از مقدمه کتاب
اسطورهپژوهی از نیمهی قرن بیستم در دانش و معرفت بشری، جایگاهی ویژه، یافته است. دانشمندان از دیدگاه هر علم به تحقیق، توضیح و تعبیر اسطوره پرداخته و اهمیت اسطوره را در علوم، معرفت و زندگی بشری، مشخص کرده اند. اما در افغانستان، به اسطوره چندان پرداخته نشده؛ این عدم پرداخت به اسطوره باعث شده که اهمیت اسطوره، از نظر موضوع مبهم بماند.
افغانستان از نظر پیشینهی اساطیری، موقعیت خاص در منطقه داشته و روایت اساطیری پادشاهی اوستا، ارتباط جغرافیایی با سرزمین افغانستان دارد. بنابر این، پرداختن به اساطیر اوستایی، جایگاه افغانستان را در اساطیر منطقه مشخص کرده و بر پیشینهی اعتبار تمدنی و فرهنگی این سرزمین میافزاید.
در بارهی اساطیر اوستایی، زیر نام «اساطیر ایرانی»، شرق شناسان و ایرانیان، پژوهشهای زیادی را انجام دادهاند و این همه پژوهش با رویکردی خاص، انجام یافته که فقط برای ایجاد معرفت ایرانی، صورت گرفته و از کشورهای افغانستان و تاجکستان بر این اساطیر، هویت زدایی شده است.
این رساله به بررسی بازتاب اساطیر اوستایی در شاهنامه پرداخته؛ در ضمن، با رویکرد واقع بینانه؛ سهم اساطیری منطقه و افغانستان در اوستا و شاهنامه را نیز در نظر داشته و جایی که لازم بوده به سهم افغانستان در اساطیر شاهنامه و اوستا اشاره شده است.
بخش عمدهی شاهنامه- که بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه است؛ در حقیقت هر دو بخش، از نظر رویکرد و ماهیت روایت؛ یک بخش میتواند باشد- با اوستا ژرف ساخت مشترک اساطیری دارد.
منظور از بازتاب اسطورههای اوستایی در شاهنامه، همین بخش بزرگ اساطیری و پهلوانی شاهنامه است که تا پایان پادشاهی گشتاسب را دربر میگیرد.
در این پژوهش، ارتباط اساطیری شاهنامه با اوستا، از نظر جغرافیای اساطیری، جهان شناختی اساطیری، شخصیتهای اساطیری و مفاهیم اساطیری، بررسی شده و کوشش شده تا این ارتباط به طور دقیق ارایه شود.
برای این که در افغانستان چندان به اسطوره پرداخته نشده؛ در بخش نخست، به پیشینه و جریانهای اسطورهشناسی و چیستی اسطوره پرداخته شده و تلاش شده تا معرفتی از اسطوره و جریانهای فکری اسطوره شناسی، ارایه شود.
در بخش دوم، از اسطورههای اوستایی سخن رفته و اسطورههای اوستایی؛ مبنای اسطورهپژوهی دانسته شده که امروز به «اساطیر ایرانی» شهرت یافته است. در ضمن به معرفی زبان اوستا، زمان و جایگاه زندگی زرتشت، جغرافیای اوستا و جهانشناختی اساطیری اوستا پرداخته شده است. هدف این پرداخت، این است تا در پرتو آن بتوانیم چشمانداز مشخص و روشنی از شاهنامه پیدا کنیم. دیگر این که، این پرداخت، واقعیتهایی را در بارهی جایگاه سرزمین افغانستان در جغرافیای اوستا و سهم آن را در شخصیتهای اساطیری اوستا و در روایت اوستا و شاهنامه، آشکار میکند.
بخش سوم، بازتاب اسطورههای اوستایی را در شاهنامه به بررسی گرفته و مفهوم کلییی از ژرفساخت مشترک اوستا و شاهنامه در مفاهیم، جغرافیا و شخصیتهای اساطیری، ارایه کرده است.
بخش چهارم، به اشتراک اسطورههای مینوی اوستا و شاهنامه پرداخته است. مراد از اسطورههای مینوی؛ نیروهای نیکی و بدییی است که در اوستا از آن، سپند مینو و انگره مینو، اراده شده است. رهبری سپند مینو را اهوره مزدا و انگره مینو را اهریمن در اختیار دارد. درکل، بیانگر جهان ایزدی و اهریمنی است.
بخش پنجم، روند گیتیگ شدن دو نیروی مینوی اوستا را در سرزمین نمادین ایران باستان، ایران ویج، (سرزمین روشنایی و خیر) و توران (سرزمین تیرگی و بدی) به بررسی گرفته است.
شخصیتهای اساطیری این دو سرزمین که از اوستا در شاهنامه بازتاب یافته، معرفی شده و به تحولاتی که در زندگی روایتی این شخصیتها از اوستا تا شاهنامه رخ داده، پرداخته است.
بخش ششم، به بازتاب ژرفساخت مفاهیم بنیادین اساطیری اوستایی در شاهنامه پرداخته و ارتباط مفهومی خرد، نیروهای پنجگانه و فر را در اوستا و شاهنامه مشخص کرده است.
بخش هفتم، در بارهی روایت جانوران اساطیری اوستا و شاهنامه است. روایت اساطیری سیمرغ را در اوستا و شاهنامه بررسیده است.
از نتیجه ی کتاب
اسطوره امر معناداری است که ماهیت هستی شناسانه دارد. زیرا نوعی از اندیشیدن است که بشر در دورهی طولانی زندگی خویش با چنین رویکردی (اسطورهیی) اندیشیده، و از جهان، انسان، زندگی، مرگ و پدیدهها، شناخت ارایه کرده است. بنابر این، مطالعهی اسطوره میتواند مطالعهی صورتی از تفکر انسان و هستی شناسیی حاصل این تفکر، باشد.
مطالعهی اساطیر اوستایی و شاهنامه نیز بررسییی است از نخستین شکلگیری اندیشیدن اساطیری اقوام ایرانی، که جهان و زندهگی را در بخشی از جغرافیای بشری، دارای معنا کرده، و امر هستی شناسانه از آن ارایه کرده است.
در حقیقت امر، این مطالعهی همان امر هستیداری است که انسانهای پیش از اوستا و دورهی اوستا از جهان و زندهگی در اوستا ارایه کردهاند و در شاهنامه تداوم یافته است.
منظور از شاهنامه، همان بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه است که تا پایان دورهی گشتاسب را دربر میگیرد. زیرا بعد از این دوره، شاهنامه روایت تاریخی پیدا میکند که در این بخش، پادشاهی هخامنشیان و اشکانیان بسیار خفیف و گسسته بازتاب یافته، و پادشاهی دورهی ساسانی به طور کامل و پیوسته روایت شده است. بنابر این، شاهنامه پس از بخش اساطیری و پهلوانی، از نظر موضوع و جغرافیا با اوستا تفاوت پیدا میکند. زیرا موضوع اوستا جهانشناختی اساطیری است در یک جغرافیای اساطیری؛ که این جغرافیا در ایران شرقی موقعیت دارد نه در ایران غربی (ایران امروز). روایت از پادشاهی در اوستا؛ روایتی از آغاز پادشاهی در ایران شرقی است، در حالی که دورهی تاریخی شاهنامه، روایتی است از پادشاهی در ایران غربی (ایران امروز) و پادشاهی ساسانی در این سرزمین.
بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، پیرنگ و ژرفساخت روایت مشترک در جهانشناختی، شخصیتهای ایزدی، شخصیتهای پادشاهی- پهلوانی و دورههای پادشاهی و مفاهیم اساطیری، دارد. از این اشتراک میتوان آمار زیر را ارایه کرد:
۱– نام اهوره مزدا با شش امشاسپند در شاهنامه بازتاب یافته که در این بازتاب سلسله مراتب اوستایی و خویشکاری آنان نیز قابل دریافت است.
۲– نام نه (۹) ایزد اوستایی در شاهنامه بازتاب یافته که از این جمله، ایزد سروش و ایزد هوم در شاهنامه با تحول شخصیتی رونما شده اند.
ایزد سروش به عنوان پیک پروردگار در شاهنامه خویشکاری یافته و بازتاب گستردهیی در شاهنامه دارد.
ایزد هوم با شخصیت انسانی و مردمی در شاهنامه ظاهر شده است.
۳– از نیروهای اهریمنی اوستایی، اهریمن با شش دیو در شاهنامه بازتاب یافته؛ از این جمله ضحاک (اژدهاک اوستایی)، شخصیت مردمی یافته است.
۴– شاهان اوستایی در شاهنامه در دو سلسله به طور دربست بازتاب یافته (باید گفت بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، روایتی کاملی است از آغاز و انجام پادشاهی در اوستا) که سلسلهی پیشدادی و کیانی میباشد. در اوستا لقب هوشنگ پرذات است؛ این لقب در شاهنامه، نام سلسلهیی پادشاهی از گیومرس تا گرشاسب، شده است.
ژرفساخت روایت شاهان شاهنامه از اوستا پیروی میکند یعنی عناصر اساسی روایت، در شاهنامه و اوستا همسان است. تنها تفاوتی که در برخی موارد در این روایتها رونما شده؛ مطابقت با شرایط اجتماعی و اعتقادی عصر شاهنامه و گسترش روایتها در شاهنامه میباشد.
گیومرس در اوستا نمودار نخستین آفرینش انسانی است. اما در شاهنامه نخستین کسی است که آیین پادشاهی را میگذارد.
تمامی پادشاهان اوستایی از هوشنگ شروع تا گشتاسب که سیزده پادشاه را دربر میگیرد، در شاهنامه از ایشان روایت شده و روایتهایی که در بارهی کارنامهی این پادشاهان در اوستا رفته در شاهنامه بازتاب و گسترش روایتی یافته است.
دو پادشاه در شاهنامه به تعداد پادشاهان اوستایی افزوده شده که گیومرس و گرشاسب است. البته تردیدی در بارهی پادشاهی لهراسب هم وجود دارد؛ گویا او در اوستا پادشاه نبوده، در شاهنامه روایت پادشاهی یافته است.
در اوستای موجود از گرشاسب، آخرین پادشاه پیشدادی شاهنامه، هیچ خبر و سخنی نیست.
۵– نه (۹) شخصیت دیگر اوستایی که شاه نه بلکه پهلوان و فرزانه اند؛ در شاهنامه با همان شخصیت پهلوانی و فرزانگی شان، بازتاب یافته است.
در شاهنامه به تعداد این پهلوانان افزوده شده که خانوادهی پهلوانی رستم و گودرزیان میباشد.
سام نام خانوادگی و نریمان صفت گرشاسب در اوستا؛ شخصیت مستقل در شاهنامه پیدا میکند و نام نیاکان پهلوانی رستم میشود. درحالی که از رستم و خانوادهی پهلوانی او در اوستای موجود اطلاعی نیست.
احتمال دارد که رستم از شاهان یا پهلوانان اشکانی یا سکایی باشد که وارد روایت اساطیری و پهلوانی شاهنامه شده است.
گودرزیان و قارن نیز از شاهان و رؤسای قبایل دورهی اشکانی است که در شاهنامه وارد بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه شده و روایت اساطیری یافته اند در حالی که اینها شخصیتهای تاریخی اند.
ورود رستم و گودرزیان در روایت اساطیری و پهلوانی شاهنامه، به ژرفساخت روایت؛ که اساس اوستایی دارد، تغییر ایجاد نکرده بلکه از ورد این شخصیت ها برای گسترش ژرفساخت اوستایی به عنوان کمال روایت در شاهنامه استفاد شده است.
۶– شخصیتهای عمدهی تورانی اوستایی نیز در شاهنامه بازتاب یافته که پنج تن میباشند و مهمترین این شخصیتها افراسیاب در دورهی کیخسرو و ارجاسب در دورهی گشتاسب، است.
۷– سیمرغ، پرندهی اوستایی، در شاهنامه روایت کاملی یافته و اسطورهی مرغان اوستایی، در اسطورهی سیمرغ به تحلیل رفته است.
۸– شش عنصر مفهومی اوستایی، در شاهنامه بازتاب یافته که عبارت است از: جان، روان، دین، بوی (چهار نیرو از نیروهای پنجگانهی آدمی)، خرد و فر.
فر با مفهوم گسترده در شاهنامه بازتاب یافته است. تاکید بر خرد در شاهنامه، بیانگر وحدت پیرنگ مفهومی شاهنامه با اوستا است.
۹– جغرافیای اوستا و جغرافیای بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، یگانه است. بنابراین، ایران بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه همان ایران اوستایی است که در ایران شرقی موقعیت دارد نه در ایران غربی.
این یگانگی در روایت پادشاهی بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه و روایت پادشاهی اوستا نیز وجود دارد. روایت پادشاهی اوستا؛ روایتی است از پادشاهی در ایران شرقی که ارتباطی با پادشاهی ماد و هخامنشی در ایران غربی (فارس)، ندارد. بنابر این، بخش اساطیری شاهنامه هیچ مناسبتی با روایت پادشاهی در ایران غربی ندارد.
زمینهی روایتهای اوستا و بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، ایران شرقی است که سرزمین افغانستان، بخش عمده و اساسی جغرافیای ایران شرقی است و بیشترین سهم را در اساطیر اوستا و در بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه دارد.