عریضه‌ های نا نوشته‌ ی پیر مرد

حسین حیدربیگی

علی پیام از اولین داستان نویسانی است که به همراه خیلی از فرهنگیان مطرح امروز، در دنیای مهاجرت دست به قلم برده و داستان را بدون این‌که کدام پیش‌کسوت قهاری راهنمایش باشد، در کنار هم‌نسلان خود یاد گرفته است.

قطعه‌ای از بهشت، اولین مجموعه داستان علی پیام است که در سال ۱۳۸۲ از طرف انتشارات عرفان، تهران، منتشر شده و هشت داستان کوتاه را در خود جای داده است. باید یاد‌آوری نمود که “قطعه‌ای از بهشت” در سال ۱۳۸۳ برنده جایزه یلدا در تهران گردید. این نوشته اگر چند دیرهنگام به نظر می‌رسد، اما شاید این روش درست باشد که می‌توان یک اثر هنری را در هر زمانی نقد و تحلیل کرد و از آن حرفی به میان آورد. البته اثر هنری هم باید این امکان را به همراه داشته باشد و به عبارتی، تاریخ مصرف نداشته باشد؛ که قطعا مجموعه‌ی پیش روی ما از این قبیل نیست.

علی پیام از اولین داستان نویسانی است که به همراه خیلی از دوستان هنرمند خودش و فرهنگیان مطرح امروز ما، در دنیای مهاجرت دست به قلم برده و داستان را بدون این‌که کدام پیش‌کسوت قهاری راهنمایش باشد، در کنار هم‌نسلان خود یاد گرفته و دردها و گفتمان‌های اجتماعی خودش را در قالب فرم داستانی ارائه داده است.

قطعه‌ای از بهشت درست است که اولین مجموعه داستان علی پیام است، اما همه داستان‌های کوتاه ایشان را در بر نگرفته است و در حقیقت گزینشی است از بسیاری داستان‌هایی که در تاریخ داستان نویسی خودش نوشته است.
با تمام این کم و کیفی که ذکرش آمد، می‌شود از چند زاویه نگاهی به سوی قطعه‌ای از بهشت انداخت:
۱. طرح و درونمایه،
۲. شکل و ساختار،
۳. بومی گرایی،
۴. مسأله گویش.
طرح‌ها و درونمایه

در قسمت درونمایه‌ی مجموعه داستان قطعه‌ای از بهشت، شاید قبل از این‌که دیده‌باشی، این تصور پیش بیاید که حرفی از جنس زمانه‌اش را در میان کشیده و آن حرف نیست مگر حکایت جنگ و دربه‌دری‌هایی که جامعه و نسل امروز‌ ما از آن رنج‌ها برده‌اند. ولی وقتی که مروری بر این داستان‌ها داشته باشی، فهمیده می‌شود که حرف از جنس زمانه هست ولی نه آن‌چنان که فکرش می‌رفت؛ یعنی در سطح لایه‌های بیرونی، بلکه در قطعه‌ای از بهشت، لایه‌های پنهان‌ اجتماعی رخ می‌نماید؛ لایه‌های پنهانی که می‌تواند در هر جامعه و نسلی قابل تکرار و ایجاد باشد.

به عبارتی؛ در قطعه‌ای از بهشت، نویسنده هم فرزند زمانه‌اش هست و هم فرزند زمانه‌اش نیست. نیست از این روی که علی پیام از نسل جنگ به حساب می‌آید؛ نسلی که با تمام مشکلات انقلاب افغانستان دست و پنجه نرم نموده و به گونه‌ای پیامد‌های آن کابوس دهشتناک را به دوش کشیده است. لذا در این گیرودار این انتظار زیاد کلان به نظر نمی‌رسد که حرفی از این جنس در قطعه‌ای از بهشت زده شده باشد و روزنه‌ای باشد رو به تحولات اجتماعی و سیاسیی که دامن‌گیر مردم زمانه‌اش شده است. اما وقتی قطعه‌ای از بهشت را می‌گردی، هیچ رد پایی از این تحولات به چشم نمی‌آید و انسان‌‌ها و کارکترهایی که در قطعه‌ای از بهشت نفس می‌کشند و کنش و واکنش دارند، فارغ از همه‌ی این اوضاع و احوال‌اند؛ گویی در سرزمین‌شان هیچ تحولی رخ نداده است.

فرزند زمانه‌اش هست از آن روی که بالاخره انسان هنرمند در ساحت کلان فکری و اجتماعی نفس می‌کشد و لایه‌های مختلف اجتماعی را می‌نگرد. از سوی دیگر، هنرمندان به شکل همسانی فکر نمی‌کنند و هرکسی به دردی دل می‌بازند و بیان آن را ضرورت گفتاری و نوشتاری خودش قرار می‌دهند ولو دور از انتظار نگاه بیرونی دیگران باشد. از این روی است که علی پیام در قطعه‌ای از بهشت بیش‌تر نگاه درونی به اوضاع و احوال اجتماعی نموده تا نگاه بیرونی؛ طبق معمول و مطابق انتظار.

علی پیام، نویسنده مجموعه داستان «قطعه ای از بهشت»
به هر تقدیر، در مجموعه‌ی قطعه‌ای از بهشت هم به زندگی شهری و هم به زندگی روستایی و قبیله‌ای پرداخت می‌گردد. مثلا دغدغه و مشکلات دانشجویی که به سر کلاس درس نمی‌رسد. نه ماشین گیرش می‌آید و نه با دوچرخه موفق می‌شود مدت چند روزی به دانشگاه برود، در داستان “دوچرخه”. زندگی پیر مرد عریضه نویس پیش محکمه حکومتی که ماشین مدرن و انسان جدیدی جای او را می‌گیرد و یک چرخشی نسلی و کاریی نسلا بعد نسلٍ و یا همان آلترناتیف اتفاق می‌افتد، در “عریضه نویس پیر”. همچنین مردی مدرنی که با دوست دخترش ادای فیلسوف‌ها را در می‌آورد و به دنبال انسان کامل می‌گردد و در میدان شهر معرکه می‌گیرد تا توسط پولیس دست‌گیر می‌شود، داستان “دیوژن”.

از این سه داستان مجموعه که بگذریم دیگر با درونمایه‌ی یکدستی روبه‌روییم و دغدغه‌ها، کنش و واکنش‌هایی که از جنس زندگی روستایی و اتفاقاتی افتاده در آن هست. مثل پسری که می‌خواهد فضای وهم‌آلود باغی در روستا را، علیرغم ممانعت پدر و مادرش، کشف نماید، و در آخر هم کشف می‌کند، داستان “باغ”. دال، کارکتری که عشق گاو بر سر دارد و روزی صاحب گاو می‌شود، اما پیش از آن هم و حالا بازهم ادای گاو را از خودش در می‌آورد و در آخر مردم ده جمع شده گاوش را می‌کشند ولی باز هم “دال” پوست گاو مرده را می‌پوشد و بوووو می‌زند، داستان “دال”. نازل کربلایی که زمین فرضی بهشتی را به مردم می‌فروشد و از این راه پولی به جیب می‌زند، داستان “قطعه‌ای از بهشت”. سگ زرد ضامن می‌میرد و او را سر تپه‌ای برده خاک می‌کند و فردایش آوازه می‌اندازد که مزاری کشف نموده، مردم هجوم آورده آن را زیارت می‌کنند، و این نیز باعث سوء استفاده از عقاید مردم می‌گردد، “مکان مقدس”، و عشق سوداگری که در عبور و مرور مکررش از دیاری، عاشق دختر ضامن می‌گردد، داستان “سوداگر دوره گرد”.

آنچه که درونمایه‌ی قطعه‌ای از بهشت، به شکل نظام‌مند، به جز در بعضی از داستان‌ها، مطرح نموده است، نگاه اعتراض‌آمیز نسبت به سنت و زندگی روستایی هست. سنت و زندگی روستایی نه از آن روی که بنفسه زشت و مشکل‌آفرین است، بلکه از این جهت که در این‌گونه‌ای از زندگی انسان‌های شیادی یافت می‌شوند که از عقیده و سادگی دیگر انسان‌ها سود می‌جویند. طرح این فکر و اعتراض به این شیادی، در داستان‌هایی همچون “قطعه‌ای از بهشت” و “مکان مقدس” به خوبی بیان شده است؛ زیانی که در این دامنه فرهنگی، خود نویسنده آن را از نزدیک حس کرده و هنرمندانه به خوانندگان انتقال داده است.

ساختار

مجموعه داستان قطعه‌ای از بهشت نسبت به فرم داستانی می‌تواند از چند ویژگی برخوردار باشد:
الف) همه داستان‌های مجموعه قطعه‌ای از بهشت، از ساختار همسان و یکدستی برخوردارند. داستان‌ها دارای ساختار پیچیده نیستند و همه‌اش به شکل خطی و کلاسیک روایت می‌شوند. زمان در داستان‌ها جابه‌جا نشده؛ روایت از جایی آغاز می‌شود، زمانی می‌گذرد و در موقعیتی پایان می‌پذیرد. این گونه‌ای از روایت نشان می‌دهد که نویسنده زیاد در قید‌و‌بند نوآوری‌های ساختاری نبوده و تلاش نکرده که راه‌های مختلف و تکنیک‌های مختلفی را و زاویه‌ دید‌های متفاوتی را تجربه نماید؛ مثل بسیاری از نویسندگانی که سعی می‌کنند از همه امکانات ساختاری و روایی بهره ببرند. سعی نویسنده این بوده که بعضی از واقعیت‌های طرح شده در داستان‌ها را با زبان رسا و ساده و با روایت یکدست، به خوانندگانش ارائه نماید. این گونه روایت در داستان، هم می‌تواند حسنی داشته باشد؛ از این روی که خواننده می‌تواند به شکل ساده و روان مفاهیم طرح شده در داستان را بفهمند، خصوص این‌که خوانندگان کشور ما، البته اگر داستان بخوانند، با ساختار پیچیده‌ی روایتی آشنایی ندارند و ممکن است روایت پیچیده گیج‌کننده باشد.

اما سطح فکر خواننده نمی‌تواند توجیهی برای نویسنده باشد. نویسنده، به هرحال، این وظیفه را همواره بر دوشش احساس می‌نماید که باید به سمت ساختارهای نو داستان در حرکت باشد و نوآوری‌های زبانی و ساختاری را به ارمغان بیاورد تا ادبیات یک سرزمین در فرایند تکاملی قدم بردارد، ولو خوانندگان در زمانه‌ای گیج شوند و به برداشت روشن و آسانی نسبت به درونمایه و ساختار داستان دست نیابند.

ب) از لحاظ ساختاری، اگر یک تقسیم‌بندی کلی داشته باشیم، می‌توان گفت داستان‌های “دوچرخه” و “دیوژن”، از داستان‌های معمولی این مجموعه به حساب می‌آید. در داستان دو چرخه، روایت بسیار سینه‌کش و کسل کننده است. این خاصیت به خاطر عدم تعلیق کوبنده در داستان رخ‌داده است. به عبارتی، نویسنده در این داستان چیزی را مهم تلقی نموده که چندان مهم نیست. یعنی به دانشگاه رسیدن می‌تواند امکان‌پذیر باشد، اوج این مهم‌نمایی و مشکل‌تراشی زمانی است که کارکتر دانشجو با دوچرخه نیز موفق نمی‌شود به دانشگاه برسد و ترافیک آن‌قدر سنگین است که همه گذرگاه‌ها را مسدود نموده است؛ که این مشکل را خواننده‌ی اثر نمی‌تواند باور نماید.

داستان “دیوژن” هم تا حدودی شعاری به نظر می‌آید، به این معنی که شخصیت به گونه‌ای نشان داده نشده که چنین حرف‌های کلان فلسفی از دهانش بیرون برآید و این حرف‌ها بیش‌تر تزریقی به نظر می‌آید. دیگر این‌که شهری که داستان در آن اتفاق می‌افتد باید یک شهر غربی باشد نه شرقی، چون مردم در مقابل کردار کارکتر اصلی و دوست دخترش هیچ‌واکنشی نشان نداده‌اند، بلکه تماشا می‌کنند و نظریه می‌دهند آن‌هم بسیار روان‌شناسانه، جامعه‌شناسانه و حقوقی. این که گفته‌آمد، بیان از ضعف داستان نیست، بلکه می‌تواند داستان در چنین‌ شهری اتفاق بیفتد، اما این‌که کارکتر‌ها در آخر به دست پولیس بازداشت می‌شوند، نشان می‌دهد که در یکی از همین ‌شهرهای شرقی باشد و این پارادوکس در این داستان لاینحل باقی می‌ماند.

از این دو داستان مجموعه که بگذریم، بقیه داستان‌های قطعه‌ای از بهشت، از ساختار محکمی برخوردارند. همان‌گونه که گفته شد، اگر چند روایت‌ها خطی پیش رفته است، اما از استحکام روایتی و نوی برخوردار است و صحنه‌های بسیار زنده‌ی داستانی و توصیفاتی نزدیک به واقعیت زندگی اجتماعی به شکل نمایشی در بسیاری از داستان‌ها به وجود آمده است. همین تصاویر و توصیف‌ها می‌تواند به عنوان یک شاخصه نویسندگی برای علی پیام به حساب بیاید و سبکی فردی برای داستان‌های ایشان، که به بعضی از نمونه‌های آن اشاره می‌گردد:

«پیر مرد بایسکل را به درخت، آن طرف‌تر زنجیر کرد. سپس صندوق حلبی را از ترک بایسکل زور زور آورد، کنار میز و چوکی کهنه گذاشت. پیت روغن زنگ‌زده را جابه‌جا کرد و رویش نشست…» (عریضه نویس پیر، ۲۱)، «روی تپه انگار مردم می‌خزیدند و می‌لولیدند. انگار روی تپه آدم کاشته بوده‌اند و رنگهای سفید، شیرچایی، الوند، ایشیل و انواع رنگها…» (مکان مقدس، ۸۸)

ج) از ویژگی‌های دیگر ساختاری این مجموعه می‌توان به تعلیق موجود در بعضی از داستان‌ها اشاره نمود. تعلیق روایتی در داستان “باغ” بیش‌ از همه خودنمایی می‌کند. در داستان باغ پدر و مادر سلمان، شخصیت اصلی داستان، نمی‌گذارد پسرشان درون باغ رفته از نزدیک ببیند. آنها، بنا بر باور سنتی، فکر می‌کنند که باغ نفرین شده و طلسم شده است. اگر هرکسی آن‌جا برود به همان نفرین دچار خواهد شد. ولی “سلمان” شخصیت اصلی داستان، می‌خواهد هرطوری شده باید به باغ رفته آن را از نزدیک ببیند. این گونه روایت خواننده را پابه‌پای خودش پیش می‌برد. خواننده داستان را دنبال می‌کند تا ببیند سلمان داخل باغ می‌رود یا خیر؟ و دیگر این‌که در باغ چه چیزی هست که نباید آن‌جا رفت؟

همین تعلیق در جایی از داستان “عریضه نویس پیر” نیز آفریده می‌شود؛ آن‌جا که پیر مرد را به اداره می‌برد و مرد پشت صندلی می‌گوید تو با پارتی آمده‌ای ولی همه عریضه‌هایت پر از اشتباه‌اند و مردمان بسیاری را محکوم نموده‌ای. این صحنه طول می‌کشد با تداعی‌هایی که پیر مرد از صف و نحوه‌ی کارها و قهوه‌خانه دارد. پیر مرد منتظر می‌ماند ‌که چه می‌شود. خواننده نیز در این قسمت پابه‌پای شخصیت پیش می‌رود و همین دلهره را دارد که چه خواهد شد؟

همین‌گونه است تعلیق در داستان “مکان مقدس”؛ آن‌جا که نازل کربلای از حقه ضامن خبر می‌شود و می‌داند که این بنا “مزار” نیست، بلکه سگش را در آن‌جا خاک کرده است؛ و این آگاهی‌اش را به ضامن گوش‌زد می‌نماید. بعد از آن ضامن نیز دلهره پیدا می‌کند که چه خواهد شد، از سوی می‌داند که نازل کربلایی زمین دروغین به مردم و به خودش فروخته است، و از سویی باز نگران است که نشود همه چیز را به خلق بگوید و کار را خراب نماید تا این‌که نازل کربلای با او هم‌پیمان می‌شود برای سوء استفاد از مردم به بهانه مزار، و بعد می‌بینیم که با داروغه یکجا شده فایده‌ها را از چنگ ضامن نیز در می‌آورد.
بومی گرایی

می‌گویند داستان می‌تواند به همان اندازه قابل طرح در سطح جهانی باشد که از ویژگی‌های بومی و خصوصیت فرهنگی ملت و سرزمین خاصی برخوردار باشد. بنابراین می‌توان علی پیام را از بومی‌گراهایی برشمرد که توانسته است به جزئیات فرهنگی خودش توجه خاصی نشان بدهد، به همان اندازه که تحولات کلان سیاسی و اجتماعی را نادیده گرفته است.

نویسنده قطعه‌ای از بهشت، که خود، زندگی را در دامن جامعه‌ روستایی و سنت‌های اجتماعی آغاز نموده است توانسته به خوبی از سوژه‌های ناب بومی با درونمایه‌های کلان فرهنگی و بار معنوی استفاده نماید. از‌ این‌ روی، مجموعه داستان قطعه‌ای از بهشت، به جز داستان‌های‌ دوچرخه، عریضه نویس پیر و دیوژن، که در فضای شهری اتفاق می‌افتد، بقیه همه‌اش در فضای روستا رخ‌ می‌دهد؛ از قبیل داستان‌های دال، باغ، مکان مقدس، سوداگر دوره‌گرد. از سوی دیگر، نویسنده با توجه به تسلط کامل نسبت به لهجه و امکانات زبانی و ابزاری مناطق مرکزی، توانسته صحنه‌های نزدیک به واقع و واقعیت زندگی بومی را خلق نماید و از تصنع به دور بماند؛ که می‌توان این خصوصیت را از نقطه‌ قوت‌های این مجموعه به حساب آورد.

مسأله لهجه و تعادل‌ بخشیدن به آن
یکی از مشکلات نویسندگان مناطق مرکزی افغانستان، مسأله لهجه‌ی زبانی است. در این مناطق زبان فارسی بسیار با لهجه‌ی شکسته تلفظ می‌شود. نویسنده‌ای که برخاسته از این مناطق باشد و با آن لهجه زبان را آموخته باشد، یک مقدار مشکل می‌نماید که با لهجه دیگر داستان بنویسد. از طرف دیگر شخصیتی که در داستان مطرح می‌شود، باید همان خصوصیت را دارا باشد که در واقعیت اجتماعی می‌تواند داشته باشد. از سوی دیگر، نویسنده مرکزی نمی‌تواند با آن لهجه داستان بنویسد؛ چون‌که برای داستان‌هایش محدودیت خواننده را به همراه می‌آورد. لذا بهترین راه ممکن این می‌نماید که حد تعادل را رعایت نماید، اگرچه متناقض با تعریف شخصیت‌پردازی است.

علی پیام در مجموعه داستان قطعه‌ای از بهشت توانسته است این حد تعادل را رعایت نماید؛ به شکلی که از سوژه‌های بومی بهره برده است و برای بیان آنها از زبان فارسی رسمی سود جسته است. البته این همه‌ی مسأله نیست، می‌بینیم که در داستان‌های این مجموعه واژگان و اصطلاحات بسیار بومی، نه دیالوگ‌ها، بلکه در اصل متن روایی داستان‌ها راه‌ یافته‌اند؛ که حتی نسبت به همه خوانندگان حوزه زبان فارسی نیازمند پاورقی است. واژگانی از قبیل لخشوم (صاف)، پای‌چینک (تند تند)، بوغوس (قهر و خشمگین)، بی‌او نیست، (بی غلّ غش نیست)، قول و قیصر، (زیرورو)، خونده (صاحب) و….

ولی این واژگان در بسیاری از موارد آن‌قدر به جا در ساختار زبانی جای گرفته‌اند که از روی کل صحنه داستانی فهمیده می‌شود چی را می‌خواهند بگویند. البته این شکل وقتی قوت بیش‌تری می‌گرفت که از مترادفات آن‌ها نیز استفاده می‌گردید.
با آرزوی توفیق بیش‌تر برای نویسنده.

منبع: دویچه وله دری

In this article

Join the Conversation