از بین‌المللی‌سازی هویت تا ایجاد منابع و هارمونی بین‌المللی

رحیم جمشیدی

هزاره‌ها در پاکستان روزهای سختی را گذارنده اند و می‌گذرانند، اما این بار پدیده‌ای دیگر بنام “قتل های زنجیره‌ای هزاره‌ها در پاکستان”[i] مطرح است. واقعیت این است که قتل زنجیره‌ای هزاره‌ها یک چیزی تازه در پاکستان نیست و هر هزاره‌ای خاطره‌ای از این گونه قتل‌ها را در ذهن دارد. این “روزهای سخت” چه در پاکستان و چه در افغانستان، به اندازه یک تاریخ دراز بوده اند. ولی امروز سخن گفتن از مشکل هزاره‌ها در پاکستان، مسایل مثل ستیزش بر سر قدرت سیاسی و منابع اقتصادی نیست؛ بلکه مساله بر سر حق حیات است. کشتار هزاره‌ها به صورت سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده یک مساله جدیِ حقوق بشری است. از نظر هویتی، هزاره‌ها یک کلته مشخص نژادی و مذهبی است که به دلیل تعلقیت آن‌ها به نژاد و مذهب خاص مورد حمله قرار می‌گیرند. هویت‌ها معمولا دوگونه برساخته می‌شوند: یا به صورت خود-بنیاد ساخته می‌شود و یک جماعت انسانی خود را منسوب به هویت مشخص قلمداد می‌کنند، و یا این که یک هویت مشخص توسط دیگران برای آن‌ها داده می‌شود که این نوع هویت عبارت از هویت غیر-بنیاد است. اما بسیاری وقت‌ها اصلا مهم نیست که هویت خود-بنیاد است و یا غیر-بنیاد؛ بلکه تلقی دیگران از هویت و اجزای سازنده آن مهم است. بر این بنیاد، سخیداد هاتف معتقد است که هزاره‌ها هویت دوگانه دارند که عبارت از “هزاره” (که یک هویت نژادی است) و “شیعه بودن” (که یک هویت مذهبی است) می‌باشد. در نهایت ترکیب این هویت دوگانه، در تلقی دیگران پدیده‌ای بنام “نژاد شیعه” را ساخته است. البته در القای این تلقی از هویت هزاره‌ها در رابطه بین الاذهانی دیگران، خود هزاره‌ها سهم اساسی را داشته اند.[ii]

بنابراین، هزاره‌ها از یک طرف تبدیل به «نژاد شیعه» شده مورد کشتارهای سیستماتیک قرار می‌گیرند و از طرف دیگر، ظرفیت‌ها و راه‌های مقاومت و چاره جویی بخاطر بقا و امنیت نیز برای هزاره‌ها دشوار به نظر می‌رسد. در رسانه‌ها معمولا به جای «کشتار هزاره‌ها» از «کشتار شیعه‌ها» سخن گفته شد. قالب زدن هزاره‌ها تحت نام شیعه‌ها، بیشتر تلقی دیگران از هزاره‌ها را بازتاب می‌دهد. تلقی که نه تنها برای هزاره‌ها سودمند نیست، بلکه یکی از دلایل خشونت‌ها علیه هزاره‌ها به حساب می‌رود. با توجه آنچه گفته شد، هزاره‌ها چگونه می‌توانند تلقی «نژاد شیعه» بودن از خود را اصلاح کنند و نیز برای خود امنیت فزیکی، روانی و هویتی ایجاد کنند؟ زمینه‌ها و فرصت‌های سیاسی برای ایجاد امنیت چیست؟ امکانات گروهی و بین‌المللی برای ایجاد امنیت و قدرت سیاسی چه می‌باشند؟

گذار به چارچوب گروه خویشاوند فراملی

هزاره‌ها در واقع بومیان افغانستان مرکزی اند که بخشی قابل توجه از جمعیت آن‌ها به اثر خشونت‌های امیر عبدالرحمان خان در سال های ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱ به شبه قاره هند، ایران و آسیای میانه فرار کردند. نتیجه این جنگ شکست دموگرافیک و سرزمینی برای هزاره‌ها بود که بخشی از نفوس خود را از دست دادند و زمین‌های شان به پشتون‌ها توزیع شد و لاجرم در درون کوه‌پایه‌های افغانستان مرکزی عقب نشینی کردند. این شکست و عقب نشینی به معنای یک شکست اقتصادی نیز بود که دست هزاره‌ها را از منابع اقتصادی که متکی بر زمین‌های هموار و حاصل‌خیز در ارزگان و نواحی قندهار بود، کوتاه کرد. تاجای که هزاره‌ها تا یک قرن دیگر نتوانستند از زیر بار سنیگین این شکست قامت راست کنند.

“هزاره‌های فراری” از هجورم عبدالرحمان خان، در بلوچستان پاکستان و سایر مناطق این کشور (شبه قاره هند سابق) و نیز در بخش‌های از ایران ساکن شدند که هزاره‌های ساکن در ایران، امروزه به نام خاوری‌ها معروف اند. تحولات بعدی و به وجود آمدن فرصت ساختاری در افغانستان، دست یافتن هزاره‌ها به تفنگ و سلاح، مهاجرت گسترده هزاره‌ها به کشورهای همسایه و اروپایی، ارتباط هزاره‌ها با جهان بیرون، به وجود آمدن رهبریت سیاسی در میان هزاره‌ها و تثبیت هویت قومی از جمله فکتورهای مهمی هستند که سبب شد تا هزاره‌ها طی نیم قرن اخیر از یک گروه قومی محلی که در حصار تنگ جغرافیایی اسیر بودند، بیرون شوند و وارد مرحله جدیدی از تاریخ خود شوند. همزمان، بخش از هزاره‌ها به سوی شهرهای افغانستان به دلیل فقر و شرایط سخت معیشتی کوچیدند. مجموع این تحولات نقاط عطف در تایخ هزاره‌ها به حساب می‌روند.

به اثر جنگ و خشونت‌های فراخ‌دامن که بعد از سال های ۱۹۷۹ در افغانستان رخداد، مهاجران هزاره تبار در ایران از مرز دو میلیون گذشت. همزمان موج عظیمی از مهاجرت هزاره‌ها به اروپا، استرالیا، امریکای شمالی و سایر نقاط دنیا، منابع و مراکز تعریف هویت هزاره‌ها را گسترش داد. و نیز، یک نسل نسبتا تحصیل کرده در میان آن‌ها به وجود آمد که در تقویت «صدای هزاره‌ها» نقش مهم بازی کرد. به این ترتیب، مجموع عوامل سبب شدند که هزاره‌ها بر بستر تکنالوژی ارتباطی در گستره جهانی از یک گروه قومی محلی بیرون شده به یک گروه “شبیه خویشاوند بین المللی-منطقه‌ای” بدل شوند. تظاهرات جهانی هزاره‌ها در امریکا، کانادا، لندن، استرالیا، پاکستان، سویس و سایر کشورها در اعتراض به حمله کوچی‌ها به هزارجات در سال هایی ۲۰۰۸ و ۲۰۱۰ و باز هم اعتراضات بعدی ۲۰۱۱ در پهنه بین المللی برعلیه کشتار سیستماتیک هزاره‌ها در پاکستان، نشان دهنده عملکرد یک گروه قومی “شبیه خویشاوند فراملی” است. اما تفاوت هزاره‌ها با سایر گروه‌های قومی خویشاوند بین المللی و منطقه‌ای چیست؟

به عنوان مثال، کردها یک گروه قومی خویشاوند منطقه‌ای در خاور میانه است. توتسی‌ها و هوتی‌ها در رواندا، بروندی، کنگو و اوگاندا به عنوان یک گروه بین المللی خویشاوند زندگی می‌کنند. مسلمانان مهاجر و کولی‌ها در بیشتر کشورهای اروپایی به عنوان گروه‌های خویشاند حضور دارند. شبکه‌های سیاسی فرا-قاره‌ای بومیان از امریکا تا آسیا و افریقا نیز به همین منوال می‌باشند. هزاره‌ها نیز به عنوان گروه قومی، کم و بیش تبدیل به یک گروه خویشاوند در سطح بین المللی شده است. اما تفاوت هزاره‌ها این است که ساکنان پیشینی گستره‌های مشخص جهانی-منطقه‌ای نیستند بلکه به لحاظ نخ‌بندی هویتی و انسجام درونی چنین عمل می‌کنند. به این دلیل من در مقام افاده مطلب از “شبیه خویشاوند” استفاده می‌کنم. هرچند دارای مراکز بین المللی ارتباطی و صورت‌بندی گفتمانی مستحکم نیستند. به لحاظ ساختاری، دارای شبکه‌های سیاسی بین المللی و سازمان‌های اجتماعی و نظام‌بخش نیز نمی‌باشند. مهاجرین هزاره‌ها در در اکثر کشورهای مثل اروپا و استرالیا و امریکای شمالی به شدت در چالش اقتصادی و فرهنگی به سر می‌برند. چالش‌های جدی مثل فقر، بی‌سوادی و عدم ادغام نسبی، از جمله مشکلات جدی می‌باشند که دامنگیر نسل هزاره‌های مهاجر است که قادر به حل این معضل در طی یک نسل به نظر نمی‌رسند.

امنیت قومی در دامنه خشونت‌های سازمان یافته

بحث قدرت و امنیت قومی، یکی از مهم ترین مباحث در عرصه امنیت بشری می باشد. اساساً در بحث امنیت دو نوع رویکرد مطرح بوده است: امنیت جمعی و امنیت فردی. بحث امنیت جمعی از جمله مباحث کلان در رابطه به دولت‌های ملی و از سوی دولت‌های ملی تحت نام‌های مثل امنیت ملی و غیره مطرح می‌شود. این رویکرد، امنیت به مفهوم کلاسیک آن را مدنظر قرار می‌دهد. اما امنیت فردی، در چارچوب مباحث مثل حقوق بشر مطرح می‌شود و در بسیاری از مواقع دولت‌های ملی تحت نام امنیت ملی، امنیت افراد را به خطر مواجه می‌سازند. نظریه‌ای “امنیت انسانی” (Human Security) که پس از جنگ سرد مطرح شد، در واقع بر بنیاد امنیت فردی بنا شده است که مسایل مثل امنیت اقتصادی، امنیت غذایی، امنیت صحی، امنیت محیطی، امنیت شخصی، امنیت سیاسی و امنیت گروهی را شامل می شود.[iii] ایجاد کمیسیون مستقل امنیت بشری در سازمان ملل متحد به ابتکار جاپان مطرح شد که این کمیسیون عملا در واقع مانیفیست خود در زمینه امنیت بشری را در سال ۲۰۰۳ به نشر رساند.[iv] با رخداد جنگ خونین داخلی در کوزوو و مساله کشتار و پاکسازی قومی، بحثی تحت عنوان “امنیت قومی” (Ethnic Security) مطرح شد. در این پارایم امنیتی، امنیت جماعت‌های خاص انسانی در یک دامنه وسیع و پیچیده‌ای از خشونت‌های سازمان یافته مطرح بحث است.[v] البته با این تفاوت که امنیت قومی، در چارچوب امنیت بشری و گفتمان حقوق بشر قابل فهم است؛ نه در چارجوب امنیت ملی.

هزاره‌ها در تاریخ خود، امنیت قومی نداشته اند. در شرایط کنونی نیز در کشورهای مثل افغانستان و پاکستان که فرهنگ خشونت و تمایل کشتارهای نژادی و پاک‌سازی قومی، در اوج است و به آسانی و راحتی تبدیل به کنش جمعی می شود، هزاره‌ها نخستین هدف آن می‌باشند. هزاره‌ها در پاکستان سهمی در قدرت سیاسی-نظامی ندارند که در تامین امنیت آن‌ها موثر باشد. از سوی دیگر، هزاره‌ها یکی از گروه‌های قومی در این منطقه است که دارای امنیت جغرافیایی نیز نمی‌باشند. به عنوان مثال، کردها در ایران-عراق-ترکیه-سوریه تا حدی امنیت جغرافیایی محدود، دارند. اما مناطق هزاره نشین در افغانستان و پاکستان، عمدتا جغرافیایی محاصره شده‌ای کوچک توسط اقوام دیگر است؛ این نکته‌ای است که آسیب‌پذیری هزاره‌ها را افزایش داده و هم در منزوی کردن آن‌ها موثر بوده است.

حتا در افغانستان که هزاره‌ها بالای بیست در صد جمعیت آن را تشکیل می‌دهد، به لحاظ چشم انداز امنیت قومی، آسیب پذیر اند. اگر مناطق هزاره‌ها در افغانستان امن می‌باشد، به این معنای نیست که هزاره‌ها امنیت قومی دارند، بلکه آن امنیت برخاسته از انزوایی جغرافیایی است. هزاره‌ها ادعای مشارکت در قدرت سیاسی هم دارند، ولی قدرت سیاسی و سازوکارهای امنیتی موجود نمی‌توانند امنیت قومی هزاره‌ها را ضمانت کند. بزرگ‌ترین آسیب‌پذیری امنیتی هزاره‌ها در افغانستان، ناشی از بازی ناشیانه سیاسی آن‌ها، عدم درک استراتژیک تعاملات سیاسی و رهبری ضعیف می‌باشد. انسجام سیاسی و اجتماعی هزاره‌ها در افغانستان قسما در حال فروپاشی و دگرگونی است. به عنوان مثال، از یک طرف نظام اجتماعی هزاره‌ها لرزان و در حال تحول است، و از طرف دیگر، نسل جدید در یک فضای منزوی‌ساز به سر می‌برند؛ سازمان‌ها و شبکه‌های اجتماعی نظام بخش به عنوان استخوان‌های یک جامعه، ضعیف است؛ انزوای اجتماعی و فقر گسترده در حال گسترش است. به لحاظ دموگرافیک، هزاره‌ها جزیره‌های خشک جمعیت افغانستان هستند که به صورت قانونی از جمله شهروندان برابر بوده و اما به لحاظ عملی-رابطه‌ای از جمله شهروندان درجه دوم هستند. بنابراین، حوزه سیاسی که دو فکتور قدرت و امنیت را تعیین می‌کند، و حوزه اقتصادی که فرصت‌های اجتماعی و اقتصادی و فتکور ثبات اجتماعی را تعریف و تعیین می‌کنند، به گونه‌ای بیرون از دسترس هزاره‌ها قرار گرفته اند.

مجموع فکتورهای که ذکر شدند، سبب شده اند تا هزاره‌ها از یک طرف سهمی در قدرت سیاسی-نظامی تاثیرگذار نداشته باشند و از طرف دیگر ظرفیت‌های امنیتی خود را نیز از دست داده اند. به این دلیل با شرایط عدم امنیت قومی روبرو هستند. داشتن امنیت قومی چیزی مهم و حیاتی است. کشتار هزاره‌ها در پاکستان، عبارت از شکل عملی و اجرایی‌ نداشتن امنیت قومی است. نبود امنیت، حق حیات را تهدید کرده و دردها و حقارت‌های بی‌پایانی را به همراه دارد. اما دست یافتن به امنیت کارهای سخت سیاسی و سازمانی را در یک پهنه پیچیده و بزرگ‌تر انسانی با سرمایه قوی اجتماعی می‌طلبد.

جیوپلتیک و پراکندگی جمعی

هزاره‌ها در دو سطح در تظلم جیوپلیتیک و حرمان سرزمینی قرار دارند: سطح داخلی و خارجی. سطح داخلی منظورم افغانستان است که هزاره‌ها در آن -همان گونه که اشاره کردم-در محاصره شدید طبیعت قرار دارند. افغانستان مرکزی، جغرافیای خشن و منزوی دارد که بر سرنوشت اقتصادی و سیاسی هزاره‌ها تاثیر مستقیم دارد. به لحاظ سیاسی سبب انزوای هزاره‌ها نیز شده است و اما از نظر اقتصادی سبب استعمار داخلی شده است. به خصوص در دو صد سال اخیر که قدرت سیاسی و اقتصادی در محراق فرایند پشتونیزاسیون قرار گرفت، و جدایی‌ها و دشمنی‌های قومی عمیق شد، هزاره‌ها تحت فشار مضاعف قرار گرفتند. در شرایط فعلی نیز، این که هزاره‌ها سهمی در اقتصاد تریاک و اقتصاد جنگی ندارند؛ سبب انزوای بیشتر سیاسی شان شده است و از طرف دیگر، بنیاد اقتصاد داخلی را بر مبنای استعمار داخلی استوار کرده است. علاوه بر این، اقتصاد هزاره‌ها به شدت بدل به اقتصاد مهاجرتی شده و هزاره بزرگترین کتله مهاجران اقتصادی را با توجه به کمیت قومی خود، در سطح منطقه تشکیل می‌دهند

در سطح خارجی، هزاره‌های مهاجر نیز درگیر یک حرمان سرزمینی و پراکندگی فزاینده هستند. این حرمان سرزمینی سبب می شود تا پتانشیل سازمانی، حمایتی و چالشگری آن کاهش پیدا کند. این‌ها بیشتر به گروه‌های سرگردانی شباهت دارند که هنوز اقامت باثبات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در درون جوامع اروپایی و غیراروپایی ندارند. البته منظور از اقامت، داشتن سرزمین مشخصی نیست و استقلال سرزمینی نیست، بلکه منظور کارکرد و نهادمند شدن است. هزاره‌ها هنوز در نهان-خانه این جوامع صاحب نهاد و ثبات نشده اند تا بتوانند در راستای گسترش انسجام و بسیح‌های سازمانی نقش موثر بازی کرده با داخل افغانستان رابطه اقتصادی، جدا از اقتصاد کارگری و مهاجرت، برقرار کرده از نظر سیاسی یک پشتوانه مطمئین باشند. ولی با وجود همه شرایط سختی که وجود دارد، اکنون ظرفیت این به وجود آمده است که هزارها به سوی ایجاد شبکه‌ها و سازمان‌های بین المللی پایدار حرکت کنند که از یک طرف حرمان سرزمینی هزاره‌ها را مرحم بگذارد و از طرف دیگر، در شکل‌دهی جماعت سازمان یافته بین‌المللی هزاره‌ها کمک کند. با این وجود، وقت زیادی به کار است تا هزاره‌ها بتوانند مشکلا ت کنونی را دَور بزنند و شکست‌ها و زخم‌های کهنه را مرحم بگذارند و نیز بقای شان را به نوعی در یک چارچوب تعاملی فعال، ضمانت کنند.

انسجام اجتماعی-سیاسی، بسیج سازمانی و داعیه‌های سیاسی

هزاره‌های افغانستان چندین حزب سیاسی دارند. هزاره‌های پاکستان نیز حزب سیاسی دارند. داشتن حزب سیاسی و سایر سازمان‌های سیاسی و اجتماعی و هم خورده-شبکه‌های اجتماعی، پدیده‌های مهم برای کار و فعالیت سیاسی و اجتماعی هستند. تظاهرات بین المللی هزاره‌ها، یک نوعی خاصی از انسجام، بسیج و سازمان دهی بود که خیلی هم قابل مطالعه است. اما همان طوری که گفتم این تظاهرات در غیاب وجود سازمان‌ها و شبکه‌های بین المللی پایدار به وقوع پیوست. ولی مهم‌ترین نقطه قوت آن مقبولیت سیاسی و اخلاقی آن بود. هیچ کسی نمی‌تواند مقبولیت سیاسی و اخلاقی آن را زیر سوال ببرد. یکی از نکته‌های مهم در اعتراضات اجتماعی، چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی، مقبولیت اعتراضات جنبش‌های اجتماعی و گروه‌های چالشگر و شاکی می‌باشد. نکته دوم عبارت از دست آوردهای عملی جنبش‌های اعتراضی و چالشگر است. دست آورد و موفقیت، علاوه بر مقبولیت، همواره وابستگی به فکتورهای دیگر دارد. فکتورهای مثل پایداری، انسجام و بسیج سازمانی، و تعریف هوشمندانه‌ای داعیه‌ها و اهداف، و روایت گفتمانی.

اکنون یکی از سوالات این است که آیا کسی به تظاهرات بین المللی هزاره‌ها توجه کرد؟. پس از جنگ جهانی دوم، پدیده‌ای مهم دیگر عبارت از جنگ‌ها و ستیزهای قومی بود که منجر به تکرار فجایع انسانی، نسل کشی‌ها، مهاجرت‌های دسته جمعی، پاکسازی‌های قومی و تجزیه کشورها شدند که نمونه‌های زیادی در سطح بین‌المللی وجود دارد. سازمان ملل و سایر سازمان‌های منطقه‌ای در راستای حمایت از اقلیت‌های قومی، مهار بحران‌های بشردوستانه، مهار سرایت و تاثیرات جنگ‌های قومی در سطح بین المللی و جلوگیری از پاره پاره شدن نظام بین المللی و حفظ دولت‌های ملی، شروع به فعالیت کردند. مفاهیمی مثل “مداخله بشر دوستانه” نیز از جمله مفاهیمی است که با تاریخ تلخ جنگ‌های قومی در آخر نیمه دوم قرن بیست گره خورد. افزون براین، رسانه‌ها نقش مهمی برای جلب توجه بازیگران بین المللی در خصوص ستیزش‌های قومی بازی کردند؛ مساله مصالحه جویی، گفتگو، هیات‌های ناظر و مشوق‌های سیاسی از جمله پدیده‌های اند که برای مهار جنگ‌ها و ستیزش‌های قومی به کار رفته اند. مثال بارز آن جنگ البانی تبارهای مقدونیه در ۲۰۰۱ است که موجب این واکنش‌ها در سطح بین المللی شد و از تجزیه دولت مقدونیه جلوگیری کردند و اقلیت البانی تبارها در قلب مقدونیه به رسمیت شناخته شدند و دولت مجبور شد که حضور بیشتر آن‌ها در نیروهای امنیتی و دستگاه اداری مقدونیه را بپذیرد. همین طور جنگ و ستیزهای قومی در کامبودیا در سال ۱۹۹۱، بوسنی در سال ۱۹۹۶، کوزوو و تیمور شرقی در ۱۹۹۹ نیز با مداخلات بین‌المللی حل و فصل شدند. اما همه این نمونه‌ها را که ذکر کردم، مشروط به یک ظرفیت درونی و وقوف عقلانی می‌باشد. در غیرآن، بسیاری از این مسایل به فجایع غیرقابل بازگشت بدل خواهند شد. فرض اساسی در این تحلیل، بدترین شرایط است که ظرفیت‌های درونی در آن شرایط عبارت از توان برهم زدن امنیت، یا تلاش برای تقویت امنیت و نیز بین‌المللی‌سازی مسایل است. به عنوان مثال اگر هزاره‌ها در پاکستان توان تهدید امنیت ملی پاکستان را داشته باشند، به صورت فوری این دولت پاکستان خواهد بود که امنیت آن‌ها را به عنوان یک گروه غیرتجزیه طلب و متفاوت از بلوچ‌ها، ضمانت می‌کند. اما در افغانستان هزاره‌ها کم و بیش حد اقل توان اخلال امنیت را دارند؛ به این دلیل یک دولت عقلانی و مسوول نمی‌تواند نسبت به آن‌ها به صورت مطلق بی‌توجه باشد. چون در بدترین شرایط وقتی امنیت وجود ندارد و حیات مورد تهدید است؛ غریزی‌ترین واکنش عبارت از همگانی‌سازی ناامنی و تهدید است. این طبیعی‌ترین و بدیهی‌ترین واکنش در جوامع انسانی است. اما قبل از آن، در شرایط بین‌المللی امروز، بین‌المللی‌سازی تهدیدات و شکایات در قالب‌های قابل قبول مهم‌ترین رکن امنیت و بقا است. اما شرایط بدتر از همه این است که در موقع خطر، نه توان تهدید امنیت “طرف/دیگری” وجود داشته باشد و نه هم صدایی بلند برای فریاد.

هزاره‌ها در چارچوب اعتراضات اجتماعی خشونت‌پرهیز در سطح بین المللی تا کنون از نظر پایداری، انسجام و بسیج سازمانی در مرحله نطفه قرار داشته امتحان پس نداده اند. بنابراین، پایداری، انسجام و بسیج سازمانی در اعتراضات هزاره‌ها به عنوان گروه قومی بین المللی، فعلا می‌تواند از بحث خارجی باشد. اما به لحاظ ادعای سیاسی و اهداف مساله قابل بحث است. هزاره‌ها در تاریخ خود، داعیه‌های نوسانی داشته اند که تابع شرایط بوده است: حق حیات، عدالت، شناسایی فرهنگی و سهم در قدرت سیاسی. داعیه هزاره‌ها در مرحله قتل عام توسط عبدالرحمان، حق حیات بود. سپس این داعیه تغییر کرد و به داعیه عدالت و سهم در قدرت سیاسی ارتقا پیدا کرد. داعیه هزاره‌ها در تظاهرات بین المللی در سال‌های گذشته، باز هم حق حیات بود. اما هرگاه هزاره‌ها دارای سازمان‌ها و شکبه‌های پایدار بین المللی شوند، می‌توانند از شرایط تک-داعیه‌ای به سوی چند-داعیه‌ای در پهنه ارتباطات و روابط گسترده فراقومی گذار کنند. گفتمان و سخن هزاره‌ها در شرایط کنونی به شدت غیرمشخص و نوسانی و ناپایدار است، این خود سبب سردرگمی سیاسی شان نیز شده است. هر گاه هزاره‌ها به لحاظ داعیه و گفتمان سیاسی به مرحله از رشد و ثبات برسند، تعریف اهداف نیز تغییر خواهند کرد و از وضعیت واکنشی نیز بیرون خواهند شد. یعنی، اهداف شان از تک-هدفی به چند-هدفی و از اهداف کوتاه مدت، به دراز مدت تغییر خواهند کرد. اما گذار به مراحل پیشرفته و تاثیرگذار، علاوه بر طرح میکانیزم‌های عقلانی، درک استراتژیک از مسایل و دوری از درک عوام گرایانه سیاست و قوم، فکتورهای مثل هسته گذاری‌های موثر سازمانی-سیاسی پایدار، اکثریت‌سازی هویتی، گسترش چتر گفتمانی، گریز از گفتمان‌های کور و بنیادگرایی تنگ و عریان قومی، ترک رفتارها و سیاست‌های فرقه‌منشانه را نیز می‌طلبد. چند-هدفی شدن و چند-داعیه‌ای بودن، الزاما نقطه‌ای قوت نیست، بلکه هرگاه خواستگاه آن پراکندگی و نفاق باشد، می‌تواند مهم‌ترین نقطه ضعف نیز به حساب رود. ولی شرایط غیرقابل پیش‌بینی و دامن‌گستر شدن خشونت‌های هویتی، فرقه‌ای و قومی، خود مستلزم چند-هدفی شدن و چند-داعیه‌ای بودن است. ولی از سوی دیگر، شرایط متذکره مستلزم حرکت‌های اند که بیشتر به صورت چند بعدی و دینامیک طراحی شده باشد.

نتیجه

هزاره‌ها به لحاظ محاسبات استراتژیک در چشم انداز قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی، از اهمیت ناچیزی برخوردار بوده است و هستند. تاریخ، خود یک نهاد است و واقعیت‌های بعدی را به دنبال خود می‌کشاند. در افغانستان، تاریخ رسمی، نهاد تاریخ این کشور را برنهاده است. اما تاریخ هزاره‌ها هنوز در تاریخ رسمی جای ندارد و این یک نکته‌ بسامدی است بر واقعیت‌های بعدی نیز تعمیم‌پذیر است. علاوه براین، به دلیل گسست‌های موازی و متقاطع چندین جانبه با سایر گروه‌های قومی و مذهبی و زبانی، هنوز آسیب پذیرترین گروه قومی در افغانستان، پاکستان و ایران می‌باشند. به لحاظ اقتصادی، در بدترین شرایط از فقر زندگی می‌کنند. به لحاظ سیاسی و امنیتی یکی از بی‌پشتوانه‌ترین گروه قومی است. به این دلیل است که نخست تبدیل شدن هزاره‌ها به یک گروه شبیه خویشاوند بین المللی اهمیت دارد؛ و دوم ظهور انسجام و بسیج‌های سازمانی به صورت پایدار در ابعاد داخلی و خارجی از اهمیت بالای برخوردار است؛ و سوم ساختارها و میکانیزم‌های پاینده و اجرایی‌ساز امر ضروری اند.

بحث من در اینجا متمرکز بر نقطه ضعف‌ها و نقطه قوت‌های هزاره‌ها به عنوان یک گروه شبیه خویشاوند بین المللی است. به این معنا که هزاره‌ها بایستی ظرفیت جدید و تازه‌ای برای خود شان به وجود بیاورند که کارکرد استراتژیک در عرصه‌های مورد اشارت داشته باشد. چون، هزاره‌ها هم آسیب پذیر اند و هم از نظر استراتژیک در کانون توجه قدرت‌ها قرار ندارند. ظرفیت‌های جدید بایستی از نظر استراتژیک حضور در قدرت سیاسی و ضمانت امنیت قومی را تسهیل یا فراهم کنند و حد اقل‌ترین ملزومات آن عبارت از انسجام سازمانی پایدار، ایجاد شبکه‌های پایدار و مستحکم بین المللی، قدرت تعامل در سطح داخلی و بین المللی، ایجاد پل‌های رابط با سازمان‌های بین المللی و مراکز قدرت، گریز از قوم‌گرایی کور و فرقه‌گرایانه، تصحیح ادبیات سیاسی عوام‌گرایانه و محلی، تسهیل تعاملات فرهنگی و سرمایه‌گذاری‌های اقتصادی و سایر تلاش‌های از این دست می‌باشد. به بیان دیگر، هزاره‌ها در قالب ساختارهای جدیدی از کنشگری جمعی به این سوال پاسخ بگویند که چگونه صاحب کارکرد استراتژیک و هارمونی فرارَوَنده شوند تا بر مبنای آن محاسبات سیاسی مختلف بتوانند بنا شوند. خلق میکانیزم‌های ساختاری و نیز به وجود آوردن قالب‌های گفتمانی مشخص و انتشار و اشاعه مدام آن‌ها، از جمله سازمایه‌های اند که هم “صدای هزاره‌ها” را بلندتر می‌کنند و هم “امنیت قومی” و اراده معطوف به قدرت سیاسی و اعتماد به نفس آن‌ها را افزایش می‌دهد.

منابع:

[i] – بی بی سی، “هزاره ها و قتل های زنجیره ای در پاکستان”، http://www.bbc.co.uk/persian/world/2012/01/120130_k02-quetta-2.shtml

[ii] سخیداد هاتف، “قومی به کج رفته”، http://haatef1.blogspot.com/2011/10/blog-post_3425.html

[iii] Wikipedia, access 10 October, 20111, http://en.wikipedia.org/wiki/Human_security

[iv] HUMAN SECURITY NOW, in Resdal, http://www.resdal.org/ultimos-documentos/com-seg-hum.pdf

[v] Adem Beha and Gezim Visoka, “Human Security as ‘Ethnic Security’in Kosovo”, http://dcu.academia.edu/GezimVisoka/Papers/542135/Human_Security_as_Ethnic_Security_in_Kosovo

منبع: سایت جمهوری سکوت

In this article

Join the Conversation