عشق را مجازات میکنند
زبانت
طعم فریاد
و گیسوانت تاریخ رنج
دستانت داغ های زنجیر
داشتند
در میدان از
سنگ،
تازیانه،
و شلاق دیدمت
مردم شادمان
هورا می کشیدند!
سرباز شلاقت می زد
آخوندی فریاد می زد:
«اسلام به زنها بهترین حق را داده است»
……………………………….
من قطره قطره آب شدم
دانه دانه با تو
در غلظت خونت غوطه ورشدم
تازیانه و شلاق
بر من ریختند
و شرمساری تاریخ را
کماهی کردم
تنت درغلظت خاموش کفن
عاطفه تماش گران را
دار زده بود
و هق هقت،
چهره خونخوارشان را نقاشی!
آری!
عدالت شان داغ تازیانه داشت
زمان آهنگ تنهایی غم را می نواخت
ملا مانند کلاغی قارقار دستور قتل عشق را داده بود
تنت معبر شلاق ها
باد حکایت ترا ترانه ساخت
تو قرائت عشق زیبا شده بودی!
من خویشتن را
مسخ
در آینه ی
جنس خویش دیدم
بی رحم
بی عاطفه
قهار و خونخوار!
دریغا!
که در ملای عام
مثله شدی
در صحرا شکنجه ات کردند
مردم شادمان بودند!
……….
خون نوشیده در زمین
شلاق تن از ملا
گودال کنده درتن
کفن در زخم ها
شلاق سنگین پاسدار!
کفن پوشت کرده بودند
تماشچیان مرگ جار می زدند
دریغا که پاسخ عشق شلاق است و مرگ
ما عشق را به تعزیت می نشینم!
می توانند بدنت را
تسخیر کنند،
مچاله نمایند
اما!عشق پیروز خواهدشد!
زلمی کاوه