زمان انتخابات پارلمانی نیز گواه براین مدعاست.