کاظم وحیدی
قسمت اول
هنگام بازنویسی این نوشته از طریق یکی از وکلای پارلمان باخبر شدم که متجاوزین کوچی نما در «دشت گوله» حضور یافته و تا یکی دو هفته ی دیگر باز سروکله ی این ناخواندگان جنایت کار در سرزمین های نیاکانی ما پیدا می شود که مطابق برنامه ی اشغال گام به گام هزارستان باستان پا به آن جا می گذارند. باز هم با تمامی وعده-هایی که برای اسکان کوچی ها و مآلاً عدم تعرض و تهاجم شان بر ساکنین بومی هزارستان داده اند که به دلیل عدم مطابقت اسکان آنان با منافع و پالیسی توسعه طلبی «فاشیزم قومی» حاکم، باید مردم ما زندگی پر از دل هره ی خود را مانند سالیان گذشته با نگرانی یورش کوچی نماها آغاز نمایند. سال گذشته برخلاف فرمان ریاست جمهوری در رابطه با اسکان حتمی و قطعی کوچی ها که حتا التیماتوم ۳ ماهه ای هم برای آن تعیین گردیده بود، باز هم در تاریخ پنج شنبه ۲۲ ثور ۱۳۹۰ افراد مسلح کوچی نما از دشت «سیاه ریگ» وارد منطقه ی کجاب گشتند. این خبر که طی اطلاعیه ی مشترک وکلای بهسود عضو دو اتاق پارلمان و شورای ولایتی کابل منتشر گردید، از عدم پذیرفته شدن پیشنهاد اسکان از سوی کوچی ها خبر داد و مسلماً این تهاجمات در پاسخ به اسکان آنان صورت گرفته است.
شاید کسی فراموش نکرده باشد که کرزی در دوره ی مبارزات انتخاباتی برای ریاست جمهوری، قول حل ریشه ای معضل کوچی را به هزاره ها داده بود تا درقبال این وعده رأی آنان را تصاحب نماید، درحالی که دقیقاً یک سال پس از انتخابات و رسیدن کرزی به مأمولش، بار دیگر صدها نفر مسلح آموزش دیده پیش از موعد هرسال و علی رغم هوای نامناسب، در ساعت ۹ شنبه شب ۲۵ ثور ۱۳۸۹ از محورهای متعددی به اولس داری دای میرداد یورش آورده و هزاران نفر را زیر باران شدید و زمین های پرگل، آواره نمود و بدین سان ثابت ساختند که نیروهای سامان دهنده ی تجاوزات کوچی نماها به موضوع تصرف تام و تمام سرزمین های هزارستان باستان کاملاً نگاهی استراتژیک داشته و تحت هیچ شرایطی هم حاضر به تغییر آن نمی باشند.
توقف استثنایی یورش کوچی ها در دوره ی مبارزات انتخابات ریاست جمهوری که برخلاف روند چندسال گذشته ی آن صورت گرفت، نشان داد که روابط پنهانی و نیز هماهنگی ویژه و حساب شده ای میان دولت زیرکنترل عناصر توسعه طلبِ «قوم محور» و جریان موسوم به «کوچی» وجود داشته و متجاوزین کاملاً زیرفرمان جریان حاکم عمل می نمایند. یعنی، تنها در شرایطی که لازم دیده شود و یا چنین تصمیمی را به نفع خود ببینند، بازهم بنا به خواست توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی که طرح و اجرای سناریوی کوچی گری را به عهده دارند، یک بخش مسأله ی «اسکان کوچی»ها را مصلحتاً و طبق تقاضای شرایط جامعه مطرح می نمایند، درحالی که در پس پرده به آنان گفته می شود تا دست به تمرد بزنند تا بازی سرگرم کننده را آغاز نمایند.
امروزه دیگر این امر مسجل گشته که همگان نام «بهسود» و «دای-میرداد» و «ناوور» را باید در کنار پدیده هایی چون «کوچی» و «فاشیزم» و نیز اقداماتی مانند «تجاوز»، «کشتار»، «آوارگی»، «ویرانی خانه ها و کشت زارها» قرار دهند و اساساً این امر ناشی از یک کنش سیاسی ـ اجتماعی ای است که چندین سال پی درپی رخ داده و اثرات امروزی اش به مثابه ی واکنش ذهنِ متأثر از آن رویدادها، ردیف نمودن این مجموعه واژه ها درکنار هم به شکل یک روند منطقی و پیوسته ای است که رویدادها و اندیشه ها را به هم متصل می نمایند. چون برخلاف ادعا و قول جدی سال گذشته ی کرزی و تیم همفکرش در خصوص اسکان کوچی ها، هنوز این نیروهای مشکوک و ناشناخته (کوچی-نماها) همه درحال گشت وگذار پیرامون سرزمین «هزارستان باستان» هستند و در طبق روال همیشگی در ماه آخر بهار وارد مرزهای بهسود می شوند. یعنی بازهم باید بخش ناخودآگاه ذهن همه ی مردم کشور به-کار افتد و حوادث ناگواری را به انتظار نشینند، چون چنین برنامه ای اینک تبدیل به یک «سنت» و «برنامه ای» ضروری برای اجرایی شدن طرح «تهدیدهمیشگی» و همان پالیسی «شمشیر داموکلس» حکام قوم محور بر ساکنان هزارستان باستان، گردیده که بایدهم چنین حوادثی همه ساله رخ دهد.
درست یک سال پیش از انتخابات ریاست جمهوری که برای ششمین سال متوالی (۱۳۸۳ ـ ۱۳۸۸) و آن بار کاملاً متفاوت و منظم و بزرگ تر از سال های گذشته اش، صدها کوچی شدیداً مسلح با ده ها هزار بز و گوسفند و شتر بر اولوس داری مرکز بهسود سرازیر شدند، درواقع حکم هشدار و چراغ سرخی را داشت تا به تمامی مردم هزاره بفهماند که این سوغات،۱ ترفند و تلاشی است از سوی فاشیزم قومی ای که سالیان درازی روی آن فکر نموده و از این پس طبق برنامه ی تدوین یافته و منظم، تدریجاً و مرحله به مرحله به اجرا گذاشته خواهد شد.
به-عبارت دیگر، حرکت موذیانه و تهدیدآمیز چندساله ی اخیر سپاه پیش-قراول این قوم که با صد ها نیروی مسلح عمل کننده و هزاران مسلح پشتیبان (ذخیره و آماده ی اقدام) با چراغ سبز و حتا پشتیبانی مالی ـ تسلیحاتی دولت، سرآغاز اجرای طرحی است که سال ها قبل توسط کمسیونی مرکب از برتری جویان و تمامیت خواهان قومی پایه ریزی شده و توسط اسماعیل یون (درحال حاضر مشاور امنیتی رییس جمهور) با نام مستعار سمسور افغان در صفحات پایانی کتاب سقاوی دوم به-شکل پیشنهادهای ۱۳گانه جهت تقویت پایه های قومی شان نگارش یافته است.
وقتی به بررسی دقیق این موضوع می پردازیم، درمی یابیم که طی سال-های گذشته نیز حرکت های مشابهی صورت گرفته که استفاده از سلاح برای ایجاد ترس و اضطراب و نهایتاً برداشت موانع از سر راه، وجه مشترک تمامی اقدامات تهدیدآمیز اخیر زیر نام «کوچی» می باشند.
گرچه اقدامات سال های اول هیچ کدام از گستردگی یورش سال ۸۷ و پس از آن، در استفاده از میزان خشونت برخوردار نبودند، اما آن اقدامات نیز هرگز خارج از برنامه ی طراحی شده صورت نگرفته اند. روی هم رفته، حرکت لشکر مسلح به اصطلاح کوچی به سوی هزارستان -باستان، جزئی از طرح وسیع انحصارطلبان قومی است که گام به گام به اجرا درآمده و حرکت های محدود سال های گذشته، اقداماتی ابتدایی و دلهره آفرینی به شمار می روند که با یکی دو قتل سالانه آغاز گردیده و با افزایش میزان آن، جدیت خود را برای غصب سرزمین هزاره ها ابلاغ می دارند.
تداوم این روند طی سال های گذشته که با ورود نیروهای پیش قراول و مجری طرح (کوچی نماها) با رمه ی چند ده هزار نفری و پشتوانه ی نیروی شدیداً مسلح و آموزش یافته ی چندصد نفری انجام یافته، خود بر جدی تر شدن تصمیم قوم حاکم در تحقق برنامه های توسعه طلبانه ی-شان دلالت دارد. یعنی از همان هشت سال پیش که حرکت تجاوزکارانه ی خود را به درون سرزمین هزارستان باستان در تاریخ ۲۹ ثور آغاز نمودند، نیت همان بود که بالاخره این سرزمین ها نخست از ساکنانش تخلیه گردند و سپس مانند ۸۰ درصد قبلی، به اشغال متجاوزین درآیند. پیشروی متجاوزین بیگانه به سوی قلب هزارستان باستان تنها با واکنش و اعتراضات مدنی ساکنین بومی و مذاکرات جهت رفع آن مواجه شد.
طولی نکشید که این روش منطقی و متمدنانه ی ساکنان بومی، به دلیل رویارویی زورگویانه ی متجاوزین و حمایت تلویحی دولت مرکزی هم تبارشان، به بن بست می رسد و در تاریخ ۹ جوزای همان سال، سلاح های گرم متجاوزین مورد استفاده قرار می گیرند که در اولین یورش، دو نفر از ساکنین بومی به شهادت می رسند. با شلیک اولین گلوله ها که آشکارا هم نوایی مسوولین بلندپایه ی دولتی را به هم راه داشت، درواقع به ساکنین بومی بهسود هشدار علنی ای داده می شود که متجاوزین «کوچی نما» به راه خود تا قلب هزارستان ادامه خواهند داد و سرزمین هایی که توسط پیشوای شان عبدالرحمن به زور غصب گردیده و یا بعدها توسط دولت های هم تبارشان در مرکز، به قباله ی شان درآمده را تصاحب خواهند کرد، اگر چه مانند عبدالرحمان دوباره متوسل به زور و سلاح و کشتار گسترده گردند.
در سوی دیگر قضیه، تلاش ها و اقدامات صلح آمیز و شکایت مردم بومی به مقامات بلند پایه ی دولتی، ره به جایی نمی برد و کرزی خان به-منظور تکامل حلقه ی هراس و دلهره بر هزاره ها، به اعضای کمسیون مردمی۲ حین ملاقات با خودش هشدار می دهد که درمقابل پیشروی کوچی-ها به درون هزارستان باستان مانع ایجاد ننمایند و آنان را عقده مند نسازند، چه درغیر این صورت، سال دیگر قبایل جنوب تحریک شده و با لشکر چندهزار نفری برشما یورش خواهند آورد، آن هم درشرایطی که هزاره ها در محاصره قرار داشته و چندبار هم خلع سلاح گشته اند.
مسلماً درچنین وضعیتی شما مردم (هزاره ها) سخت آسیب خواهید دید! به عبارتی، کرزی عریان تر از هر زمان دیگری مواضع و تمایلات درونی خود را بیان نمود که علتش دقیقاً ضعف روانی و کم-ظرفیتی وی بوده که هرگاه خشم گین می گردد، ناخواسته بسیاری از برنامه های رون قومی اش که درواقع جزئی از اسرارشان به شمار می-روند، را بیرون می دهد که راهپیمایی های پی درپی و اشغال فضای سیاسی جامعه توسط حرکت های مدنی هزاره ها، علت اصلی بروز خشم وی و نیز افشا نمودن رازهای و برنامه های پشت پرده ی تیم هم تبارش علیه هزاره ها گردیده است. چه از این پیش نیز هرگاه کرزی خشم گین شده، بسیاری از رازها را ناخواسته افشا نموده است.
این هم سویی و هم نوابی عریان و بی پروای حاکمیت و تجاوزگران «کوچی نما»، صورتک های مزورانه ی دموکراسی، حقوق بشر و حکومت انتخابی را از چهره ی سردمداران رژیم کنونی برکند و ماهیت برنامه های فاشیستی جناح توسعه طلب و قوم محوری که اینک حاکمیت و قدرت را انحصاراً در اختیار دارد، برملا نمود و نیز آشکار ساخت که روند تمامیت خواهی و سلطه گری انحصاری که از حدود ۳ سده پیش آغاز گردیده بود، هم چنان ادامه داشته و بنا به قول کرزی، حتا امکان آن وجود دارد که قبایل جنوب سال های بعد با نیروی مقتدرتر به سوی هزارستان آیند تا برنامه ی ناتمام غصب سرزمین بومیان، عملاً و تا آخرین مرحله تحقق یابد.
روند اقتدار «فاشیزم قومی» در پروسه ی پس از سرکوب شدن اقوام بومی توسط طالبان، با عقیم سازی مهره هایی که در رهبریت هزاره ها جا خوش کرده بودند، بُعد تازه ای به این رویارویی دیرینه و تاریخی داد. رهبریت کلاسیک هزاره ها (اورنگ پرستان پیر) نخست با تهدید و این که درصورت مخالفت با برنامه های انحصارگرایانه ی حاکمیت، به عنوان جنایت کار جنگی مورد تعقیب و بازخواست قرار خواهند گرفت، آرام و مطیع ساخته شدند و سپس با تسهیلات رفاهی و برنامه های سودآور اقتصادی مانند شهرک سازی و عفو مالیات بر املاک و تجارت شان، به جای مدیریت و رهبری سیاسی مردم هزاره در راستای مطالبات دموکراتیک شان، کاملاً به استخدام حاکمیت درآمدند و بدین-گونه این بار توسط دولت و تیم قوم محور حاکم، درجای گاه رهبریت هزاره ها ابقا گردیدند.
از این پس و بافشار و بایکوت و تحریم مردم هزاره توسط دولت، از سویی آنان را با برنامه های خلع سلاح مکرری که با سفارشات و توصیه های پی درپی رهبریت کلاسیک منتخب فاشیزم قومی حاکم صورت گرفت، مردم ما را به لحاظ امکانات و تسلیحات به شدت ضعیف و بی تحرک ساختند و از طرف دیگر، با تأیید برنامه های حاکمیت قوم محور توسط سردم داران خودباخته ی هزاره، عملاً این عناصر زبون و سودجو را از مردم جدا ساختند تا در آینده هرگز مردم با برخورداری از رهبریت سیاسی مطمئن، آگاه و دل سوز دست به اقدامات وسیع و مدون مبارزاتی نزده و خواستار مطالبات اساسی از دولت نگردند. حتا مقاومت های احتمالی شان در فقدان رهبریت با صلاحیت، با بن بست و سردرگمی مواجه شوند. به تدریج چنین روشی، سرنوشت و منافع مردم و رهبران سیاسی شان را به کلی ازهم جدا ساخت و هر کدام بدون دیگری، راه خود را به طور متشتت و ناهماهنگ پیش برد. با به کارگیری چنین برنامه ای توسط تیم و جریان انحصارطلب قومی حاکم، مردمی که طی سه سده ی اخیر همیشه پیش تاز مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه بوده اند، را کنترول نموده و آنان را به حاشیه ی مبارزات دموکراتیک و اقادامات سیاسی جامعه سوق دادند.
چنان که پیش تر هم اشاره گردید، رهبریت کلاسیک هزاره ها نخست با تهدید و این که درصورت مخالفت با برنامه های انحصارگرایانه ی حاکمیت، به عنوان جنایت کار جنگی مورد تعقیب و بازخواست قرار خواهند گرفت، آرام ساخته شدند و سپس با توصیه ی نیروهای بیگانه به استخدام حاکمیت درآمدند.
از آن پس و بافشار و بایکوت و تحریم مردم هزاره توسط حاکمیت تک قومه، از سویی این مردم را با برنامه های خلع سلاح مکرر به لحاظ امکانات و تسلیحات، ضعیف و بی-تحرک ساختند و از طرف دیگر، با تأیید برنامه های دولت قوم محور توسط سردمداران خودباخته و تسلیم شده ی هزاره، خط فاصلی میان مردم هزاره و رهبران کلاسیک شان عملاً شکل می گیرد تا امکان هرگونه خیزش هزاره ها که به مثابه ی یک اقدام سیاسی ـ مبارزاتی تنها با برخورداری از رهبریت سیاسی ممکن می باشد را به حداقل رسانده و در آینده اقدامات وسیع و مدون سیاسی و مطالبات اساسی از دولت را روی دست نگیرند و بدین گونه مقاومت های احتمالی شان از همان آغاز با بن بست و سردرگمی مواجه شوند. به تدریج چنین روشی، سرنوشت و منافع مردم و رهبران سیاسی شان را به کلی ازهم جدا ساخت و هر کدام بدون دیگری، راه خود را پیش برد.
بنابراین در طول این مدت، تمام بار مصیبت و فاجعه هایی که رخ می داد، به تنهایی بر دوش مردمی افتاد که اینک فاصله ی بی کرانی هم به لحاظ سرنوشت و هم در عرصه ی تصمیم گیری، با رهبران کلاسیک داشته و در بهسود به همین دلیل بود که تنها مردم مورد تعرض متجاوزین قرار گرفتند و آسیب های جبران ناپذیری را هم متحمل گردیدند. آن-چه در بهسود و دای میرداد و ناهور مکرراً و همه ساله اتفاق می-افتد، سرنوشت مردمی است که جدای از رهبریت باصلاحیت و متعهد، ناگزیرانه وارد مقاومت و دفاع از هستی خود گردیده اند.
این امر هم از این لحاظ که مبارزات بی برنامه و رهبری ناشده در صورت عدم ارتقا و رشد در عرصه های رهبری، برنامه، استراتژی، تاکتیک و نیز سازمان دهی، ماهیتاً از رساندن مبارزین و مردم به نقطه ای مثبت با دست آوردی مشخص، عاجز می باشد. همچین برخورد دولت های خودکامه با جنبش های این چنینی که فاقد رهبریت متعهد، قاطع و مردمی می باشند، معمولاً بی پروا و شدید خواهد بود، چون نیروی بازخواست کننده ای را درپس آن نمی بیند. اگر در این حوادث مسلسل، جان انسان هایی گرفته شد و یا جمعی زخمی گشتند، هم چنین اگر کشت زارها و علف و گوسفندان و گاوهایی از بین رفتند، همه به مردم منطقه تعلق داشتند که خسارت های جبران ناپذیری را بر آنان تحمیل نمود و رهبران کلاسیک بریده از مردم، از نظر شخصی در این یورش ها هیچ آسیبی را متحمل نگردیدند. همچنین به لحاظ موقعیت سیاسی نیز نه-تنها کوچک ترین صدمه ای ندیدند، که به خاطر هم نوایی با دولت حامی متجاوزین و نیز نظاره گر بی خاصیت و بی تفاوت بودن دربرابر فجایع خلق شده، بیش از گذشته مورد حمایت، دل جویی و اعتماد حاکمیت قوم محور قرار گرفتند.
رخداد «کوچی گری» علاوه بر بازتاب های سیاسی ای که طبیعتاً برجای می گذارد، وضعیت نگران کننده ای ازلحاظ اجتماعی و روانی را برای مردم نیز به وجود آورده است. یعنی، حملات پی درپی و همه ساله ی کوچی ها علاوه بر بی تفاوتی و حتا جانب داری حاکمیت که خود نوعی روی کرد سیاسی به شمار می رود، وارد شدن خسارات سنگین اقتصادی و حتا جانی بر مردم هزاره را نیز به همراه داشته، و به لحاظ امنیتی ـ روانی نیز نوعی بی اعتمادی نسبت آینده و نگران از وضعیت کار روزمره (کشاورزی و مال داری) و حتا زندگی عادی در این مناطق را خلق نموده که هرگونه دل گرمی و اشتیاق کار تولیدی را از آنان گرفته و سیلی از مهاجرت به طرف شهرها و خارج کشور را به همراه داشته است. مردم پس از چندین سال تجاوز مسلحانه ی متوالی، اینک به این باور رسیده اند که اگر به کشاورزی و مال داری خود ادامه دهند، بازهم سیل ویران گر و ضدانسانی موسوم به «کوچی» هنگام حاصل و یا اندکی پیش از آن، با یورش ددمنشانه اش همه چیز را نابود می نماید و زحمت یک ساله و تمامی هستی زندگی شان را برباد خواهد داد. مسلماً این همان طرحی است که انحصارگران قومی حاکم به اجرا گذاشته که به عبارتی، شکل تکامل یافته ی همان روش های کهن فشار بر مردم بومی منطقه بوده که نهایتاً به فرار و فروش زمین-های شان به کوچی ها منجر می شود. تجارب حاصله از حدود سه سده تجاوز و غصب سرزمین بومیان که توسط زبده ترین تئوریسین های قوم استیلاگر حاکم تهیه گردیده، باید با دقت بسیار و حساب و کتابی درست به اجرا درآید که اینک در بهسود شاهد اجرای دقیق آن هستیم.
با توجه به طرح حکام قوم محوری که با ابزار تصنعی کوچی درصدد اشغال سرزمین های باقی مانده ی بومیان ( تنها۲۰ درصد باقی مانده) بوده، مورد بسیار حساس و خطرناک عدم پرداختن مردم منطقه به کشاورزی و دام داری سنتی و همیشگی شان که نهایتاً به ترک این مناطق منجر می گردد، وضعیت مأیوس کننده ای را در چشم انداز ما قرار خواهد داد که درصورت عملی شدن آن، تصرف این بخش از سرزمین هزارستان باستان توسط مدعیان کوچی گری را در آینده ای نه چندان دور شاهد خواهیم بود. طوری که ما به خوبی نسبت به پیامد مهاجرت گسترده ی مردم به سوی شهرها و خارج از کشور که باعث رها نمودن زمین های نیاکانی مردم هزاره گردیده است، به خوبی واقفیم و درک می نماییم که این مسئله در گذشته خود یکی از زمینه ها و دلایل عدم مقاومت درمقابل متجاوزین را تشکیل داده و نهایتاً به تصرف حدود ۸۰ درصد سرزمین شان توسط قوم حاکم منجر شده بود. بنابراین اگر چنین طرحی تحقق یافت، نباید فوراً اعتراف نمود که ما به لحاظ تجارب سیاسی ـ مبارزاتی در دوره های گذشته پیشرفت قابل توجهی نداشته ایم و دقیقاً به همین دلیل است که متأسفانه روش های کهن توسعه طلبان سرزمینی ـ هویتی هم چنان علیه ما کارساز می باشند.
صدالبته که من هرگز فکر نمی کنم تحقق یافتن چنین طرحی، به طور حتم به مفهوم عدم پیشرفت و تجربه پذیری مردم ما از مبارزات گذشته ی شان می باشد، زیرا نیروهای پیشتاز مبارزاتی همیشه اتوماتیک مان حامل تجارب گران بهایی از مبارزات هردوره ی خود خواهند بود و در این امر اندکی شک هم وجود ندارد. ما باید دقیق شویم و ببینیم که واقعاً طرح کهن غاصبان سرزمین های نیاکانی ما این بار هم عین گذشته ها به تنهایی به کار رفته است و یا این که روش ایذایی مبتنی بر یورش های مداوم و به ستوه آورنده به مثابه ی اقدامی جانبی، فرعی و غافل گیرانه ای است که توسط حاکمیتی با صورتک «دموکراسی» و «حقوق بشر» و باالتبع برخورداری از پشتیبانی کامل بیگانگان، به کار گرفته شده است. یعنی، می توانیم بگوییم که روش مدرن کنونی حاکمیت استیلاگر که با برخوردی دوگانه و ابزاری دو لبه (تجاوز و تمامیت خواهی در کنار دموکراسی) صورت گرفته است، به لحاظ تاکتیکی کاملاً روشی تازه و غافل گیرانه می باشد.
قوانین حرکت و تکامل جامعه حکم می کنند که فشارهای اقتصادی، ستم و تبعیض اجتماعی ـ سیاسی، هم چنین تجاوزات مسلحانه ی بیگانگان به مثابه ی «زمینه های عینی» قیام مردمی مطرح بوده که حتا درصورت شدت چنین اعمالی، ممکن است مقاومت و شورش هایی خودجوش حتا بدون موجودیت رهبریت سیاسیِ سازمان گر و بسیج کننده ی توده ها، در برابر چنین وضعیتی شکل شکل بگیرند و سربرآورند. در بهسود نیز وضع بدین منوال بود و مقاومت های خودجوشِ رهبری ناشده و سامان نیافته در برابر تجاوزهای پی درپی اشغال گران کوچی نما شکل گرفت، اما به-دلیل فقدان رهبریت آگاه و با صلاحیت مردمی و نیز نامساعد بودن شرایط داخلی و بین المللی، چنین وضعیتی هرگز تا سطح یک جنبش فراگیر ارتقا ننموده و به مرحله ی مقاومت سیستماتیکِ همگانی مردم نرسید تا پاسخی باشد به تجاوزگری های افسارگسیخته ی مهاجمانی پُرپشتوانه و یاری شوند. گرچه عدم ارتقای مقاومت مردمی در محلات دارای دلایل متعددی است که بعداً به آن ها اشاره خواهد گردید، اما در این جا لازم است تا حقیقت بزرگی را یادآوری نمایم که نقش مهمی در سرکوب و مهار جنبش خودجوش مردمی در همان نطفه ی نخستینش گردید. حقیقت مورد نظر این است که علاوه بر تسلیمی پیشاپیش رهبران کلاسیک هزاره ها به حاکمیت اداره کننده ی تجاوزگران موسوم به «کوچی»، سپاه متجاوز نیز از پشتوانه ی بی حساب و نامحدودی برخوردار بوده است که به سان «چک سفید»ی در برابرشان قرار داشته که درصورت گسترش یافتن جبهه ی مقاومت مردمی، می تونستند صدها و درصورت نیاز حتا هزاران نیروی کمکی را وارد میدان نمایند. یعنی برای جلوگیری از شکل گیری جبهه ی «مقاومت مردمی» توسط هزاره ها و سرکوب و قلع و قمع حتمی آن در همان گام نخستین، هر مقدار نیرویی که لازم بود توسط دولت «قوم محور» بسیج می گردید.
می بینیم که چگونگی پیش گیری از شکل گیری جبهه ی مقاومت مردمی هزاره ها نیز از قبل مورد محاسبه ی مدیران پشت پرده ی تجاوز قرار گرفته و آنان بر اساس تجارب سرکوب سه سده ای خود می توانستند وضعیت انسجام و قیام هزاره ها را در موجودیت شرایط عینی آن، پیش بین باشند. بنابراین، روند شکل گیری جنبش مقاومت در بهسود، مانند تمامی رخدادهای مشابه در هر نقطه ی دیگر آغاز گردید، اما این که نتوانست مراحل ارتقای خود را طی نماید، مجموعه عوامل داخلی و بین المللی، هوشیاری و محاسبات درست مدیران پشت پرده ی تجاوز، و نیز سکوت مطلق و مرگ بار جناح هایی که خود را یگانه اپوزسیون در کشور قلمداد می نمودند و در کنارش داعیه ی در دست داشتن پرچم مبارزات ضدفاشیستی را نیز داشتند، اما با دریغ و درد که علی رغم برخورداری از هزاران مخفی گاه سلاح، کوچک ترین کمک تسلیحاتی به جبهه ی نوپای بهسود ننمودند تا آن را از سرکوب کامل در اولین گامش، نجات دهند. صدالبته که این جریان حتا به قیمت نابودی کامل طرف داران قیام، هرگز حاضر نبودند تا به سرپا شدن جبهه ای یاری رسانند که به دلیل مبارزات ممتد تاریخی علیه فاشیزم قومیِ حاکم، پتانسیل قرار گرفتن در جایگاه رهبری مبارزات ضدفاشیستی را درخود نهفته دارد.
درست همین رکود و عدم ارتقای کمی و کیفی مقاومت بهسود، باعث پدید آمدن تحلیل هایی گردید که از بی تفاوتی مردم در برابر تجاوز گله ها داشتند. برای برخی تحلیل گران درون قومی، عدم شکل گیری جبهه ی مقاومت مردمی باتوجه به گذشته ی تاریخی هزاره ها که درمقابل هرمتجاوزی از اسکندر مقدونی گرفته تا سپاه چنگیز و بابریان و ایرانی های صفوی، و بالاخره تازه به دوران رسیده های هوتکی و ابدالی و سدوزایی و ابرقدرت های انگلیس و شوروی وقت، هم چنین نوباوگان قدرت در کابل (دولت مدعی اسلام) و سپس سپاه جهل و ستم طالبی به مقاومت بی باورانه پرداخته بودند، شگفت زدگی توأم با درماندگی فهم آن را به همراه داشت و تعداد دیگری را مأیوس و نگران آینده ی مردمی ساخت که به زعم خودشان، دیگر به ابژه هایی غیرفاعل در رخدادهای سیاسی ـ اجتماعی کشور تبدیل گشته اند. حتا بخشی از این جمع که نه با ریشه ها و ساختار اجتماعی مردم آشنایی دارند و نه از قوانین حرکت جامعه سردر می آورند و فکر می کنند همه چیز با یک فرمول ساده و یا براساس تصادف و شاید هم بر زبان راندن واژه های به ظاهر «مدرن» تحقق می یابد، درصدد نوشتن و پخش اعلامیه های تحریک آمیزی جهت تغییر دادن موضع و روی کرد مردم برآمدند.
این امر بیش از هرچیز روشن ساخت که مدعیان روشنفکری تا چه حد از درک مسائل عاجزند و به خاطر برخورداری از ویژگی ساده انگاری در درک پدیده ها و رخدادها، همچنین کم و کیف تحولات اجتماعی ـ سیاسی، چه زود هم دچار یأس و سرخوردگی مبارزاتی می-گردند. آن هم مسأله ای که هر دارنده ی چشم بازی به خوبی شاهد شکل-گیری مقاومت خودجوش اما پراکنده و بی نظم مردمی بوده که مدعیان روشنفکری به دلیل غرق بودن در تئوری های انتزاعی وغیرعینی به-اصطلاح «مدرنیته»، متأسفانه به انکار تمامی وقایع و چگونگی شکل-گیری آن ها پرداختند، چون ناشیانه مایل بودند تا همه ی مقاومت ها را در سطح و کیفیت مقاومت «هویت طلبانه ی» کابلی ببینند که از آن هم کوچک ترین شناختی نداشتند.
روشن است که اثرگذاری پدیده ها روی افراد بستگی به میزان درک و ارتقای مبارزاتی آنان داشته و افراد رشدیافته ای چون نیروهای مقاومت کابل که در متن رخدادها قرار داشتند، دربرابر کوچک ترین اتفاقی واکنش نشان داده و به مقابله برمی خاستند. اما این امر برای افرادی چون نسل تحصیل کرده و کتاب زده ی کنونی ما که اساساً دنیای شان جدا از وقایع و رخدادهای عینی جامعه قرار دارد، نیازمن تحولات سترگی است تا به خود آیند و دست به اقدام زنند و به قول لئو تروتسکی، مردم جدا از مبارزه را تنها حوادث بزرگ می تواند به متن مبارزه بکشاند. به همین دلیل، لازم دانستم تا براساس تجربه ی شخصی ام از مبارزات مردمی، تحلیلی از وضعیت موجود در بهسود ارائه دهم تا گوشه هایی از تاریکی ها روشن گردیده و باعث جلوگیری از ترویج یأس و نومیدی برخی مدعیان مبارزه گشته و نیز اقدامات احساساتی و غیرمسئولانه ی عده ای دیگر که به دلیل ضعف در تحلیل و عدم درک مسائل اجتماعی ـ مبارزاتی، به موضع نکوهش و سرزنش مردم گراییده اند، کنترول گردیده و در سمت و سوی درست قرار گیرند. چراکه اقدامات احساساتی و غیرمسئولانه ای از این دست می تواند به نتایج نامطلوب و عمدتاً زیان باری چون دل سردی نیروهای داوطلب مقاومت و نیز چنددستگی آنان بیانجامد.
عدم مقاومت گسترده و فراگیر مردم قهرمان بهسود، این فرزندان خلف میریزدان بخش بزرگ که طی مقاومت های قهرمانانه ای در سر فصل-های متعدد تاریخی، نام و آوازه ی زیادی داشته اند، دارای علت های گوناگونی است که هرکدام و به تناسب اهمیت و جای گاهش در مبارزه، اثرات خاص خود را در عدم مقابله ی به مثل (مسلحانه) داشته و مانع شکل گیری جبهه ای متمرکز و منظم گشته است که در زیر به برخی از آن ها می پردازم:
ادامه دارد…