شهر زخمیست سخت افسرده
روی آن جاده نعش افتاده
بغض درآسمان هجوم از درد
پای من لنگ کودکم مرده
شهر جلاد ، شهر اعدام است
عجبا نصف مردم این شهر
سوگوارند و زار می گیریند
نصف مردان شهر می خندند
نصف دیگر غنوده درخونند
بعضی شان بمب در کمر دارند
برخی ها غم به شهر می کارند
برخی جلاد و ساطوری دردست
نصف ازخون کودک من مست
شهر جلاد ، شهر اعدام است
سهم ما چیست زین همه کشتار
جاده پرخون و مردمان غمگین
ماتم است در سرای ما امروز
دردبی انتهای ما امروز
شهر جلاد ، شهر اعدام است
روزه خاموش خفته در شام است
……………………………………
دوست دارم دوباره باز آید
چهچه کودکان به کوچه ی ما
کوچه ها خشک ز خون مردم ما
خنده باران و رقص و شهر رها
دختران گیسوباز مست کنند
عطر و آواز چهچه و خنده
بسرایند لب به لب هردم
شادمانی دوباره هست کنند
تف کنند روی جنگ بمب و شرور
روی ملا و انتحار و ترور
شهر جلاد ، شهر اعدام است
روزه خاموش خفته در شام است
به خون آغشتگان علمدار رود شهر کویته…
شب است
درچشمانم شفق روییده است
بر ساعت آلوده درخون می نگرم
عقربه ی عصیانم زوزه می کشد
بغض هجوم می آورد در من
اینجا می درند کودک
می سرایند غم
می نگارند اشک
عمامه ها دارند
وازار های کثیفی طالبی آلوده در انتحار
گلو ها بریده بریده!
شب است
ناله های سرد را می چکاند
من درخون نوباوگان جاده ی علمدار رنگینم
مادران اشک می بارند
وزجه ها میلودی زندگی است
آیا جرمم اینست
که بر خشتک چرکین خرمقدسان قرون رفته تمکین نمی کنم؟
و بر فرش جادوگران دروغین جبین نمی سایم؟
……
من از این خونخواری بیزارم
من از مذهب خونخواری بیزارم
من ازاین..
شب است
من غریق خون فرزند خویشم
فرزندم را به من دهید
من علمداررود بارانی می خواهم
شب است
من آلوده در خون فرزندخویشم
من عقربه ی ایستاده زمانم….
زلمی کاوه