نادر شاه نظری
از آقای محمد حسین فیاض، دفاعیه ای علیه مقاله “آخوندها را بیشتر بشناسیم” در سایت جمهوری سکوت به نشر رسیده است. ایشان درین نوشته سعی کرده است تا در پوشش نقد و بررسی، خشم و عصبانیت اش را نه تنها در متن نوشته، بلکه در عنوان آن نیز عیان وعریان سازد. وی می گوید که ابتدا می خواسته از کنار این نوشته سبک و بی نزاکت بگذرد ولی این نوشته بلاخره ذهن ایشان را نا آرام ساخته که حاصل این نا آرامی و بی تابی اش، “کلی گویی های خارج از نزاکت” می باشد.
البته چه خوب بود که وی در پهلوی خشم وعصبانیت اش که گاهی خوانندگان و نظر دهندگان و گاهی هم “جمهوری سکوت” را مورد خطاب و عتاب قرار داده است، دفاع مستدل تر در باره عدم سربار بودن آخوند ها و هم چنان مشاغل آنها در حوزه اقتصادی ارایه می داد. اینکه آخند ها ضد علم و ترقی و تکامل و مدرنیته نیست، می باید جناب فیاض با ارایه دلایلی منطقی و فاکت های مشخصی ما را به فیض می رساند که مثلاً آخند ها در طول تاریخ در سطح عام و در جریان حاکمیت سی ساله شان در سطح خاص، محصول و دست آوردی قابل توجهی داشته اند. وقتی بگفته فیاض، اینجانب با یک دوره چهار ساله تحصیلی قادر نیستم پیرامون آخوند شناسی قلم زنی کنم، لابد آقای فیاض با چندین دوره چهار سالگی اش قادر می باشد تا کارنامه مثبت آخوند ها را برُخ ما بکشد!
قسمت عمده و مرکز ثقل انتقادآقای فیاض، آمار گیری های کشتار و جنایت آخند ها در سالهای حاکمیت آنها در هزاره جات می باشد که در نوشته “آخند ها را بشناسیم” آمده است. بخشی از انتقاد آقای فیاض، از سبک ادبی نوشته ی مذکور است که وی معتقد است به آخند ها توهین و هتاکی شده است.
در جواب به بخش آمار گیری چنین جنایات، اینجانب در بخش نظرات سایت مطلبی را نوشته بودم که نیازی به تکرار نیست. امیدوارم در آینده نزدیک صحت چنین ارقام را به آقای فیاض و خوانندگان پیش کش کنم. البته از آقای فیاض و سایر روحانیون انتظار نمی رود که تا جنایات همقطاران شان را ولو اینکه سند قابل قبولی هم ارایه شود، محکوم و تقبیح نمایند. چنانچه تا حال هم اسنادی بحد کافی در دست رس است و هم خاطره این جنایات در آرشیوی اذهان مردم بشکل خیلی با کیفیت و رنگی محفوظ و بایگانی است. بناً ضعف آمار، مبین انکار خبر نمی باشد و این مطلب را خود فیاض نیز تائید کرده است. اینکه آخند ها فتوای چنین جنگ هایی را در هزاره جات و از جمله در جاغوری داده اند، نه تنها در محدوده ملا های سطح خوان، بلکه توسط مجمع بزرگی مثل “شورای روحانیت جاغوری” و سایر شوراهای روحانیت طراز اول در سطح هزاره جات بصورت وسیع و گسترده ای صادر کرده است به این نمونه مراجعه شود. (کلیک کنید)
بهمین لحاظ نه کمیت آمار مقتولین ماهیت چنین جنایاتی را تغییر می دهد و نه هم سبک ادبی نوشته، ولو اینکه توهین آمیز هم تلقی شود، از صحت و سقم مضمون و محتوای می کاهد.
مقاله “آخند ها را بشناسیم” دوسال پیش برای یک مرکز کارگری نوشته شده بود. لذا سبک ادبی نوشته مذکور برای کارگران و به شیوه و سبک گفتاری برشته تحریر در آمده و مخاطب اش کارگران بود. بناً می پذیرم که لحن نوشته تند است. البته همانگونه که انسانها در زندگی اجتماعی بنا به مقتضیات زمان و مکان و حالت های روحی و روانی شان در قبال قضایا برخورد می نمایند، طبیعی هم است که سبک و شیوه گفتاری و نوشتاری نیز متاثر از چنین حالت هایی می باشد. ممکن است برای جمعی از انسانها، آدم شیوه استدلال خاصی را در پیش بگیرد ولی در مقطع زمانی معینی، تاکتیک دیگری اختیار کند. از همینرو در ادبیات نوشتاری نیز چنین است.
ادبیات نوشتاری یک پدیده مقدسی نیز نمی باشد که نویسندگان مجبور باشند صد در صد ازین قاعده و قانون پیروی کنند و در آن احساسات انسان دخالتی نداشته باشد. بنابر این آقای فیاض می باید کوشش می نمود تا مضمون و محتوای نوشته را زیر زره بین نقد و بررسی قرار میداد. اینکه در نوشته سبک نویسندگی ایده آلی برای آخند ها در نظر گرفته نشده باشد، دلالت بر دروغ و بهتان بودن محتوای مقاله نیست. لذا آقای فیاض نیز می باید درین زمینه از شیخ بهشتی ایرانی تقلید کند که گفته است، تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی کاذب منافقانه ترجیح می دهیم.
بخشی دیگری از انتقاد آقای فیاض کوچک جلوه دادن فهم و سواد نویسنده مقاله است تا سخنان اش را بر بی اعتباری تحلیل و استدلال طرف و هم چنان اعتبار بخشیدن به شخصیت خودش عیار و زمینه سازی نماید. در مباحث اهل خرد چنین رسم نمی باشد تا کسی طرف بحث اش را نفهم، نا آگاه و بی اطلاع از امور و از جمله بی سواد و کم سواد معرفی کند، ولی در میان آخوند ها لابد این امر یک رسم معمول است که نه تنها مخاطب اش را نا آگاه از مسایل، بلکه با پائین نشان دادن سطح سواد و کم کردن دوره تحصیلی طرف مقابل، امتیاز خواهی و برتری بودن خودشان را نشان بدهد. بهرحال می پردازم به بخشی دیگری از نظرات ایشان. آقای فیاض می نویسد:
“… اخیراً در بین نویسندگان جوان و اکثراً دانشجویان عزیز مُد شده است تا به شکلهای مختلف به مذهب، قشر روحانیت، باورها و ارزشهای جامعه سنتی گیر بدهند و به این طریق مثلاً تبارز شخصیت نموده و خود را روشنفکر قلمداد کنند و یا تمام نارساییهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه را از سویی ناکاریی دین و مذهب جلوه دهند!”
قسمت عمده نظرات آقای فیاض درین پاراگراف صحیح است ولی قسمت دیگری را برایش سپر ساخته تا از آفات و بلیات کمی مصئون و محفوظ بماند. اینکه جوانان و دانشجویان به آخند ها گیر می دهند تا تبارز شخصیت کنند جای هیچ شکی نیست، ولی آیا شما آخند ها علت این گیر دادن ها را می دانید؟ من می خواهم به این موضوع از زاویه دیگری ببینم. آخند ستیزی، یا تحقیر و استهزای آخند ها، نوعی از نماد تبارز شخصیت نه تنها در میان جوانان و دانشجویان، بلکه در میان اکثریت از افراد آگاه و نیمه آگاه بدل شده است. یعنی ضد آخند بودن، یک سمبل و نماد خرد گرایی و هم چنان حمایت از آخندیسم، نماد خرد گریزی محسوب می گردد. بناً شما می باید قادر باشید تا علت و ریشه مُد بودن ضد آخند را بدانید و حلاجی کنید. بفهمید چرا اکثریت مطلق تحصیل کرده ها و اکثریتی از مردم از چنین مُد و رسم استهزا نمودن آخند ها پیروی می کنند. آیا آنها ذاتاً بد سرشت و بد ذات و ضد آخند هستند و یا اینکه ضدیت شان با آخند ها ریشه در کار نامه آخند ها دارد؟
این حرف آقای فیاض صحیح و بجا است که در میان نویسندگان و دانشجویان مُد شده است تا خود شان را ضد آخند معرفی کنند، ولی من می گویم ضد آخند معرفی کردن، مُبین و مُعـٌرف خرد داشتن و عقب مانده نبودن این افراد تلقی می گردد. ممکن است تعدادی ازین افراد اصلاً ضد آخوند هم نباشند ولی هویت ضد آخوندی سمبل نمادین عقلانی بودن آنها را نمایندگی می کنند. بهمین خاطر بعضی ها بقول آقای فیاض با اکت نمودن ضد آخوند ها، نوعی فخر فروشی و تظاهر به عقلانیت خود شان می کنند. حال شما ریشه ی این فخر فروشی ها و تظاهر کردن ضد آخوندی را باید بدانید؟
بخش دیگری از نظرات جناب فیاض درین جملات ازین جهت غلط و نادرست است که او و سایر آخند ها، همواره از سپر تقدس دینی استفاده می کند. بقول یکی از نظر دهندگان، آخندها خود شان را با دین در هم آمیخته، مخلوط و عجین شده معرفی می نماید. گویا آخوند و دین دو پیکر در یک روح می باشد و روح آخند ها در دین حلول یافته است. آنها با استفاده از تاکتیک سپر دینی، در صدد نجات و تبریه خود شان هستند. بهمین دلیل وقتی هر شخصی ولو اینکه یک مسلمان مومن هم باشد، از آخند ها انتقاد کند، فوراً جواب می شنود که هدف آن فرد، طرد دین است. درست است که بخشی ازین جوانان و دانشجویانی که فیاض مثال زده است، دین و مذهب را نیز در پهلوی آخند ها آماج قرار می دهند، اما آنهایی که دین را نه، بلکه آخند را آماج قرار می دهند نیز کم نیستند. خیلی از دین باوران آخند ها را مورد حملات قرار می دهند و نه دین و مذهب را، اما آخند ها ضدیت افراد را همراه خود شان اصلاً به رسمیت نمی شناسند و چنین ضدیت را دین ستیزی معرفی می کنند. فیاض ما نیز درین نوشته اش بر این تاکتیک تکیه دارد. آنها با این شعار خود شان را بیمه کرده اند: “هر کس با روحانیون مخالف است، در حقیقت با اسلام مخالفند.”
حال سئوال اینجاست که مگر مخالفت ورزی علیه آخند ها در صدر اسلام وجود داشته است؟ و اصلاً در کجای قرآن چنین حکمی از جانب خدا گفته شده که دین و آخند با هم عجین شده است و جدا کردنش کفر و بدعت است؟
قسمت دیگری از نظرات آقای فیاض این است که می گوید سیستم آموزشی حوزهها سالهاست که تغییر کرده و با رشتههای علوم انسانی دانشگاه تلفیق شده است. در پاسخ باید عرض کرد که ای بنده خدا! مگر علوم انسانی که شما می آموزید ربطی هم به علوم انسانی با استاندارد های جامعه بشری دارد؟ یکی از شاخه علوم انسانی فلسفه است و آیا آخند ها فلسفه را در سطح عام به رسمیت می شناسد؟ یکی از جوهر فلسفه مستقل بودن آن است و آیا فلسفه ای که آخند ها تحصیل و تدریس می نمایند به مفهوم واقعی کلمه فلسفه است و یا ایمان فلسفی. فلسفه ای که شما می آموزید، هیچ ربطی به نظرات فلسفی در سطح جهان و از جمله فلسفه غربی دارد؟ بدیهی است که نه. فلسفه شما فلسفه ارتجاعی و جزم گرایی و دگم اندیشی ای بیش نیست. این فلسفه در خدمت در بند کشیدن برده داری مذهبی و ایمان پروری دینی قرار دارد. از نظر کانت، هر فلسفه ای که به فلسفه علم مربوط نباشد، به ما مربوط نیست. اکنون فلسفه آخند ها چقدر به علم مربوط است؟ آیا چنین فلسفه ای می تواند، نظرات کانتی، روسویی، سارتری، هگلی، مارکسی و ولتری تولید کند؟ یقیناً که نه. فلسفه ای که شما آخند ها در حال فراگیری شان هستید تا ۳۰۰ سال دیگر هم چنین نظرات فلسفی تولید نخواهد توانیست. زیرا نظرات فلسفی بیرون دادن، پیش زمینه های فلسفی و مطالعات فلسفی می خواهد که شما آخند ها از آن بیزارید.
کسانی که فلسفه می آموزند می باید تمامی آثار فلسفی غرب را مطالعه کنند و شما آخند ها بگفته حجت الاسلام توسلی همکلاسی شما از زبان استاد اش، فلسفه غربی را «شپش جنگی» می خوانید. شما آخند ها ماهیت فلسفه را قلب نموده از نزد فلسفه احکام مذهبی ساختید. بهمین دلیل نامش را گذاشته اید، فلسفه اسلامی!
برای شما آخند ها هیچ قابل تعجب نیست که خیال و موهومات تان را از فلسفه، بنام فلسفه اسلامی، حقوق اسلامی و در مجموع آن را علوم اسلامی بنامید. همین انحصار گرایی فلسفه را اگر برای باقی ادیان و مذاهب به رسمیت بشناسیم و خدا نخواسته باقی ادیان و مذاهب هم اعلام وجودی فلسفه خودی، حقوق خودی و علوم خودی نمایند آنگاه می شود فلسفه یهودی، فلسفه مسیحی، علوم هندویی، و حقوق بودایی! به این ترتیب هر یکی برای خود شان صاحب علم خاص، حقوق خاص و فلسفه خاص اختصاص بدهند و نام شان را بگذارند “علوم انسانی”!
آقای فیاض متوجه نیست که از دل چنین علوم انسانی که آخند ها ساخته و بافته اند حتی یک فردی پرورش نمی یابد که در بخش حقوق بشری دست به فعالیت بزند، چه رسد به اینکه فیلسوف و نظریه پرداز تربیه بتواند . حتا کسی که در بخش حقوق بشری نیز فعال باشد می باید لباس های کهنه و فرسوده آخندی را بقول انشتین دور بیاندازد و با دید نو و تفکر نو وارد حق خواهی برای افراد باشد. بناً داکتر نماهای آخند تا زمانیکه بلحاظ تفکر خانه تکانی نکند، نه پطلون پوشیدن درد حقوق افراد را دوا می تواند و نه القابی چون دوکتور و علامه شدن ماهیت آخندی آنها دچار تغییر و تحول می کند.
دلخوشی های آقای فیاض این است که می گوید ما عالم هستیم و علم می آموزیم. غافل از اینکه علمی که آخند ها می آموزند چیزی جز جهل، خرافات و تاریک اندیشی نمی باشد. هیچ مرکز آموزشی در جهان وجود ندارد که ادعا کند محصلین و دانش آموزان آنها مشغول فراگیری جهل و موهومات هستند، بلکه همه مدعی اند که علم و دانش می آموزند. بناً جهل، نادانی و خرد گریزی صرفاً ، میراث انسانهای بدوی نیستند، بلکه بخشی عمده آن در چنین مدارسی تولید و باز تولید می شود. از همین رو هر سوادی لاجرم به سود بشر نیست و هر مرکز آموزشی هم حتماً علم نامیده نمی شود. اگر درس های حوزوی علم است، پس مدارس انتحار آموزی که از خون و گوشت انسان باروت و مواد انفجاری می سازد هم علم محسوب می گردد. چه تفاوت اساسی میان مدارس انتحار آموزی و مدارس حوزوی شما وجود دارد؟ اگر درس های آخوندی علم است، پس این علم باید برای مردم ما سودی هم داشته باشد. آیا آقای فیاض می تواند سود و ثمره چنین علمی رادر میان مردم ما بر شمارد؟
آقای فیاض نوشته است که اکنون درس های آخندی تغییر کرده و استادان چنین مدارسی در دانشگاهای افغانستان مشغول تدریس علوم انسانی هستند. اگر فیاض و سایر آخند های فیض می داشتند، مسلماً از خرد و منطق شان کار گرفته، به این نتیجه می رسیدند که مردم ما در شرایطی به علوم انسانی احتیاج دارند؛ که ابتدا علوم طبیعی در کشور کمی رشد و ترقی کند و پس از آن علوم انسانی را بهتر و بنا به مقتضیات زمان و نیاز مندیهای استاندارد شده بین المللی و جامعه بشری باید آموخت. به بیان دیگر انسانها قبل از اینکه به هنر، فلسفه، ادبیات و حتی به دین و مذهب احتیاج داشته باشند، می باید مایحتاج اولیه شان را از قبیل خوراک، پوشاک، سرپناه و حد اقل ابتدایی ترین حقوق انسانی، یعنی حق زندگی و امنیت داشته باشند. وقتی چنین امکانات ابتدایی وجود نداشته باشد؛ نه نیازی به فلسفه دارند، نه نیازی به هنر و ادبیات و نه هم نیازی به دیپلوم حقوق. بناً در شرایط کنونی مردم ما به علوم طبیعی و علوم ساینسی در کشور به شدت احتیاج دارد. وقتی علوم طبیعی در کشور در شرایط جنینی قرار دارد، علوم انسانی آخند ها چه درد جامعه ما را دوا می تواند؟
حتا به گفته فیاض که تعداد آخند ها بیشتر از سه هزار نفر هم نباشد و همین سه هزار نفر فارغ التحصیل علوم طبیعی می بودند سرنوشت کشور در سطع عام و سرنوشت هزاره جات در سطح خاص چگونه رقم می خورد. حال بجای چسپیدن به علوم طبیعی، همین جمعیت چند هزار نفری آخند ها بدلیل ماهیت ارتجاعی و ضد مردمی که دارند تمامی دست آورد ملت ما را به سمت بدویت و قهقرایی می کشاند. فلسفه ی که آنها می آموزند فلسفه جزم گرایی و دُگم اندیشی است. این فلسفه در خدمت در بند کشیدن برده داری مذهبی و ایمان پروری دینی قرار دارد. این فلسفه درست در مقابل آزادی های فردی و اجتماعی که کانت، سارتر، روسو و لتر و غیره برایش مبارزه کرد؛ می ایستد و ماهیت به شدت عقبگرا و ارتجاعی دارد. این فلسفه دشمن قسم خورده فلاسفه و دشمن آزاد اندیشی فلسفی بوده و بجای استقلال فلسفی، ایمان گرایی و دگم اندیشی را تئوریزه فلسفی می کند.
علوم انسانی که آخند ها در حال فراگیری آن هستند؛ بجای اینکه دست و پای و تفکر بشر را در امر استقلال فکری و ایده آلی انسانها باز کند، وابستگی فکری و جمود اندیشی را در روح و روان مریدانش تزریق و پیچکاری می نماید. حقوقی که آنها ازین رشته از رشته های علوم انسانی آخندی می آموزند، ترغیب کردن افراد به بردگی و به رسمیت شناسی صغارت و محجوری انسانهاست. طبق بینش و جهان بینی آخندی، انسانها رمه هایی بیش نیستند که نیاز به سرپرستی و چراندن دارند. آنها تحت عنوان تئوری “صغارت و محجوری” بودن خلق الله، خود شان را در مصدر ولایت و رهبری کننده قرار می دهند و برای بقا و دوام چنین موقعیت شان تئوری های مثل تقلید کردن از ولایت و پیروی کردن بدون چون و چرا از ولی امر مسلمین، ساخته و بافته اند.
استدلال دیگری آقای فیاض این است که چون خیلی از سیاست مداران هزاره درس های آخندی خوانده و از لحاظ کمیت جمعیت کثیری را تشکیل می دهند، پس بی کاری و سربار بودن آخند ها غلط است. گرچه به این مبحث تا حدودی پرداخته شده ولی باز هم پیرامون مسئله اشاره مختصر بنمایم که آخند ها یک قشر سر بار و مفت خوار جامعه ما هستند. ولی مفت خواری و سر بار بودن نیز می باید جایگاه شان را در جامعه مشروعیت ببخشند. به این معنا که برای شان اشتغال سازی کند. این اشتعال سازی آخند ها قسمی که در تعریف کار آمده است، در سیکل اقتصادی نمی گنجد. یعنی چون شغل آخندی به هیچ وجه به بخشی از تولید و توزیع کالا و اقتصاد سر و کار ندارد،شغل محسوب نمی گردد. در کشور های جهان سومی یا تحت سلطه، چون تقسیم اجتماعی کار صورت نگرفته است، پس اشتغال هم رسمیت پیدا نکرده است. در کشور های اروپایی آخندی کدام شغلی محسوب نمی گردد . ملاهای مسیحی( به استثنای پاپ ها که از کمک های حق الضویت های مسیحی ها تغذیه می شود) همگی کار می کنند و در پهلوی کار شان هفته یک روز به تبلیغات دینی شان مشغولند.
در ایران و افغانستان برای بی کاری آخند ها اشتغال سازی کرده اند تا ازین طریق سربار بودن شان را مخفی نگهدارند. مثلاً وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، نهاد های مثل تبلیغات اسلامی، دفاتر نماز جمعه و ده ها ارگانهای کفت و زهر ماری برای آخند ها ساخته اند تا در آنجا مشغول و نقروب باشند. این نهاد ها نه تنها صرفاً مرکز در آمد برای آخند ها محسوب می گردد، بلکه هسته های سموم مذهبی و جهل و خرافت و فتنه و تفرقه و تشتُت را در میان اقشار مختلفی از مردم می برند تا تعصب و خرد گریزی را بکارند و باز هم برای شان اشتغال سازی کنند.
در افغانستان پس از اسقرار اسلامیست ها، آخند ها در صدد اشتغال سازی بر آمدند. آخند های شیعی پس از رسمیت یافتن مذهب شیعه در کشور، طریق بنگاه های آموزش درس های حوزوی از نوع خاتم الانبیا و سایر نهاد های مذهبی، در آوان اشتغال سازی قرار دارند و بقول فیاض مشغول تدریس علوم انسانی هستند. اگر شرایط طبق میل آنها به پیش بروند، در کوتاه مدت ما شاهد انواع نهاد هایی خواهیم بود که صرفاً برای آخند ها دست به ایجاد اشتغال بزنند. مثلاً در پهلوی وزارت حج و اوقاف، وزارت و نهاد های جدیدی نیز مثل قارچ خواهند روئید. از قبیل وزارت امر بلالمعروف و نهی از منکر، وزارت تبلیغات اسلامی، وزارت جمع آوری احادیث، وزارت تجلیل از ولادت و شهادت امامان، یا ریاست قانون احوال شخصیه، کمیته نظارت بر آداب و احکام جماع کردن و همخوابه شدن. سازمان آموزشی وضو و غسل و تیمم. مرکز آموزشی توضیح المسایل و تقلید. بنیاد آموزش استبرا و استنشاق و ازین قبیل نهاد ها.
اکنون سئوال اینجاست که در صورت ایجاد چنین نهاد هایی که آخند ها در آنها اشتغال می یابند، مگر می شود بلحاظ اقتصادی چنین نهاد هایی را کار دانست. آیا تمویل و تجهیز چنین نهادهایی چقدر ضربه بر اقتصاد کشور خواهد زد و قیمت آن را طبقات زحمتکش جامعه باید بپردازند. با توجه به مبحث فوق، مگر ادعای آقای فیاض منطقی می باشد که مصروفیت و فعالیت آخند های عمامه دار و پطلون پوش را درین نهاد ها کار بنامیم؟
یقیناً که نه. برای همین امر من در مقاله ” آخند ها را بشناسیم” گفته بودم که “کار به فعالیت آگاهانه ی انسان گفته می شود که در امر تولید و توزیع ارزش مصرف و کالا صورت بگیرد”. یعنی کاری که آخند ها درین نهاد ها می کنند، نه ربطی به تولید دارد و نه هم ربطی به توزیع و مصرف کالا. برای همین امر است که جامعه پیش رفته چنین مصروفیت ها را نه کار محسوب می کند و نه هم بعنوان شغل به رسمیت می شناسد.
آقای فیاض آنقدر از خود راضی بنظر می رسد که حکم می کند به برخی کلمهها یک پسوند «یسم» را اظافه (اضافه!) نوشته ام مثلاً آخوندیزم. در حالیکه این پسوند برای یک جریان فکری و یا پیروان یک مکتب کاربرد دارد.
خدمت جناب فیاض عرض شود که بر خلاف نظر شما، پسوند «یسم» کابرد وسیعتر و گسترده تری دارد. این پسوند نه تنها برای یک جریان فکری و پیروان مکتب کاربرد دارد، بلکه برای اقشار، و طیف های وسیع و گونه گونی از مردم و حتا در طبیعت نیز استفاده می شود. در اقشار می توان به لومپنیسم و شارناتالیسم اشاره کرد. در بیماری های روانی مثل سادیسم و مازوخیسم ازش استفاده می شود. در نهاد های استبدادگر می توان از فاشیسم و راسیسم نام برد. در سبک های هنری و ادبیات می توان به پست مدرنیسم، ریالیسم و رمان تیسم اشاره کرد. در بینش های عقیدتی لائیسم و آتئیسم را مثال زد. در نوع نظام های سیاسی، سکولاریسم هم یکی ازین پسوند های یسم می باشد. در شیوه و سیستم یک پروسه نیز از پسوند یسم، مثل مکانیسم استفاده می شود. حتا اعضای بدن زنده را بنام ارگانیسم می نامند. در نژاد ها و اتنیک شناسی می توان نازیسم، پان ترکیسم و پان ایرانیسم را مثال زد. خلاصه کار برد آن بسیار وسیعتر از آن است که شما در کتاب جامع المقدمات و مختصر الکلمات خوانده اید!
اینکه جناب فیاض آخند ها را یک قشر می داند نظر خودش است ولی من آنها را تنها بعنوان یک قشر معمولی مثل باقی اقشار نمی شناسم. از نظر من آخندیسم یک ایدئولوژی است. این ایدئولوژی مدعی است که نظام ولایت فقیه برای کل بشر راه حل ارایه می کند. ولایت یعنی اجرای احکام شریعت توسط متخصصین، یعنی آخند ها چه در عرصه اجرای احکام مذهبی بر مردم و چه در اجرای حکومت داری بر امت، آخند ها خود شان را نه تنها متخصص علم فقیه می دانند، بلکه کنترول کننده حکومت و مجری شریعت بر مردم نیز می باشند. لذا نظام حکومت داری آخند ها بنام ولایت فقیه هم بر ارگانهای دولتی نظارت و کنترول اعمال می دارد و هم در جاری کردن شریعت بر افراد جامعه و حتا خانواده.
آخند ها مدعی اند که بر جسته ترین مسئولیت پیامبر به آنها، یعنی ولی فقیه سپرده شده و آنها بعنوان شریعت مداران، مجریان احکام دینی هستند. لذا آخند ها چه در عرصه های شئونات زندگی خصوصی و اجتماعی مردم و چه در عرصه های نظام حکومت داری به اصطلاح پشتونها از جانب پیامبر تول واگ هستند. آنها هم مجری هستند و هم قانون گذار و هم به اصطلاح خود شان فرمانده کل قوا.
قانونی که آخند ها وضع می نمایند چون مجوز شرعی دارند، اخلاقی هم محسوب می گردد. یعنی شرعیات آخند ها هم عرصه های سیاست و حکومت داری را احتوا می کند و هم توحش و بربریت انسانهای قرن حجر را اخلاقیزه می نماید. به این معنا که چون شریعت حکم فرموده که زناکاران سنگسار شوند، قانون سنگسار و شلاق زدن زنان اخلاقی محسوب می گردد. چون شریعت دستور داده که مسلمانان حق انتخاب دین و مذهب جدید را ندارند، پس سر زدن و اعدام کردن از دین برگشتگان یک پدیده اخلاقی است. چون آزادی بیان و آزادی های احزاب سیاسی در نظام مطلقه ولایت فقیه ممنوع است، پس نظام های دیموکراتیک و مردم سالار در میان حکومت ولی فقیه جایی ندارد. چون در تئوری ولایت فقیه فرد صغیر است که نیاز به شبانی دارد، پس حق خود ارادیت و آزادی های فردی که روشنفکران و اندیشمندان قرن ها برایش مبارزه کردند تا بدست آوردند، در ولایت داری آخند ها کفر و بدعت محسوب می گردد. به این ترتیب بقول شاعر، آنچه در شهر حلال است، در نظام فقیه گری آخندیسم حرام است.
درست بر اساس همین بینش و تفکر عقب مانده و تاریک اندیشی آخند ها، مسلمانان تحت سلطه دین سالاری ولی فقیه، از بزرگترین و با اهمیت ترین دست آورد جامعه بشری می باید بیگانه باشند. همانگونه که عرض کردم،در نظام آخندی چه جمهوری اسلامی و چه دولت اسلامی و امارت اسلامی و چه هم خلافت اسلامی به تفکر و تعقل فلسفی اصلاً اهمیتی داده نمی شود. تشخیص امور خوب از بد بعهده ولی فقیه می باشد. به بیان دیگر، در نظام جهنمی که آخند ها در افغانستان در صدد ساختن و تهداب گذاری آن هستند هیچ معیار اخلاقی مشخصی وجود ندارد. در نظام اخلاقی که آخند ها برای مردم وضع می نمایند، نوعی بد اخلاقی لجام گسیخته حکمرانی می کند. بهمین دلیل در شرایط فعلی نه حقوق بشری برای آنها پدیده اخلاقی محسوب می گردد، نه آزادی های فردی و سیاسی و نه هم آزادی های عقیدتی دینی – مذهبی. خلاصه آخند های نظام خاص خود شان را دارند که با نظام های ایده آلی و ارزشهای جامعه بشری تناسب و خوانایی ندارد. برای همین است که ما ثمره و محصول چنین نظامی را در اجتماع می بینیم و همواره قربانی می دهیم. یکی از نمونه های سیاست نظام آخندی همین جمهوری سی و چهار ساله ولایت فقیه است که برای مردم اش جز فقر، بی نوایی، اختناق و استبداد چیزی دیگری ارمغان نداشته است. دُم جوی این نظام وقتی به هزاره جات رسید، دیدیم که جز توحش و بربریت عایدی به ما نیاورد.
انتحار و قتل عام شیعه ها و هزاره ها در پاکستان و افغانستان، جنگ میان دانشجویان شیعه و سنی، محصول تفکر آخندیسم است؛ یا چیز دیگری. سی سال قبل سطح بحث میان دانشجویان پوهنتون کابل حمایت و پشتبانی از مکتب های سیاسی سرمایه داری لیبرال و سوسیالیسم بود ولی اکنون از برکت سازماندهی آخندیسم شیعی و وهابی، سطح بحث میان این دانشجویان به فرقه گرایی مذهبی تکامل منفی کرده است. از همین دلیل من آخند ها را صرفاً یک قشر نمیدانم. زیرا هر قشری از جامعه بر بنیاد همان ساختار نظام سیاسی و اقتصادی جامعه، خودش را تعریف و هویت بندی می نماید، در حالیکه آخند ها دارای نظام سیاسی – اقتصادی معینی و دارای جهان بینی متفاوتی از باقی اقشار جامعه و ما آدم ها هستند. لذا اصطلاح آخوندیسم در میان نویسندگان ایرانی و افغانستانی بصورت و سیعی استفاده می شود و تا کنون ده ها جلد کتاب های علمی، تاریخی، سیاسی و پژوهشی بنام آخوندیسم چاپ و منتشر شده است که جناب فیاض هنوز به خواب خرگوشی بسر می برد.
نتیجه اینکه، دفاع فیاض و هم قطارانش از قشر آخند ها و آخندیسم، حمایت از تحجرگرایی و بربریت می باشد. اینگونه طرز تفکر در قرن ۲۱، برای انسانها عاقل و خردمند بسیار درد ناک و شرم آور است.